'بازآفرینی مدرنیته ایرانی' ؛مرور کتاب
علی سودایی
منبع: بی بی سی فارسی
«نسبت ایران با مدرنیته چگونه است؟» این پرسشی کانونی در اندیشه سیاسی ایران معاصر است و جریانهای مختلف فکری و سیاسی در ایران بخشی از هویت خود را در پاسخ به این مساله مییابند.
به تازگی راتلج، انتشارات معتبر علوم اجتماعی، کتابی به قلم کامران متین با عنوان «باز آفرینی مدرنیته ایرانی: روابط بین الملل و تغییر اجتماعی» منتشر کرده است که برای این پرسش پاسخی جدید ارائه میدهد.
«باز آفرینی مدرنیته ایرانی» از استدلالهای رایج در باره تئوری ناپذیر بودن انقلاب ١٣٥٧ ایران، که چارلز کورزمان آنرا «اندیشه ناپذیر» خوانده است، به دلیل استثنایی بودن فرهنگ و تاریخ ایران آغاز میکند و تلاش میکند نشان دهد که این اروپامدار «Eurocentrism» بودن نظریه های کلاسیک اجتماعی به مثابه مبنای تئوریک این استدلال ها، ریشه ناتوانی ادبیات موجود در توضیح نظری انقلاب ١٣٥٧ است.
آقای متین آنگاه ریشه اروپامداری نظری در جامعه شناسی تاریخی ماکس وبر و کارل مارکس را بررسی میکند و آن را درهستی شناسی منفرد این دو نظریه عمده علوم اجتماعی مییابد و غلبه ریشه ای برآن را مستلزم اتخاذ یک هستی شناسی اجتماعی متکثر میداند که نتیجه منطقی آن تلفیق ارگانیک روابط اجتماعی و روابط بین الملل، یا بین الجوامع، است.
درباره نویسنده
استدلال پایه ای آقای متین این است که از آنجائیکه توسعه تاریخی هیچ جامعه ای در انزوا از دیگر جوامع رخ نداده و نمیدهد همزیستی و کنش متقابل جوامع بخشی غیر قابل تفکیک از زیست انفرادی آنهاست و به این اعتبار باید در پایه ای ترین سطح تئوریک درنظریه اجتماعی ادغام شود. فقدان چنین ادغامی منجر به نظریه پردازیهای «درونمدار» است که به ذات گرایی، استثنا گرایی، و در نتیجه به دور باطل در استدلال منجر میشود.
به این ترتیب مثلا درباره نمونه ایران، هسته مرکزی در تفاسیر موجود این است که «انقلاب [ایران] استثنایی است چون با نظریههای کلی موجود [که اروپامدار هستند] نمیخواند، و نظریههای موجود هم انقلاب ایران را بر نمیتابند چون این انقلاب استثنایی است.»
آقای متین آنگاه نشان میدهد که ایده «توسعه ناموزون و مرکب» دقیقا مبتنی بر یک هستی شناسی اجتماعی متکثر و حاوی تلفیق ارگانیک روابط اجتماعی و روابط بین الملل است ودر نتیجه توانایی گوارش تئوریک انقلاب ایران و مدرنیته ایرانی را در چارچوب یک تئوری عام اجتماعی دارد.
توسعه ناموزون و مرکب
توسعه ناموزون و مرکب نظریهای است که برای اولین بار توسط لئون تروتسکی و در جستجوی توضیح شکل ویژه رشد سرمایه داری و تجربه مدرنیته در روسیه و به تبع آن شکل ویژه تغییر اجتماعی و انقلاب در روسیه تزاری طرح شده است. توسعه ناموزون و مرکب نظریهای است که توسط لئون تروتسکی مطرح شده است. بر اساس ایده توسعه ناموزون و مرکب، نابرابری و عدم توازن در روندهای توسعه اجتماعی جوامع یک وضعیت عمومی در تاریخ است و به تبع آن بافت و اشکال تاریخی توسعه در تمامی جوامع همواره ناموزون و مرکب خواهد بود چرا که توسعه هر جامعه، از جمله جوامع اروپایی، همواره در کنش متقابل و متاثر از فشارها، تجارب، و قیود و فرصتهای ایجاد شده از سوی جوامع دیگر است و به این اعتبار نمیتواند تکرار آنها باشد بلکه همواره تلفیق عناصری از آنها با عناصر به اصطلاح بومی است. این وضعیت در نهایت تمایز تئوریک میان پدیده های «بومی» و« خارجی» را نیز به شکلی بنیادی دچار مشکل میکند.
به این ترتیب تروتسکی در عین حال که بر متمایز بودن مسیرهای توسعه هر کشور تاکید میکند بر این نکته هم پای میفشارد که این ویژگی به درجه بسیار زیادی ناشی از ارتباط متقابل این کشورها و در هم تنیدگی تاریخ آنها در سطح کلان و جهانی است.
یکی از نتایج عمدهای که تروتسکی از ایده توسعه ناموزون و مرکب میگیرد این است که کشورهای به اصطلاح «عقبمانده» میتوانند برخی دستاوردهای کشورهای پیشرفته را بدون پیمودن مسیر اولیه به دست بیاورند، چیزی که تروتسکی آن را «امتیاز عقبماندگی» مینامد.
اما استفاده از« امتیاز عقب ماندگی» منجر به پدید آمدن اشکال مرکب سیاسی، اجتماعی، و اقتصادی میشود که به نوبه خود موجد تنشها و تضادهای ساختاری اجتماعی-سیاسی هستند که بسته به شرایط هر کشور امکانات و ظرفیتهای مشخص و اغلب متفاوتی را برای تغییر اجتماعی و یا انقلاب به وجود میآورند که برای نظریه های اروپا مدار غیر قابل روئیت و هضم هستند. این وضعیت در تمامی تجارب مدرنیته و انقلاب، از انگلستان و فرانسه تا روسیه و چین قابل مشاهده است.
انقلاب مشروطه به مثابه انقلاب عقبماندگی
آقای متین مینویسد: «در آغاز قرن بیستم روندهای عقبماندگی در ایران عهد قاجار یک بحران عمیق اقتصادی-سیاسی و ایدئولوژیک درست کرده بودند.»
او به جای روایتی اخلاقی از تاریخ و نکوهش سلاطین قاجار، بر روندهای سخت اقتصادی و سیاسی، که مستقیما متاثر از روابط خارجی ایران بودند، تکیه میکند و با اشاره به زمینه های طبقاتی و بینالمللی قدرت شکننده قاجار توضیح میدهد که آنها چگونه برای حفظ موجودیت و موقعیت سیاسی خود به اصلاحاتی روی آوردند که به نحوی تناقضآمیز به تضعیف و در نهایت سرنگونیشان انجامید.
خلاصه بحث این است که همچون سایر کشورهای عقبمانده در مواجهه با فشار و پیشروی توسعهطلبانه قدرتهای سرمایهداری (یا کشورهای پیشرفتهتر) شاهان قاجار نیز به دو استراتژی عمده روی آوردند: انباشت تدافعی و مدرنیزاسیون تدافعی.
«نظام جدید» عباس میرزا و اصلاحات امیرکبیر بخشهایی از مدرنیزاسیون تدافعی قاجار بودند که به دلیل فقدان امکانات مالی مستقل شکست خوردند.اصلاحات امیرکبیر بخشی از استراتژی مدرنیزاسیون دفاعی قاجار بودند.
فروش امتیازات مالی و اقتصادی به انگلستان و روسیه نیز بخشی از انباشت تدافعی بود که با آن تلاش میشد هم موازنه مثبتی بین دو قدرتی که موجودیت ایران را تهدید میکردند ایجاد شود و هم برای مخارج مدرنیزاسیون تدافعی، از جمله واردات محدود تکنولوژی، پولی به دست بیاید.
پیشهوران و بازرگانان ایرانی در وضعیت بسیار دشواری قرار گرفتند. آنها که از پس رقابت با رقبای خارجی، که با واگذاری امتیازات نفوذشان بیشتر شده بود، برنمیآمدند سرمایههای خود را به بخش کشاورزی منتقل کردند. این امر باعث تحکیم روابط نیمه فئودالی حاکم بر روستاها وتشدید «عقب ماندگی» اقتصادی ایران شد.
دو روند پولی شدن کشاورزی ایران و پیوند بیشتر آن با بازارها جهانی به کشت بیشتر پنبه و خشخاش انجامید و این روی آوردن به کشت محصولات قابل فروش توانایی ایران را برای تامین غذایی خود به خطر انداخت و کشور را در آستانه قحطی قرار داد.
شرایط وخیم اقتصادی صدها هزار دهقان ایرانی را برای کار راهی ارمنستان و آذربایجان کرد، جایی که آنان با اندیشههای انقلابی آشنا شدند.
در عین حال تلاش برای ایجاد نظام جدید اداری و قضایی هم با محدود کردن قدرت روحانیون نارضایتی آنان را برانگیخته و هم قشری جدید از روشنفکران تحصیلکرده را آفریده بود که حکومت استبدادی قاجار را دلیل عقبماندگی ایران میدانستند.
به این ترتیب قاجار با درهمریختن آرایش طبقاتی ایران، ائتلافی گسترده از طبقات گوناگون را علیه خود متحد کرد و با انقلاب مشروطه به از دست رفتن تمرکز قدرت سیاسی تن داد.
نکته کلیدی در بحث آقای متین این است که انقلاب مشروطه را نمیتوان با توسل به مفهوم اروپامداری نظیر «انقلاب بورژوایی» توضیح داد چرا که پیش فرض استدلالهای مبتنی بر این مفهوم وقوع درجه قابل توجهی از رشد روبط سرمایه داری در ایران است که عملا در آنزمان رخ نداده بود.
مفهوم «انقلاب عقب ماندگی» جایگزینی برای «انقلاب بورژوایی» است که مبتنی برعاملیت تاریخی طبقه سرمایه دار ( که در ایران آنزمان غایب بود)، در دموکراتیزه کردن دولت نیست و مبین آن جنبه از ایده توسعه ناموزون و مرکب است که تاکید میکند که نقشهای تاریخی که از سوی طبقات اجتماعی در یک کشور ایفا شده اند الزاما توسط همان طبقات در جوامع دیگر ایفا نخواهند شد. به عنوان مثال نقش بورژوازی در انقلاب انگلستان با نقش بورژوازی در انقلابهای اروپایی ١٨٤٨ کاملا متفاوت است. نقش روحانیت شیعه در انقلاب مشروطه کاملا از نقش روحانیت کاتولیک در انقلاب کبیر فرانسه، مرجع تاریخی مفهوم انقلاب بورژوایی در مارکسیسم کلاسیک، متفاوت است.
ملیگراییهای بیملت
انقلاب مشروطه به حکومت مطلقه یک ایل پایان داد اما حکومت برآمده از آن ضعیفتر از آن بود که بتواند حاکمیت خود را بر سراسر ایران اعمال کند، چنان که روسیه و انگلستان ایران را میان خود تقسیم کرده بودند و به ویژه با وقوع جنگ جهانی اول بخشی از ایران صحنه نبرد ارتش امپراطوریهای روسیه و عثمانی بود.
آقای متین مینویسد که سیاستهای ملیگرایانه هم رضاشاه و هم محمد مصدق در واکنش به این وضعیت و برای غلبه بروضعیت عقبماندگی شکل گرفتند.
رضاشاه دست به اقداماتی وسیع زد که ذیل استراتژی مدرنیزاسیون تدافعی قابل توضیحند. او وابستگی ایلیاتی و عشیرهای نداشت و ارتش خود رااز اتکا بر نیروهای عشایر و قبایل دور و بر تحمیل خدمت وظیفه عمومی بنا کرد.
در ایران جنگزدهای که نفوذ گسترده قدرتهای خارجی و حتی اشغال را از سر گذرانده بود زمینههای خارجیستیزی و میهنپرستی شکل گرفته بود و رضاشاه ایدئولوژی ملیگرایی خود را بر همین مبنا بنا کرد.
برآوردن نمادهای ایران باستان و نشاندنشان به جای فرهنگ مذهبی و تحمیل زبان فارسی به جامعه چندزبانی ایران بخشهایی از برساخت ملیگرایی رضاشاه بودند.
او همچنین زیربنای لازم برای حمل و نقل و مخابرات را ساخت و به اصلاحاتی در نظام قضایی و آموزشی دست زد.
آقای متین مینویسد: «همه این اصلاحات، هر قدر هم که چشمگیر، در غیاب هرگونه تغییر واقعی و بنیادی ساختار کهن اقتصادی- ایران به انجام رسیدند. روابط اجتماعی تولید پیشاسرمایهداری هنوز بر این اقتصاد متکی به کشاورزی عقب مانده چیره بود.» او مثال میآورد که در سال ۱۳۲۰ تنها ۰.۳۱درصد جمعیت در بخش صنعتی شاغل بودند.
انقلاب خاموش
آقای متین مینویسد که با وقوع جنگ جهانی دوم و اشغال ایران از سوی متفقین «بار دیگر یک رویداد بینالمللی بستر سیاست داخلی ایران را به طور بنیادی تغییر داد.»
نشستن محمدرضاشاه بر تخت سلطنت به جای پدرش، فضایی دموکراتیک را پیش روی نیروهای سیاسی-اجتماعی گشود. احساسات ضدامپریالیستی علیه روسیه و بریتانیا در ایران پس از جنگ گسترده بود. حزب توده هم به طور گسترده به بسیج بخشهایی از جمعیت شهری دست میزد.
جنبش ملی کردن صنعت نفت در این فضا شکل گرفت. یکی از زمینههای بینالمللی پیدایش آن عامل خارجی عقد قراردادهای ۵۰-۵۰ کمپانیهای آمریکایی با ونزوئلا و عربستان سعودی بود.
آقای متین مینویسد که برای محمد مصدق حل غیر سوسیالیستی عقبماندگی ایران به طریقی که بافت و چیدمان طبقات دارا و حاکم دچار تغییر بنیادی نشود در اعمال کنترل و حاکمیت ملی ایران بر صنعت نفت نهفته بود چرا که در آمد ناشی از فروش نفت هزینه پیشبرد پروژه حیاتی صنعتی کردن اقتصاد ایران را تامین میکرد و مصادره ثروت طبقات دارا و ممتاز ایران را منتفی مینمود. به عبارت دیگر به عقیده آقای متین محمد مصدق قصد داشت «مسیر انقلابی خاموش «passive revolution» را با نفت هموار کند.» ایدئولوژی این انقلاب خاموش، ناسیونالیسم ایرانی بود که رضا شاه آنرا متحول کرد.
اگرچه جنبش توانست به خواسته ملی کردن نفت برسد اما محاصره نفتی ایران از سوی غرب و ملزومات اداره اقتصاد بدون نفتی و نیز دسیسه های بریتانیا و آمریکا باعث شد بازار، روحانیون و ملیگرایان راستگرا از جبهه ملی پشتیبان مصدق فاصله بگیرند. حزب توده هم سیاست متناقضی در برابر مصدق داشت.
اصلاحات ارضی رادیکال که میتوانست امکان پشتیبانی جدی بزرگترین طبقه اجتماعی آنزمان ایران، یعنی دهقانان و روستائیان را از برنامه سیاسی مصدق فراهم کند با انقلاب خاموش مصدق در تضاد بود.
با مرگ استالین و با روی کار آمدن محافظهکاران در بریتانیا و جمهوریخواهان در آمریکا، فضای بینالمللی هم به ضرر مصدق شد و کودتایی با طراحی و پشتیبانی آمریکا و بریتانیا دولت او را سرنگون کرد.
آقای متین میگوید که موفقیت نسبتا آسان کودتا نشانگرضعف ساختاری و اجتماعی دولت مصدق است که با عطف به « تناقضات و محدودیتهای ملیگرایی بیملت» قابل توضیح است. به عبارت دیگر استراتژی سیاسی مصدق مبتنی بر بسیج «ملت ایران» علیه استعمار بریتانیا بود در حالیکه وفاداری سیاسی اکثریت مطلق مردم ایران نه به مفهوم انتزاعی ایران که به ایل، طایفه، و یا یا حتی محله خود بود. ایران در آنزمان فاقد ملت به معنای مدرن آن بود.
اما نفس امکان به کار گیری گفتمان ملی گرایانه دریک جامعه پیشاملی پدیده ای است که به باور آقای متین ماهیتی کاملا بین المللی دارد و مولود توسعه ناموزون مرکب در ایران است.
انقلاب اجتماعی از بالا، انقلاب سیاسی از پایین
پس از کودتا و با حاکم شدن فضای جنگ سرد بر سیاست بینالملل و رشد تصاعدی درآمد نفت، محمدرضا شاه این فرصت را پیدا کرد که مدرنیزاسیون اقتصادی-اجتماعی را که شاهان قاجار و پدرش از پس آن برنیامدند به انجام برساند.
اقتصاد ایران بیش از یک دهه با نرخی حدود ١٠ درصد رشد کرد و محمدرضاشاه سیاستهای اصلاحات ارضی و صنعتیسازی با برنامهریزی متمرکز را پیش برد.
در عین حال پشتیبانی غرب از ایران در جنگ سرد و جایگاه ایران دراردوی غرب ملاحظات و محدودیتهای امنیتی و ژئوپولیتیک ایران را تا حدود زیادی منتفی ساخته بود.
اما محمد رضا شاه نتوانست در خلال این انقلاب اجتماعی از بالا، که اساسا تحت فشار آمریکا و از هراس وقوع یک انقلاب دهقانی از نوع چین و کوبا در ایران به آن تن داد، متحدی جدی در طبقات ایران پیدا کند.
طبقه متوسط شهری از استبداد سیاسی ناراضی بود. حاشیه شهرها هم مملو از دهقانان مهاجری شد که به دلیل ویژگی های اجرای پروژه اصلاحات ارضی ناگزیر به مهاجرت شده بودند.
با صنعتی شدن اقتصاد، بازاریها تضعیف شده و از این امر ناراضی بودند، به ویژه که حکومت سهمی از سوبسیدها و وامهای هنگفت به آنان نمیداد و بعدتر در نیمه دهه ۵۰ آنان را در بحران گرانی و کمبود مواد غذایی نیز مقصر معرفی و استقلال صنفی آنان را به شدت محدود کرد.
به این ترتیب سیاستهای «انقلاب سفید» به جای این که پتانسیل ضد سلطنتی طبقات شهری را با ایجاد یک طبقه خردهسرمایهدار روستایی طرفدار او مهار نماید، نارضایتی هم جمعیت شهری و هم روستایی مهاجر را متوجه محمدرضا شاه کرد.
آقای متین میگوید این نارضایتیها تبلور سیاسی ماهیت متضاد عاملیت اجتماعی بر آمده از روند توسعه ناموزون و مرکب دوران بود؛ عاملیتی مرکب که تلفیقی ویژه از روابط اجتماعی-سیاسی متناظر با عاملیتهای «سنتی» بومی و «مدرن» غربی است و هسته اصلی آن در دوران پس از انقلاب نیز تداوم یافته و سر منشاء بحرانهای مکرر سیاسی-اجتماعی در جمهوری اسلامی نیز هست.
او از قول مارکس میگوید که روابط جامعه پیشاسرمایهداری بر پایه «وابستگی شخصی» هستند در حالیکه روابط اجتماعی سرمایهداری بر پایه «استقلال شخصی مبتنی بر وابستگی با وساطت چیزها (کالاها)».
آقای متین استدلال میکند که در توسعه ناموزون و مرکب دوران محمدرضا شاه اگرچه استقلال فردی از طریق تضعیف وابستگیهای شخصی، در قالبهای عشیرهای، مذهبی و امثال آن رخ میدهد، اما این امر نه از خلال وابستگی وساطت شده توسط کالاها (روابط سرمایهداری) که به واسطه وابستگی به دولت صورت پذیرفت. دلیل این امر این بود که همچون تجارب آلمان، روسیه، ژاپن، و حتی چین، روابط اجتماعی سرمایه داری در ایران نیز نه بر آمده از توسعه ارگانیک جامعه، بلکه مولود یک پروژه آگاهانه، برنامه ریزی شده و بسیار سریع سازمان یافته از سوی دولت بود. دولتی که شکل تاریخی پیشامدرن آن، یعنی سلطنت مطلقه، با بستر اقتصادی-اجتماعی که پدید آورده بود، یعنی سرمایه داری صنعتی با مرکزیت بورژوازی وابسته، در رابطه ای متضاد بود.
آقای متین میگوید تفوق اسلام سیاسی در روند انقلابی ناشی از تناظر نزدیکتر اسلام سیاسی با عاملیت مرکب برآمده از توسعه ناموزون و مرکب ایران در دوران محمد رضا شاه بود. ایدئولوژی «اسلام انقلابی» که در دهه های ٤٠ و ٥٠ خورشیدی پدید آمد خود تلفیقی بی سابقه از عناصر بومی-اسلامی و غربی- مدرن بود که از بازنگری رادیکال اسلام موجود با بهکارگیری روش «اصلاح هسته با حفظ پوسته» توسط کسانی همچون علی شریعتی و روح الله خمینی شکل یافت.
ماهیت مرکب عاملیت سیاسی-اجتماعی مدرن در ایران دوران پهلوی و «اسلام انقلابی» زمینه همگرایی آنها را فراهم آورد و منجر به تثبیت هژمونی ایدئولوژک، و متعاقبا دولتی، اسلام سیاسی بر انقلاب ایران گشت. این همگرایی در رابطه با جریانات چپ و سکولار ضعیف بود.
آقای متین در فصل پایانی کتابنتیجه تئوریک بحث اصلی کتاب را در رابطه با مارکسیسم تبیین میکند. او استدلال میکند که ادغام روابط بین الملل در نظریه اجتماعی-تاریخی مارکسیسم مستلزم باز نگری در عمیقترین پایه ماتریالیسم تاریخی، یعنی «رابطه دوگانه» است. به عبارت دیگر در تئوریزه کردن-تاریخ، روابط جوامع انسانی با یکدیگر باید به شکلی دیالکتیک و دربنیادیتیرن سطح، یعنی سطح هستی شناسانه، با «رابطه دوگانه»، یعنی رابطه دیالکتیک انسانها با همدیگر و با طبیعت، ادغام گردد.