بررسی اجمالی معرفت شناسی علوم تجربی بالعموم و علم مدیریت به طور خاص، در این مقاله، جایگاه این علوم در بین معارف بشری بازشناسی شده و سپس به تبیین معرفت شناسی مدیریت اسلامی به عنوان پیش فرض مهم برای ورود به دانش مدیریت اسلامی پرداخته و آبشخورهای معرفتی ای را که این دانش از آن تغذیه می نماید، شناسانده شد، تا هم توجیهی معقول برای چنین دانشی فراهم آید و هم مبادی و لوازم منطقی برای ورود به این دانش شناساییگردد. این مقاله توانسته است بر این نکته تأکید کند که علم مدیریت همچون تمامی شاخه های علوم انسانی متأثر از مبادی و مبانی خاص معرفتی است و تحت تأثیر آن مبانی، روش و منابع نیز معین می گردد.

در حال حاضر منبع و روش هردو محکوم نوعی معرفت شناسی حس گرایانه شده است که باعث گردیده از دیگر روش ها و منابع معرفتی آگاهانه عدول نماید. آنچه معرفت شناسی دینی در اختیار می گذارد، علاوه بر تأیید برخی کاربرد روش ها و منابع معرفتی دیگر، با شکستن نگرش انحصارگرایانه آنها، روش ها و منابع دیگری را فراروی امر پژوهش قرار می دهد. استفاده از منابع وحی، بدیل دیگری است که معرفت شناسی دینی ارائه می دهد و مدیریت اسلامی با تأثیرپذیری از این نوع معرفت شناسی، بسطی دیگر در موضوعات و روش های خود پیدا می کند. مقاله حاضر رویکرد معرفت شناسانه را بازبینی کرده، تأثیر آن را در حوزه های متنوع مدیریتی بیان می کند.

واژه های کلیدی: پیش فرض های معرفت شناسی، مدیریت اسلامی، معرفت شناسی دینی، تعارض علم و دین.

۱) پیش فرض های معرفت شناسی در مدیریت اسلامی

اگر مدیریت اسلامی را مجموعه قضایایی بدانیم که در مورد موضوعات خاص و از روش خاص بحث می کنند، به طور منطقی، این قضایا بدون مبادی و مبانیِ نظری قابل حصول نیستند. مبادی و مبانی، شکل دهنده و جهت دهنده اند و نیز در روش، بر این قضایا (گزاره ها) تأثیر می گذارند. اشتقاق گزاره ها یا قضایا از این مبانی نیز، قهری، طبیعی و منطقی است و منظور از «پیش فرض» این گونه مبانی است; بنابراین، پیش فرض ها، بنای نظری و زیرین مجموعه گزاره های مدیریت اسلامی هستند که گزاره ها به طور منطقی با آنها در ارتباط اند و در پیوند با یکدیگر از آنها بهره می جویند; به عبارت دیگر، این مبانی، هم گزاره ها را شکل می دهند و هم به آنها انسجام می بخشند; هم چنین در روش تحقیق و به دست آوردن گزاره های مدیریت اسلامی نقش دارند. مبانی نظری چنان اند که استفاده از هر ابزاری را برای کشف گزاره ها و داوری در مورد صدق آنها جایز نمی دادند و خود جداگانه برخی ابزار صلاحیت دار معرفتی و منطقی را برای کشف و داوری معرفی می کنند.

به نظر می رسد پیش فرضی که در تحقق موارد فوق نقش اساسی دارد، «معرفت شناسی» و یا نظریه شناخت است. این بحث به بیان ماهیتِ معرفت منابع معرفت و حدود و مرزهای معرفت می پردازد. از مجموع آنچه در معرفت شناسی حاصل می آید، می توان هندسه ای از گزاره های معرفتی را در مورد مدیریت در نظر آورد که افزون بر کاربرد عینی و بیرونی، در درون خود نیز از تعامل و هماهنگی برخوردارند.

۱.۱) تعریف واژه ها

الف) پیش فرض

پیش فرض عبارت است از آنچه در ابتدای تحقیق، اقامه برهان یا بحثی، «پذیرفته شده» تلقی می گردد (آندره لالاند، ۱۳۷۷، ص۶۱۵). نگرش به هستی، انسان و دیگر تمایلات متافیزیکی، از جمله پیش فرض هایی هستند که قبل از ورود به هر تحقیقی، به موضوعات و مسائل مورد تحقیق تعیّن می بخشند. دلیل استعمال عنوان پیش فرض بر این گونه نگرش ها و تمایلات را، تلقی اثبات ناپذیر بودن آن نگرش ها و تمایلات دانسته اند. این نوع تلقی از مباحث متافیزیکی، ناشی از تشکیک هایی است که در فلسفه مغرب زمین بر آن روا داشته اند; اما از آنجا که این گونه مباحث در بین متفکران و فیلسوفان اسلامی از جایگاه عقلی برخوردارند، به کاربردن عنوان پیش فرض بر چنین مباحثی، با قدری تسامح همراه است. انگیزه هم نوایی در گفتوگو و مفاهمه، ما را بر آن داشت که تا حد امکان، از اصطلاحاتی استفاده گردد که ظرف مناسبی برای ایجاد این ارتباط باشد.

ب) معرفت شناسی

معرفت شناسی، یکی از موضوعات مهم فلسفی معاصر است که ذهن بسیاری از اندیشمندان را به خود مشغول ساخته است. معرفت شناسی را طبق دیدگاه «ادوارد » می توان این گونه تعریف کرد: «علمی است که درباره ماهیت شناخت های انسانی و کیفیت ارزیابی آن و امکان یا عدم امکان توجیه پذیری آن گفتوگو می نماید».

ج) مدیریت

اصطلاح مدیریت در بین صاحب نظران، تعریف های متعددی دارد و هر صاحب نظری بر اساس برداشت و حیطه مطالعاتی خود تعریف تازه ای از این واژه ارائه داده است. در برخی از فرهنگ ها، مدیریت این گونه تعریف شده است: «مدیریت، هنر هماهنگ کردن عناصر یا عوامل تولید به سوی رسیدن به اهداف سازمانی است». هم چنین از دریچه مطالعات رفتاری، مدیریت چنین تعریف شده است: «فرایند کارکردن «با» و «از» طریق افراد، گروه ها و سایر منابع، در جهت دست یابی به اهداف سازمانی» (هرسی و بلانچارد، ۱۳۶۵، ص۵).

دست آورد این دو تعریف و دیگر تعریف های موجود در کتاب های مدیریت این است که مدیریت، از سه جزء اصلی تشکیل شده است: اهداف; منابع و امکانات، اعم از انسانی و غیرانسانی; و وظایف و فعالیت هایی که در مورد منابع و امکانات برای رسیدن به آن اهداف صورت می گیرد.

د) مدیریت اسلامی

اصطلاح مدیریت اسلامی از دو واژه مدیریت و اسلام ترکیب یافته است. مدیریت :.7<ر ترکیب با اسلام، خصوصیتی می یابد که با دیگر ویژگی های مدیریت، متفاوت است. علم مدیریت ناظر به واقعیتی است که در ظرف مشخصی از زمان و مکان تحقق یافته است. تحقق عینیِ این دانش، با فرهنگ و ویژگی های زمان آن مرتبط است. هرچند مدیریت به معنای عام آن دارای سابقه تاریخی بلندی است. اما آنچه با نام علم مدیریت در عصر حاضر مطرح می شود، محصول آگاهی های فزاینده ای است که بعد از جنگ دوم جهانی نسبت به اهمیت کیفیت مدیریت و تأثیر آن در زندگی نوین انسانی به عمل آمد و موجب تجزیه و تحلیل و مطالعه وسیله فراگرد مدیریت، محیط و تکنیک های آن شد (هارولد کونتز، ۱۳۷۸، ص۹).

بنابراین، برای بررسی انطباق پذیری دیدگاه های اسلامی بر مفاهیمی چون مدیریت، باید به پیشینه و سیر تکون و رشد آن توجه داشت. نمی توان صرفاً با انتزاع مفاهیم تجریدی، به تطبیق آنها با مفاهیم اسلامی پرداخت; این گونه مطالعات تطبیقی، نیاز به دقت زیادی دارد تا اشتباه و اختلاط پیش نیاید. کار معنایابی دقیق واژه ها در حوزه مدیریت و یا حوزه مفاهیم اسلامی، با نگاهی به پیشینه تاریخی و کاربرد واژه ها و اصطلاحات در جامعه و فرهنگی که آن واژه و اصطلاح در آن رشد و نمو یافته، از لوازم ضروری و انکارناپذیر این گونه تحقیقات است. گرچه ارائه تعریفی دقیق و جامع از مدیریت اسلامی کاری دشوار است، به ناچار باید تعریفی ارائه داد که تا حدودی خطوط کلی آینده بحث را مشخص سازد.

تعریف مورد نظر چنین است: «مدیریت اسلامی، مجموعه ای از گزاره ها یا مفاهیم دقیق و مشخص و مرتبط با یکدیگر و برگرفته از منابع اسلامی ب:/..ده، ناظر به نحوه اداره افراد و منابع در جامعه و سازمان برای رسیدن به اهداف از پیش تعیین شده است». این تعریف، در پی دست یافتن به یک نظام مدیریت اسلامی است که بر اساس نظام معرفتی خاصِ مبتنی بر گزاره های حامل بار معانی و مفاهیم دقیق و منسجم شکل می گیرد. این گزاره ها جهت دهنده و تعیین کننده کیفیت بهره گیری از انسان، به عنوان عنصر اصلی و مهم، و دیگر امکانات مادّی، در نیل به اهداف مشخص اند.

پیش از ورود به بحث اصلی، یعنی معرفت شناسی مدیریت اسلامی، باید جایگاه معرفتی علم مشخص شود تا از این راه، پارادایم های معرفتی حاکم بر علوم تجربی تبیین، و تمایزی که از این طریق بین علوم انسانی و طبیعی گذاشته شده است، روشن گردد. این بحث به عنوان مدخلی برای بحث پیش فرض معرفت شناسی مدیریت اسلامی، اهمیت فراوانی دارد.

۲) علم چیست؟...

۴) معرفت شناسی و ارکان آن

۵) معرفت شناسی در قرآن مجید

۶) تأثیر معرفت شناسی دینی (عقلی ـ نقلی) بر دانش مدیریت اسلامی

در حوزه فرهنگ فلسفی اسلام، بین معرفت شناسی قرآنی و فلسفی (عقل) تمایزی نیست. از آنجا که عقل و وحی دو ابزار مهم شناخت عالم واقع هستند، محصول این دو هم، مکمّل و مؤیّد یکدیگر است; بنابراین، تعبیر معرفت شناسی دینی، جمع کننده بین معرفت شناسی عقلی و نقلی است و هر دو را شامل می شود.

در بحث از تأثیر معرفت شناسی دینی بر مدیریت اسلامی، به دنبال پاسخ گویی به چند سؤال هستیم: از دیدگاه معرفت شناسی ماهیت مدیریت چیست؟ بر اساس تقسیم بندی به عمل آمده در مورد صورت های ذهنی، باید بررسی شود که مدیریت چه نوع مفهومی است؟ ابزار شناخت در مدیریت اسلامی کدام است؟ جایگاه علم مدیریت در معرفت شناسی دینی چیست؟ و در هنگام تعارض بین یافته های ابزار سه گانه شناخت، چه راه حلی برای رفع تعارض پیشنهاد می شود؟

۱.۶) ماهیت «مدیریت» از منظر معرفت شناسی دینی

مدیریت، دانشی است در مورد سامان دهی زندگی جمعی انسان ها. این دانش، عهده دار تبیین قواعد و دستورالعمل هایی است که بر اساس آنها، به گروه های جمعی انسان ها، خواه در شکل خرد آن یعنی سازمان، یا در سطح کلان آن یعنی نظام اداری، روش ها و تکنیک های اداره افراد در رسیدن به اهداف مشترکشان آموخته می شود. این قواعد و دستورها، بر شناخت های هستی شناسانه و انسان شناسانه مبتنی هستند; بنابراین، بر اساس شناخت های توصیفی از هستی و انسان، نظریه های تجویزی ارائه می شود. از آنجا که این نظریه ها مبتنی بر نظریه های توصیفی از عالم اند و فرض این است که عالم تکوین، بر اساس حکمت و عدالت آفریدگار تکوّن یافته و تابع مصالح عالی اوست، پس، مبتنی بر این ادراک از هستی هم، تابع مصالح (در اوامر) و مفاسد (در نواهی) واقعی است.

۲.۶) ابزارهای معرفتی در مدیریت اسلامی

در جای خود ثابت شده است که سه نوع ابزار معرفتی برای کشف عالم واقع وجود دارد: ابزار حسی، عقلی و قلبی. درباره ابزار حسی گفتیم که حس به تنهایی نمی تواند دانش را در اختیار انسان قرار دهد. حس، تنها مفاهیم تصوری را بدون آن که تصدیق عالم محسوسات را داشته باشد، در اختیار انسان قرار می دهد. اگر این تصورات بخواهد در قالب تصدیق و گزاره های علمی تجربی قرار گیرد، لازم است با استمداد از قضیه بدیهی اوّلیِ «امتناع اجتماع متناقضین»، صدق آن احراز شود; به علاوه، چون پدیده های اتفاقی نمی توانند دایمی یا اکثری باشند، به یک قضیه کلی صادقِ موجّه نیاز است و این هر دو، یعنی امتناع اجتماع متناقضین، و کبرای کلی، از براهین عقلی اند; بنابراین، علوم تجربی، از یک سو از داده های منفرد حس بهوسیله ابزارهای مشاهده ای بهره می برد و از سوی دیگر، با وام گرفتن از برخی تصدیقات عقلی، به نتایجی دست می یابد که افزون بر صادق بودن، دارای سور کلی، یعنی قابلیت تعمیم بر دیگر موارد مشابه هستند.

اما اینکه آیا نتیجه این چنینی، می تواند منبعی برای دانش مدیریت اسلامی قرار گیرد، محل بحث و اختلاف نظر است. برخی حکمای اسلامی، فرآورده های عقلی و تجربی (یا برهانی) را، قسیم نقل تعبدی قرار می دهند و هر دو را زیرمجموعه دین برمی شمارند. «در تمام کتاب های اصول آمده است که منابع غنی فقه، قرآن، سنت، عقل و اجماع است. اجماع به سنت برمی گردد، ولی عقل، مستقل است. برنامه ریزی درباره ی عمران و آبادانی کشور، ]...[ اگر با عقل سلیم و به دور از هوا و هوس صورت بگیرد، منتسب به دین است» (جوادی آملی، ۱۳۷۵، ص ۶۶).

براساس این دیدگاه، محصولات عقل تجربی، یکی از منابع تغذیه کننده ی دانش مدیریت اسلامی است; و اندیشه تقابل بین مدیریت علمی و فقهی (مدیریت مبتنی بر نقل)، با این پیش فرض صورت گرفته است که دین، فقط در قرآن و روایت خلاصه می شود; «در حالی که دین می گوید: آن چه عقل مبرهن می فهمد، فتوای من است. مسأله رهبری و مدیریت جامعه نیز یک امر عقلی است و اگر بر فرض در آیات و روایات، حکم صریحی درباره ی آن نیامده باشد، عقل سلیم به صورت واضحی بدان حکم می کند و همین حکم عقل، دستور خداست» (همان).

در خصوص کاربرد این دانش تجربی در مدیریت، باید گفت که بین دو مقام مفهوم و مصداق، تفاوت وجود دارد. آنچه عقل سلیم و مبرهن به آن می رسد، وجود نظم و انضباط در جوامع انسانی و پرهیز از هرگونه هرج و مرج است. این مفهوم کلی که نتیجه عقل عملی است، دایمی و ثابت است و هیچ گونه زوال و تغییری ندارد، اما این که چگونه می توان به این نظم و انضباط راه یافت، دانش های بشری تجربی، مصادیقی را نشان داده اند که برخی از آنان به دنبال تأمین آن غرضِ عقلی ناب هستند. این مصادیق، ممکن است در هر عصری و بین هر قومی متغیر و متفاوت باشند و وجود چنین تغییر یا تفاوتی، مانع از دینی بودن آنها نمی شود. چنانکه مصادیق دیگر موضوعات شرعی هم ممکن است دچار چنین تغییری شوند; و در مقام داوری در انتخاب بین مصادیق متعدد، این عقل است که رجحان هر کدام را در تأمین کنندگی آن غرضِ اصلی عقلی درک می کند (جوادی آملی، ۱۳۷۶، ص ۱۵).

اما برخی دیگر از صاحب نظران، تمامی آنچه را عقل بشری ثابت می کند، جزو دین نمی دانند: «ما نمی گوییم هر چه عقل اثبات کند، جزء دین است. بر عکس، چیزهایی که در قلمرو دین است، با عقل هم اثبات می شود; نه هر چه عقل اثبات کند، جزء دین است. پس اینکه کسانی مطرح می کنند که اگر شما دایره دین را این قدر وسیع می گیرید، پس مسائل کیهان شناسی هم در دایره دین است، مسائل میکروب شناسی هم در دایره دین است، جواب این است که نه، دین شامل اینها نمی شود» (مصباح یزدی، ۱۳۷۶، ص۱۵).

دسته ای دیگر از کاربردهای عقلی وجود دارد که از داده های حسی مستقل است. همان گونه که گذشت، داده های حسّی در برخی موارد نقش مبادی تصوری را برای برهان های عقلی ایفا می کنند و درنتیجه، عقل با به کارگیری روش قیاسی، از آن داده های حسی، نتیجه اطمینان بخش و تعمیم پذیری می گیرد; اما دسته ای دیگر از داده های عقلانی هستند که هیچ گاه نیازمند داده های حسی در شکل گیری نتایج خود نیستند; بلکه مستقل از تصورات حسی اند. این گونه داده ها، به دو دسته عقل نظری و عملی تقسیم می شوند. عقل نظری، ناظر به شناخت هستی است و بیش تر در فلسفه کاربرد دارد; اما عقل عملی، ناظر به باید و نبایدهای عملی است و کاربرد آن در صحنه عمل است. البته عقل عملی، مبتنی بر عقل نظری است و با آن رابطه تولیدی دارد. آنچه برای دانش کاربردی مدیریت اهمیت فراوانی دارد، عقل عملی است.

بدیهی است که خداوند متعال برای رهنمون سازی انسان به سعادت ابدی، احکامی را به نحو الزامی بر عمل، و احکامی را به نحو الزامی بر ترک جعل نموده است. این احکام، تابع مصالح و مفاسد واقعی هستند. راه فهم این احکام نیز، یا عقلی است و یا نقلی. دلیل نقلی بعداً با عنوان ابزار قلبی خواهد آمد، اما دلیل عقلی نیز یکی از راه های فهم آن احکام است و پیروی از آن در جهت کسب منفعت (در مصالح) و دفع ضرر (در مفاسد) ضروری است; و چه بسا تکنیک هایی که در دانش مدیریت مطرح شده است، انسان را در تدارک مصلحت واقعی یاری رساند که در این صورت لزوم به کار بستن آن تکنیک، حتمی است; برای مثال، جلوگیری از اتلاف و به هدر رفتن نیروهای سازمانی، از ضروریات عقل عملی است که تابع مصلحت واقعی است و البته این مصلحت، برگرفته از نگرش خاص نظری به انسان است. این ضرورت، تحقق نمی یابد مگر با رعایت برخی استانداردهای علمی که در دانش مدیریت مطرح است; به طور نمونه، برنامه ریزی مناسب و عقلانی، تا حدودی مانع از فرسایش نیروها می شود، بنابراین، لازم است برای تأمین آن ضرورت که از اقتضائات عقل عملی است، از این تکنیک بهره جویی شود.

مورد دیگر کاربرد عقل عملی، در تعیین برخی لوازم عقلی برای تحقق احکام شرعی تکلیفی است. گرچه مستند آن احکام، نقل است، تحقق آن نیازمند به مقدماتی است که بدون تحقق آنها حکم شرعی محقق نخواهد شد; برای مثال، توصیه های برخی آیات و روایات درباره ی لزوم مشورت در هنگام تصمیم گیری، از جمله مواردی است که تحقق مطلوب آن جز با اطلاع جامع از تکنیک های مشاوره ـ که در منابع علمی آمده است ـ میسور نخواهد بود. این تکنیک ها، به صورتی مطلوب، تأمین کننده ی مصلحتی هستند که شارع برای تدارک آن، به لزوم مشورت حکم کرده است; بنابراین، لازمه عقلی و منطقی تحقق شایسته چنین حکمی، آشنایی و اِعمال آن تکنیک هاست; درنتیجه، احکام عقلی، که مبتنی بر شناخت های نظری عقل اند، در هر دو صورت دلالت مطابقی یا التزامی، از ابزارهای مهم تغذیه دانش مدیریت اسلامی به شمار می آیند.

ابزار معرفتی قلب نیز یکی از ابزارهای معرفتی مهم و اساسی در تغذیه دانش مدیریت اسلامی است. معارف به دست آمده از راه شناخت قلبی، به دو صورت بیواسطه یا با واسطه است. شناخت قلبی بدون واسطه، چیزی است که نصیب پیامبران و ائمه(علیهم السلام) در سطح عالی، و عارفان و مؤمنان صالح و سالک در سطح نازل تر می گردد و گاه از آن به تجربه دینی تعبیر می گردد. اما معارفی که با واسطه از این راه به دست می آید، عبارت از بیان نقلی یا رفتار عملی آن مشهودات معرفتی است. پیامبران و ائمه(علیهم السلام)، آنچه در عالم شهود در قالب وحی یا الهام دریافت نموده اند، برای دیگران به شکل گفتاری یا رفتاری بازگو می کنند. بیان پیامبران به صورت کتاب آسمانی و سنت، و بیان ائمه به صورت سنّت تقریر می گردد. آنچه تابعان و مؤمنان از این شهود نبوی و علوی سهم می برند، همان معارفی است که در قالب گفتار یا رفتار به آنان می رسد; بنابراین، نقل و فعل معصوم (نبی و امام) جلوه های تنزّل یافته آن معارفی است که به صورت مستقیم از عالم غیب شهود کرده اند. سطح عالی این معرفت شهودی مخصوص معصومان(علیهم السلام)است، اما دیگران هم با فراهم آوردن مقدماتی مانند تهذیب نفس و ریاضت های پسندیده، به مقامی راه می یابند که حقایق عالم را شهود می کنند.

امروزه، یکی از ضعف های مهم و عمده علم مدیریت فقدان چنین معرفت هایی در ساختار این علم است. با انحصار یافتن ابزار کسب معرفت به عقل تجربی، این دانش از بسیاری منابع معرفتی دیگر محروم شده است. در دانش مدیریت اسلامی این خلأ با به کار بستن چنین معارفی پر می شود. رویکرد تدریجی عالمان علم مدیریت به شناخت های غیرتجربی و دخالت دادن آنان در فرآیند علم مدیریت، فرصت مناسبی را در اختیار عالمان اسلامی قرار می دهد تا با تحقیق مناسب و روی آوری دوباره به معارف دینی ـ که تلقی یافته از شهود معصوم است ـ و ارائه راهکارهای عملی برای تشویق و تکامل انسان ها، در کنار عقل نظری، به شهود عینی در راه کسب معارف نیز راه یابند و افزون بر جبران ضعف ها و خلأهای موجود در ساختار معرفت بشری، باعث تحوّل و تکامل آن و راه یافتن به فضاها و محیط های معرفتی دیگر شوند و از این راه، هم به معرفت بشری سمت و سوی درستی بدهند و هم به غنی سازی آن کمک کنند.

ممکن است تعدد ابزارهای معرفتی در دانش مدیریت اسلامی، افزون بر تبعات مبارکی که به آن اشاره شد، مشکلات فراوانی را هم فراهم آورد. مشکل مهم و اساسی که به بحث این مقاله هم ربط وثیقی دارد، تعارض بین داده های معرفتی است. گفتیم که دانش مدیریت اسلامی از سه ابزار معرفتی حسی، عقلی و قلبی تغذیه می کند. گاهی این سه ابزار داده هایی را ارائه می کنند که با یکدیگر تعارض ظاهری دارند و این مسأله مشکل عمده ای را در راه معرفت به عالم خارج ایجاد می کند. این تعارض ها برآمده از پیش فرض هایی است که به صورت گذرا به آن می پردازیم.

۷) تعارض و پیش فرض های آن

یافته هایی که از راه های گوناگونِ کسب معرفت به دست می آیند، از سه صورت خارج نیستند: در تأیید یکدیگرند; یا در تعارض با یکدیگرند; و یا ناظر به یکدیگر نیستند. تحقق هر یک از این موارد، نیازمند دو پیش فرض اساسی است: «واقع نمایی معارف» و «قلمرو معارف».

۱.۷) واقع نمایی معارف: بحث از تعارض یا تأیید، در فرضی معنا می یابد که هدف در ابزارهای معرفت، حصول شناخت از واقع باشد; بنابراین، گزاره های بیان کننده شناخت های واقعی، گزاره های ناظر به عالم واقع اند. در این صورت، ممکن است بین دو گزاره عقلی و دینی ای که به دنبال تبیین واقع اند، تأیید یا تعارض رخ دهد. اما اگر دین و واقع نمایی گزاره های آن را نپذیریم و آن را بی معنا تلقی کنیم (پوزیتیویسم منطقی) (خرمشاهی، ۱۳۶۲، ص ۲۷۹)، در این صورت، تعارض یا تأیید یافته های عقلی با نقلی، از موضوع خارج می شود. نیز اگر بی معنایی گزاره های شهودی و نقلی را نپذیریم، بلکه برای آن نقش کاربردی قایل شویم (همان، ص۲۸۳)، یعنی معتقد شویم که چنین گزاره هایی، توصیفی برای یک شیوه زندگی اند و بیش تر به کاربرد مؤثر آن در تعاملات فردی و اجتماعی نظر دارند، هم چون زبان شعر یا داستان که فارغ از جنبه های شناختی تلقی می گردند و بیش تر بیان کننده و نشان دهنده احساسات فردی و یا شکل خاصی از سلوک و رفتار فردی و جمعی آدمیان اند، در این صورت نیز تعارض یا تأیید بیوجه می شود; زیرا اگر هدف علم را بیان واقع بدانیم و گزاره های علمی را بیان کننده واقع برشماریم و از سوی دیگر، تجربه های دینی و شهودی را حاکی از واقع ندانیم و آنها را هم چون شعر، صرفاً بازگوکننده ی احساسات قلبی و ذوقی بدانیم، موضوعی برای تعارض یا تأیید باقی نمی ماند.

بنابراین، تأیید یا تعارض در جایی امکان پذیر است که برای تمامی ابزارهای معرفتی، اعم از عقلی و شهودی، بهره ای از واقع نمایی را بپذیریم. در این صورت، آنچه ابزار عقلی به عنوان واقع تعیین می کند و آنچه ابزار شهودی در قالب گفتار و یا رفتار از واقعیت بیان می دارد، اگر در موضوع واحدی باشند، ممکن است یکدیگر را تأیید و یا تکذیب کنند.

۲.۷) قلمرو معارف: از پیش فرض های دیگری که تعارض یا عدم تعارض را موجّه می سازد، قلمرو هر یک از معارف است. همان گونه که پیش از این هم اشاره شد، قلمرو علم تجربی، که هم از حس و هم از عقل مدد می گیرد، عالم طبیعت است و فراتر از آن (عالم معقولات ناب) در حیطه شناخت علم تجربی قرار نمی گیرد.

اما قلمرو عقلِ برهانی، متعلق به عالم معقولات است. این عالم که بخشی از واقعِ خارج است، هیچ گاه به چنته عقل تجربی در نمی آید. توان عقل تجربی، تخته بند حس و عوالم طبیعی است، اما عالم معقولات که از هرگونه حس و مادّیتی مجرّد است، ابزار عقلی می طلبد تا هم سنخ با آن باشد; بنابراین، شناخت به دست آمده از عقل برهانی، بالاتر و فراتر از شناخت عقل تجربی است. اما شناخت قلبی هم که به صورت گفتار و رفتار جلوه گر می شود، شناخت عینی و حقیقی عالم واقع است که سطحی فراتر از شناخت حسی و عقلی دارد.

آنچه نقل عهده دار بیان آن می شود (شناخت شهودی)، به دو قسم قابل تقسیم است: یکی نقلی که بیان کننده احکام تکلیفی است، و دیگر نقلی که توصیف کننده عالم خارج است. احکام تکلیفی، جنبه انشایی دارند، نه اخباری; بنابراین تعارضی از این جهت با عقل تجربی و یا برهانی ندارند; زیرا عقل تجربی، اِخبار از واقع می کند. اما آنچه می ماند، نقل توصیفی است که گزاره های آن، نقش حکایتی و وصفی از عالم خارج دارند. از آنجا که سطح عالم خارج متفاوت است، در بخشی از سطوح آن که حوزه مشترک ابزارهای معرفتی عقلی و شهودی است، فرضِ تعارض یا تأیید قابل طرح است، اما در بخش دیگری که از ساحت عقل تجربی و برهانی خارج است، این فرض متصوّر نیست; برای مثال، برخی گزارش ها که در متون نقلی آمده و از جزئیات عالم برزخ و قیامت حکایت می کند، از دسترس عقل تجربی و برهانی خارج است.

با آنکه اصل برزخ و قیامت با برهان قابل اثبات است، ویژگی ها و جزئیات آن در دسترس عقل نیست. در این صورت هم، تعارض یا تأیید بیوجه است; بنابراین در صورتی فرض تعارض بین گزاره های نقلی و عقلی محتمل است که سطح مشترکی از حوزه معرفتی را به خود اختصاص دهند. البته مدلول برخی از این گزاره ها با یکدیگر تعارض می یابند. در اینجاست که باید تأملی اساسی صورت گیرد. باید توجه داشت که از اساس بین عالم واقع و آنچه گزاره های دینی از عالم واقع توصیف می کنند، در مقام ثبوت و تحقق اختلافی نیست; زیرا خالق و مبدع هر دو یکی است; هم متن واقع عینی و هم آنچه به عنوان ابزارهای عقلی و شهودی شناخته می شود، از مبدأ واحدی سرچشمه گرفته اند; پس، نه تنها نباید اختلافی در آن باشد، بلکه باید همه در تأیید یکدیگر باشند; زیرا وحی ]معرفت قلبی[ به عنوان نوعی عالی از معرفت، هیچ گاه مخالف دانش عقلی و ادراک حسی نیست (جوادی آملی، ۱۳۷۷، ص ۳۵۰). بنابراین، در مقام ثبوت نباید به دنبال تعارض گشت.

اما در بررسی ادلّه نقلی و عقلی، گاهی به مضامینی برمی خوریم که تعارض نماست. برای رفع چنین تعارضی چه باید کرد؟ در اینجا چندوجه قابل تصور است: اگر یکی از دو دلیل نقلی یا عقلی متعارض، قطعی و یقینی، و دیگری ظنی و احتمالی بود، دلیل قطعی بر دلیل ظّنی مقدم می گردد.

محصولات علم تجربی، از آنجا که هیچ گاه یقین آور نبوده، همگی درصدی از احتمال خطا را در بردارند، اگر با مدلول دلیل نقلیِ خاصی که از جهات سندی و دلالی قطعی بود معارض شدند، به حکم عقل، مدلول دلیل نقلی مقدّم می شود و آنچه از علم تجربی به دست آمده، باید کنار نهاده شود. اگر هر دو دلیل افاده ظنّ کردند، نه یقین، می توان آنچه از علم تجربی به دست می آید را در حدّ ظنی به دین هم نسبت داد و حتی ظاهر دلیل نقلی را به آن تأویل برد.

در اینجا «سه مطلب به هم پیوسته وجود دارد: اول، درجه استظهار; از یقین یا ظن یا احتمال مرجوح و غیره; دوم، استناد به دین; اگر استظهار آن ]مطلب علمی[ به نحو قطع بود، استناد آن محتوا به دین به طور قطع خواهد بود و اگر استظهار در حدّ مظنّه بود، استناد آن محتوا به دین به نحو ظن است، نه قطع و هم چنین درباره احتمال مرجوح; و در این جهت، هراس از تحول و استناد گوناگون به دین نیست، همان طوری که در مسائل تشریع و ارزشی، استفاده های گوناگون بر اساس استظهارات متفاوت در درجات مختلف مظنّه و مانند آن، آسیبی به قداست دین وارد نمی کند» (جوادی آملی، ۱۳۷۷، ص ۱۸۳).

سرانجام آنکه «اگر... دایره علوم دینی، وسعتی فراتر از علوم مربوط به اصول و یا فروع دین داشته باشد و گزاره های دینی نسبت به حوزه های مختلف علمی بی نظر نبوده، بلکه اصول و مبادی ای از علوم مختلف را نیز القا کرده باشند و علاوه بر آن، اگر دریافت های عقلی به عنوان یک جهت شرعی در حوزه دریافت های دینی قرار داشته باشد، در این صورت، حکم به تقدّس تمامی علومی داده خواهد شد که خطوط کلی آنها را اسلام مطرح نموده و بر اساس شناخت صحیح عقلانی و تجربی و هماهنگ با اصول تأسیس دینی شکل گرفته باشند» (همان، ص ۳۵۶).

بنابراین، دانش مدیریت اسلامی، دانشی است که از حیث منابع و ابزار معرفتی، از وسعت بیش تری نسبت به علم مدیریت برخوردار است و درنتیجه، یافته های چنین دانشی، بسیار گسترده تر و متنوع تر از یافته های علم تجربیِ مدیریت می شود. شعاع چنین یافته هایی از حوزه حس و خیال فراتر رفته و با الهام از معارف شهودی و قلبی به حقایق عینی و ابدی راه می یابد. دانشی که افزون بر استفاده از عناصر فیزیکی و حسی در تبیین پدیده های مادی، از مفاهیم متافیزیکی نیز در تبیین پدیده های حتی مادی ـ اما در افقی برتر ـ مدد می جوید، به مراتب توان پیش بینی و هدایت را در رساندن سازمان به اهداف خود دارد.

۸) نتیجه

در این تحقیق، به بررسی یکی از پیش فرض های مهم (معرفت شناسی) در مدیریت اسلامی پرداخته شد. برای ورود به چنین بحثی، لازم بود آشنایی مختصری از علم تجربی به معنای اعم آن، که شامل علم تجربی طبیعی و انسانی است، صورت گیرد و لوازم معرفت شناسی چنین علمی، تا حدودی آشکار گردد. این امر بخشی از مقاله را به خود اختصاص داد و روشن شد که علوم تجربی از ریشه های خاص معرفتی نشأت یافته است. در ادامه، به بیان تعریف علم مدیریت و جایگاه آن در ساختار معرفت شناسی علم تجربی توجه گردید و سه منظر معرفت شناسانه مدرنیته، نمادی ـ تفسیری و پست مدرنیت%:/.-!که در علم مدیریت مطرح است، همراه با تفاوت های آن توضیح داده شد.

سپس به بیان معرفت شناسی دینی پرداخته و در منابع عقلی و نقلی، به جستوجو از مؤلّفه های آن همّت گماشته شد. در این فرآیند، ابتدا به هستی شناسی «معرفت» اشاره و مشخص شد که از منظر معرفت شناسی دینی، معرفت، امری مجرد و دارای مراتب است که از معرفت حسی آغاز و تا معرفت عقلی محض گسترش می یابد و حوزه ی مدیریت اسلامی از این معرفت حصولی بهره مند است. به معرفت شهودی هم در کنار دیگر ابزارهای معرفتی و بلکه برتر از آن اشاره، و تأثیر آن در مدیریت اسلامی بازگو شد. هم چنین به واقع نمایی معرفت از منظر معرفت شناسی دینی اشاره شد و این ادعا که معرفت نقش حکایتی از عالم واقع دارد، حد فاصل بین معرفت شناسی دینی و معرفت شناسی مبتنی بر نسبی گرایی معرفی گردید. نیز به این نتیجه رسیدیم که «مدیریت»، دانشی است ناظر به پدیده هایی که فردِ ما به ازایی در خارج ندارد، اما از مصادیقی انتزاع می گردد. فعالیت های انسانی در خصوص یکدیگر و نیز در خصوص منابع فیزیکی، مصادیقی را به وجود می آورند که برخی مفاهیم مدیریتی از آن قابل انتزاع است و آنچه در تولید چنین فعالیت ها و در نتیجه، چنین مفاهیمی نقش دارد، نیازهای فردی و اجتماعی انسان است و با توجه به تحول پذیر بودن نیازها، این فعالیت ها و مفاهیم نیز تحول می یابند.

معیار صدق و کذب گزاره های معرفتی که یکی از موضوع های مطرح در بحث معرفت شناسی است، از منظر معرفت شناسی دینی بیان گردید و مشخص شد که در معرفت های حصولی، آنچه معیار صدق و یا کذب چنین معارفی قرار می گیرد، قضایای بدیهی است که در نهایت، به امتناع اجتماع نقیضین ختم می گردد; البته در معرفت شهودی، تنها معیار برای احراز صدق آن، شهود شخص معصوم است.

با توجه به متعدد بودن ابزارهای معرفتی و ادعای واقع نمایی آن در مدیریت، امکان تعارض معارفی که از چنین ابزارهایی به دست می آید با یکدیگر وجود دارد که راه حل هایی برای حل آن تعارض پیشنهاد گردید. نتیجه آن که، دانش مدیریت اسلامی، همانند هر دانش دیگری، از دالان های معرفتی خاصی عبور کرده است. شناسایی این دالان ها، محقق را با جایگاه مدیریت اسلامی در بین دیگر دانش های بشری آشنا می سازد و آبشخورهای معرفتی ای را که سبب تولید چنین دانشی می گردند، معرفی می نماید.

منابع

ابن تیمیه. (۱۹۶۱). السیاسة الشرعیه فی اصلاح الراعی و الرعیة، مصر، دار الکتب العربی، ۱۹۶۱.

ابن خلدون، (۱۳۶۹). مقدمه، تهران، وزارت فرهنگ و آموزش عالی، شرکت انتشارات علمی فرهنگی، ۱۳۶۹.

ابن سینا، (۱۴۰۵). شفا، ج۱، قم، مکتبة آیة الله العظمی المرعشی النجفی، ۱۴۰۵هـ .

اسکات، (۱۳۷۴). سازمان ها: سیستم عقلائی، طبیعی و باز. ترجمه دکتر حسن میرزائی اهری زنجانی، فلورا سلطانی تهرانی. ج۱، تهران، مؤسسه انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، چ۱.

البغدادی، ابی الحسن علی بن محمد بن حبیب البصری. الاحکام السلطانیة و الولایات الدینیّه. قم، دفتر تبلیغات اسلامی، بی تا.

الوانی، :.8)یدمهدی، (۱۳۷۷). مدیریت عمومی. چ۱۱، تهران، نشر نی.

باربور، ایان، (۱۳۶۲). علم و دین. ترجمه بهاءالدین خرمشاهی. تهران، مرکز نشر دانشگاهی.

بشارت، علیرضا، (۱۳۵۴). سیر اندیشه اداری و مبانی علم اداره. تهران، دانشکده علوم اداری و مدیریت بازرگانی.

پوپر، کارل ریموند، (۱۳۷۴). منطق علوم اجتماعی. نقل و ترجمه عبدالکریم سروش، درس های فلسفه علم الاجتماع، تهران، نشر نی.

توکل، محمد، (۱۳۷۰). جامعه شناسی علم. تهران، موسسه علمی و فرهنگی نص.

جوادی آملی، عبدالله، (۱۳۷۴). تبیین براهین اثبات وجود خدا. چ۱، قم، مرکز نشر اسراء.

جوادی آملی، عبدالله، (۱۳۷۵). رحیق مختوم. بخش چهارم از جلد اول، قم، مرکز نشر اسراء.

جوادی آملی، عبدالله، (۱۳۷۷). شریعت در آینه معرفت، چ۱. قم، مرکز نشر اسراء.

جوادی آملی، عبدالله، (۱۳۷۰). شناخت شناسی در قرآن، قم، مرکز مدیریت حوزه علمیه.

رجب زاده، احمد، (۱۳۶۸). بررسی و مقایسه مبحث اعتبارات نزد علامه طباطبایی و نظرات دیلتای در مسئله معنی در علوم انسانی، پایان نامه دوره کارشناسی ارشد دانشگاه تربیت مدرس.

رحمان سرشت، حسین، (۱۳۷۷). تئوری های سازمان و مدیریت، ج۱، تهران، مؤسسه فرهنگی انتشاراتی فنی و هنر.

منبع: اولین دوره آموزشی وپژوهشی مدیریت اسلامی؛ دانشگاه امام صادق؛ مرداد ماه ۱۳۸۷