روشهای ایرانی (بهروز رضایی منش)

استادیار گروه مدیریت دولتی دانشگاه علامه طباطبایی

روشهای ایرانی (بهروز رضایی منش)

استادیار گروه مدیریت دولتی دانشگاه علامه طباطبایی

همه چیز به نگرش (و به قول مولانا: منظر) شما بستگی دارد


 نگرش اتان را تصحیح کنید

لطفا با دقت مطالعه فرمایید
گروه 
اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org
حقیقتی کوچک برای آنانی که می خواهند زندگی خود را صد در صد بسازند 

اگر
A B C D E F G H I J K L M N O P Q R S T U V W X Y Z
برابر باشد با
1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26
آیا برای خوشبختی و موفقیت تنها تلاش سخت کافیست؟
تلاش سخت (Hard work)
H+A+R+D+W+O+R+K
8+1+18+4+23+15+18+11= 98 %
آیا دانش صد در صد ما را به موفقیت می رساند؟
دانش (Knowledge)
K+N+O+W+L+E+D+G+E
11+14+15+23+12+5+4+7+5= 96 %
عشق چگونه ؟
عشق (Love)
L+O+V+E
12+15+22+5= 54 %
خیلی از ما فکر می کردیم که اینها مهمترین باشند، مگه نه ؟!پس چه چیز 100 % را می سازد ؟؟؟

پول ؟
پول (Money)
M+O+N+E+Y
13+15+14+5+25= 72 %
نه
اینها کافی نیستند، پس برای رسیدن به اوج چه باید کرد؟!.
.
.
  نگرش (Attitude)

A+T+T+I+T+U+D+E
1+20+20+9+20+21+4+5= 100 %


آری !اگر نگرشمان را به زندگی، گروه و کارمان عوض کنیم
زندگی 100% خواهد شد
نگرش، همه چیز را عوض می کند
نگاهت را تغییر بده و چشمهایت را دوباره بشوی
همه چیز عوض می شود

خودشناسی و مراحل کمال انسان

مراحل کمال انسان هفت مرحله است. از پست ترین حالت یک موجود تا عالی ترین مرتبه که لقاءَ الله است. این هفت مرحله در همه چیز وجود دارد. این هفت مرحله ی تکاملی در بسیاری از امور قابل ردیابی است. در قرآن از هفت آسمان و هفت زمین سخن به میان آمده است. روزهای هفته هم هفت روز است. هندی ها هم  معتقدند که در وجود آدمی هفت چاکرا (کانال / مجرا) وجود دارد. پس در این خصوص بین مکتب اسلام و مکتب هند هم مشابهت تئوریک وجود دارد. بعضی لقاء الله را مرحله ی هفتم دانسته اند و گفته اند سالک با رسیدن به طبقه هفتم موفق به لقاء الله خواهد شد. سالک با رسیدن به طبقه یا مرحله ی هفتم با نور خدا مواجه خواهد یافت و او را ملاقات خواهد کرد.

1-شرک آشکار نخستین مرحله کمال (تکامل) روحی است. انسان در این مرحله گویا نه خدا را می شناسد و نه او را می پرستد. در حالی که پرستیدن یا پرستش گری در برنامه ی وجودی انسان نوشته شده است.  پس انسان در هر حال کسی را می پرستد. آن چه که در این مرحله موجب مشرک شدن انسان است انتخاب نادرست مصداق یا شخص برای پرستیدن است. انسان مشرک شخص دیگری را به عنوان خدای خود گرفته است. به این وضعیت "شرک" گفته می شود.

2-شخصی که به زبان خدای اسلام و پیامبران ابراهیمی و پیام های آنان را می پذیرد "مسلمان" قلمداد می شود.

3- هر گاه مسلمان علاوه بر زبان، قلباً به خدا و پیامبر و پیامش ایمان آورد، یعنی خدا و رسول و پیامش را به قلب خود راه بدهد، به او انسان مسلمان "مومن" گفته می شود. لازم گفته شود که قلب مرکز کنترل اعضا و جوارح و مرکز معارف است. قلب محل عقاید و افکار انسان است.

4- اگر انسان مسلمان "مومن" عامل به تمام دستورات و احکام و شعائر دین اسلام شود و آنچه را دین امر به ترک و انجامش داده عمل کند، به او "متقی" گفته می شود.

5- وقتی خدا ببیند که مسلمانی مومن متقی و اصطلاحا از اهل تقوا شده است او را به یک مرحله ی بالاتر رشد و هدایت و ارتقاء می بخشد. این مرحله ی بالاتر "تزکیه" نام دارد.

6 و 7- مرحله های بعدی مقامات "موحدین و مخلَصین" است که مقام انبیاء و اولیاء خدا و یک سری انسانهای خاص مانند حضرت سلمان رسیده است. در این مرحله شخص به درجه حاکمیت و خلیفه اللهی می رسد و وظیفه دارد مردم را به سوی توحید دعوت کند.

بعضی موقع ها تشخیص این مراحل ساده نیست، پنج مرحله اول برای هر انسانی ممکن است پیش بیاید، آدمی ممکن است مؤمن باشد و کمی هم اهل تقوی باشد، ممکن است نمازش شرک آلود باشد، یا در حد یک مسلمان باشد، یا ممکن است یک عملش بالاتر باشد، که این موارد کم پیش می آید، اگر چنین باشد، او را نیز بالاتر می آورد. انسان مؤمن یکسری از اعمالش مؤمنانه است و یکسری پایین تر از ایمان است، مثلاً نمازش در مرتبه مسلمانی باشد، راه رفتنش در مرحل کفر باشد، و با راه رفتنش به خدا دهن کجی می کند، یا خوردن، خوابیدن، شنیدن آن اینطوری باشد، مثلاً کسی که غیبت می شنود، در مرحله مشرکانه است.

وقتی گفته می شود که دین اسلام دین کامل است، یعنی برنامه ی هدایت گری اش برای آن که یک مسلمان را به بالاترین مرحله ی کمال برساند کامل است. اگر به آیات 1 تا 8 سوره ی مومنین نگاه کنید هفت صفت مورد نیاز برای رسیدن به مرحله ی هفتم را توصیف کرده است:

1-اهل خشوع بودن

2-پرهیزکار بودن (پرهیز از لغویات و اعمال بیهوده)

3-بخشنده بودن (اهل زکات بودن / دست به خیر بودن و دست بده داشتن که لازمه اش شجاعت است)

4-با حیا بودن یا اهل حیا بودن

5-امانتداری

6-وفای به عهد داشتن و باقی ماندن بر حرف زده شده.

7-اهل نماز بودن

 اگر انسان این هفت ویژگی را کسب نماید، به سوی کمال حرکت می کند، هر روز ایمانش کاملتر می شود، هر روز نمازش کاملتر می شود، قلبش نورانی می شود، محبتش به اولیای خدا بیشتر می شود.

هفت آسمان و هفت زمینی که در جهان خارج وجود دارد عین آن در انسان وجود دارد. آسمان روان و روح و به طور کلی باطن انسان است و زمین بدن انسان است. به هفت مرحله ی باطنی جوانح و به هفت مرحله ی ظاهری جوارح گفته می شود. هفت صفت باطنی و هفت صفت ظاهری است که باید مدیریت شوند. دین سالم (عقل و روح و روان سالم در بدن سالم است. دین سالم در عقل سالم است، یعنی اینکه بدن هفت مرحله را طی کرده باشد، کسی که چشم دارد ولی هفت مرحله روحانی و معنوی را طی نکرده، می بیند ولی نابینا است. هفت مرحله جسمانی (بدن) مربوط به خوراک می شود. خوراک باید حلال و طیب باشد. در شرایط موجود ممکن است مسلمانان حلال خور باشند، ولی قطعا طیب (پاک) خور نیستند. پول های بانکی ممکن است بر اساس اصول فقهی حلال محسوب گردد ولی قطعا این پول طیب نیست. روغن ها و گوشت ها و سبزیجات حلال هستند ولی قطعا پاک نیستند. برنامه های تلویزیون حلال هستند ولی قطعا پاک نیستند. بسیاری از کتابها ممکن است که حلال باشند ولی قطعا کلمه ی طیبه نیستند. یکی از دلایل اصلی دین گریزی و ضعف ایمان مسلمانان در این است که حلال و طیب بودن های اشان خوراک اشان مشکل دارد. نمازها و علم های اهل نماز و اهل علم خشوع آفرین نیست. لذا قلبها نورانی نیست. لذا درجه ی عامل بودن به صفات ظاهری (آفاق) و اخلاقی و ایمان به اعتقادیات (انفس) مسلمانان مشکل دارد. امانت دار بودن مسلمانان مشکل دارد و آنان را در زمره ی اهل غفلت قرار داده است.

پس بین تکامل جسمانی و تکامل روحانی یک رابطه ای مستقیم و معنی داری وجود دارد، اگر کسی اهل غفلت نباشد، این رابطه را متوجه می شود، و بین این دو تکامل رابطه برقرار می کند و معنی افاق و انفس را متوجه می شود. این که اگر امانت دار باشی، چطور خوراکش سالم می شود، و اگر خوراکش درست باشد، اهل خشوع می شود، رابطه این را می فهمد، اگر نفهمید، نماز شب می خواند، ولی مشرکانه، واویلا، قرآن می خواند، هیأت می رود ولی بدرد نمی خورد. ما در نماز هر روز با خدا عهد می بندیم، ایاک نعبد و ایاک نعبد می گویم یعنی عهد می بندیم ولی موثر نیست. یعنی نمی توانیم بر عهدمان وفادار بمانیم. این خطرناک است، چرا یادمان می رود، چرا می گوییم ولی یادمان می رود؟ ما باید هر روز عهد کنیم که کار را برای امام زمان(ع) انجام می دهیم، کار برای امام زمان(ع) دعوا ندارد، غیبت ندارد، اگر کسی این طوری نیست باید به خوراکش توجه کند. باید توجه و محاسبه و مراقبه اش را افزایش دهد. چرا غذاهایی که می خوریم انرژی ندارد؟ چرا جوان ما توان ارضای جنسی همسر خود را ندارد؟ چون غذاهایی که مصرف می شوند و سبک زندگی ما مشکل دارند. صبح تا شب لب تاپ را روی ران و شکم می گذارد و نمی داند که این امواج تمام انرژی روحی و روانی اش را تخلیه می کند و وقتی ازدواج می کند دیگر نیروی جنسی ندارد. نتیجه اش می شود اختلافاتی که به عناوین دیگر ظهور و بروز پیدا می کند و در نهایت به جدایی و طلاق می انجامد. 


وقتی صفات روانی را اصلاح نمی کنیم نتیجه اش بروز مشکلات اخلاقی و رفتاری است و نتیجه ی مشکلات اخلاقی و رفتاری می شود عدم ظهور معنویت روحی. کسی که نماز می خواند و غیبت می کند و تهمت می زند و ریا می کند نمی تواند در نماز خود به توجه و تمرکز و جمعیت خاطر برسد. نتیجه اش می شود بیماری های جسمانی و تنبلی زیاد، افزایش صفات اخلاقی مذموم (1-خشم و 2-شهوت و 3-حرص و 4-حسد و 5-غرور و 6-تکبر و 7-عجب و خودپسندی) و دست نیافتن به کمال روحی و عدم رشد صفات و استعدادهای معنوی چون عاشق امام نشدن و پیرو عملی امام نبودن و مشفق (دلسوز) بر خلق نبودن.

کسی که ا خلاق و اندیشه ی خدایی دارد و در راه خدا راه می رود اهل دعوا نمی شود. روحیه ی دعوایی پیدا نمی کند. دو نفری که دوست خدا هستند، نمی شود با هم دشمن بشوند.  اگر اهل دعوا شدند و با هم دشمن شدند یعنی در نفس هستند. بدان که عمل اشان نفسانی است و دیگر برای خدا نیست.

هر کس باید بنشیند فکر کند که صفات بدنی و روانی و روحی اش سالم است یا نه؟ باید برای بدن و روان و روح (عقل و عقاید و اعتقادات و باورها) چک لیستی تهیه کنیم. آیا بدن من سالمه؟ آیا من خشوع دارم؟ آیا من امانت دار هستم؟ آیا من روحم سالم است؟ عقایدم سالم است؟ چقدر برای اینها وقت می گذاریم؟ یا بیشتر دنبال پول و موفقیت هستیم. آیا وقت داریم که به خودمان و روابطمان با دیگران فکر کنیم؟ برای اخلاق خانواده چه کار می کنیم؟ بچه های ما وقتشون را چطور می گذرانند؟ چه می کنند؟ اخلاقیاتشان چطور است؟ دروغ می گویند؟ باید وقت بگذاریم تا اینها را یاد بگیریم، باید وقت بگذاریم و فکر کنیم، آیا تا به حال به راه رفتن خود فکر کرده ایم؟ آیا به علائق خود فکر کرده ایم؟ آیا راه رفتن مان ما را به خدا نزدیکتر می کند؟ آیا برای خوابیدن مان برنامه داریم؟ خوراک که از همه مهم تر است. باید ببینیم چه چیزی برای ما طبع و مزاج ما خوب و چه چیزی بد است. غذا است که اخلاقیات ما را شکل می دهد. (آیا کسی که به دیگری کمک می کند، جز با منت و ریا و ... انجام می دهد؟ آیا برای دیگران دعا می کنیم؟ این ها نبود اخلاق است.این دهن کجی به خداست). این اخلاقیات است که باورها و اعتقادیات ما را تحت تاثیر قرار می دهد و شکل می دهد. خدا دین و عقل به ما داده تا بسوی کمال حرکت کنیم. تا به سوی امام حرکت کنیم. تا آن قدر جلو برویم که رفتارمان شبیه به امام بشود. ولی ما نمی خواهیم به سوی کمال حرکت کنیم.

آدم باید خودش را تحویل بگیرد و به خودش احترام بگذارد. آدم باید خودش را دوست داشته باشد. اگر کسی به خودش احترام نگذارد و خودش را دوست نداشته باشد نمی تواند به دیگران احترام بگذارد و دیگران را دوست داشته باشد. ما نباید هر غذایی بخوریم. نباید به دیگران بی احترامی کنیم. نباید دیگران را تحقیر و تمسخر کنیم. نباید کمکمان را از دیگران دریغ کنیم. باید به فکر اخلاقمان باشیم. باید به فکر روانیات و روحانیات مان باشیم. نباید به کسی صدمه بزنیم. نباید دیگران را نادیده بگیریم. نباید به آراء و افکار کسی بی احترامی بکنیم. امام باقر(ع) می فرماید: من در عجبم که انسان به اینکه چه چیزی بخورد، فکر می کند ولی این که به چه چیزی فکر می کند، نمی اندیشد.

عمر انسان محدود است، هر علمی که نفع حقیقی به انسان نرساند، از این جهت که عمر انسان را هدر داده، مذموم خواهد بود. 

قرآن کریم، در باب کسانی که از دو فرشته‌ی الهی، علم سحر آموختند، اما نه برای دفع ضرر ناشی از ساحران، بلکه برای اینکه با استفاده از این علم اطلاعاتی درباره‌ی نحوه‌ی به هم زدن رابطه‌ی زن و شوهر به دست آوردند (ولو که از این علم چنین استفاده‌ای نکنند)، می‌فرماید: 

آ‌ن‌ها چیزی به دست آوردند که حقیقتاً (مطابق آنچه در آخرت مشکوف می‌شود) سودی نداشت:

مَاۚوَمَا هُمْ بِضَارِّینَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِۚوَیَتَعَلَّمُونَ مَا یَضُرُّهُمْ وَلَا یَنْفَعُهُمْ ۚ وَلَقَدْ عَلِمُوا لَمَنِ اشْتَرَاهُ مَا لَهُ فِی الْآخِرَةِ مِنْ خَلَاقٍ ۚ وَلَبِئْسَ مَا شَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ ۚ لَوْ کَانُوا یَعْلَمُونَ (بقره، 102).


عده‌ای گرد کسی جمع شده بودند. پیامبر (صلی الله علیه و آله) سؤال کردند: او کیست؟ مردم پاسخ دادند: «علامه» است. از علمش سؤال کردند، گفتند انساب عرب را می‌شناسد. فرمودند: علمی است که دانستن آن سودی ندارد و ندانستنش ضرری نمی‌رساند. سپس آن روایت معروف را فرمودند و با اشاره‌ی ضمنی به این گونه دانش‌ها نشان دادند که این‌ها فضل (داشتن امری زیادی) هستند، نه علم.


و لذا قرآن آن‌ها را مورد مذمت شدید قرار می‌دهد؛ چرا که جان خود (عمر خود) را فروخته‌اند، اما چیز بی‌فایده خریده‌اند.

هر آنچه تحت عنوان علم مطرح می‌شود، زمانی از منظر اسلام واقعاً علم است که موجب تعالی انسان می‌شود. 

اگر از سنخ مطالب "نظری" (تئوری) است، "آیه‌ی محکمی" بر توحید قرار گیرد و اگر از سنخ مطالب "کاربردی" 

است، یا به اقامه‌ی یک فریضه (یعنی هر چه برای سعادت انسان لازم است) منجر شود یا به تحقق یک سنت و شیوه‌ی پسندیده در جامعه. 

علوم موجود، "نگاه عرضی" به نظام عالم دارند و این نظام را تنها در حوزه‌ی روابط بین خود پدیده‌ها جست‌وجو می‌کنند؛ اما اگر "نگاه طولی" بر همین علوم حاکم شود، همین علوم به «آیه‌ی محکمه» تبدیل خواهند شد.

علوم کاربردی، غایت خود را تحقق سیطره بر طبیعت یا رفاه حداکثری و امثال آن قرار داده‌اند. در حالی که اگر این کاربردها در مسیر "فریضه‌ی عادله" و "سنت قائمه" تغییر جهت دهند، آن گاه حال‌وهوای دیگری بر این علوم حاکم خواهد شد. 

مثلاً اگر علم اقتصاد به گونه‌ای شود که دغدغه‌ی عدالت را سرلوحه‌ی خود قرار دهد و منش و معیشت خداپسندانه را در زندگی آدمیان محقق کند، مصداقی از "فریضه‌ی عادله" خواهد بود و

اگر علومی همچون روان‌شناسی و جامعه‌شناس در پی ایجاد تحولی توحیدی در خلق‌وخوی فرد و جامعه برآیند، می‌توانند مصداق "سنت پابرجا" شوند. 

«حاکمیت شرکتی»؛ از حرف تا عمل


گروه بورس- مجید اسکندری: 

«حاکمیت شرکتی» یا به عبارت دقیق‌‌تر «راهبری شرکتی» مفهومی جهانی است که در کشور ما تنها در حد حرف، طرح و بررسی باقی مانده و هنوز اقدامی جدی برای پیاده‌سازی و استقرار آن در اقتصاد بنگاه‌ها صورت نپذیرفته است.

وجود صدها تعریف برای واژه «حاکمیت شرکتی» حکایت از گستردگی این مفهوم دارد. از دیدگاه فدراسیون بین‌المللی حسابداران (IFAC) حاکمیت شرکتی عبارت از مسوولیت‌ها و شیوه‌های به کار برده شده توسط هیات مدیره و مدیران موظف است که با هدف مشخص کردن مسیر استراتژیک دستیابی به هدف‌ها، کنترل ریسک‌ها و مصرف مسوولانه منابع تعیین می‌شود.

کاظم وادی‌زاده حسابدار رسمی و کارشناس رسمی قوه قضائیه بر این باور است که به دلیل ساختار مالکیت شرکت‌ها و تفکیک ناچیز مالکیت از مدیریت و اقتصاد دولتی در کشور ما، اصول حاکمیت شرکتی در نظر بسیاری از مدیران اقتصادی اهمیت چندانی نداشته و رعایت آنها نیز ضروری نیست.

گفت‌وگوی خبرنگار «دنیای اقتصاد» با این عضو انجمن بازرسان رسمی تقلب آمریکا به بررسی حاکمیت شرکتی و اصول و اهداف آن در ایران و برخی از کشورهای دنیا می‌پردازد.

حاکمیت شرکتی به چه معناست و با چه هدفی در شرکت‌ها به کار گرفته می‌شود؟

حاکمیت شرکتی (corporate Governance) به مجموعه ‌روش‌ها، ‌سیاست‌ها و قوانین ناظر بر هدایت و کنترل صحیح شرکت اطلاق می‌شود که در روش اداره‌ یک بنگاه و یا سازمان تاثیر بگذارد. حاکمیت شرکتی را «حاکمیت واحد تجاری» یا «نظام راهبری سازمانی» نیز نامیده اند. حاکمیت شرکتی را می‌توان به صورت ساختاری منسجم از روابط در نظر گرفت که میان سهامداران، مدیران، ذی‌نفعان و ناظران برقرار می‌شود تا منافع کلیه مالکان و ذی‌نفعان تضمین شود. این مفهوم همچنین در راستای دستیابی به فرهنگ صحیح پاسخگویی، شفافیت در ارائه اطلاعات و گزارشگری مناسب، موثر است. حاکمیت شرکتی یکی از رایج‌ترین مفاهیم در واژگان تجارت جهانی است و از دهه 1990 در کشورهای صنعتی پیشرفته جهان نظیر انگلستان، استرالیا و برخی از کشورهای اروپایی مطرح شده است. سابقه این مفهوم به گزارش معروفی به نام Cadburry report برمی‌گردد که در سال 1992 منتشر شد که در این گزارشور در آن به برقراری سیستم کنترل‌های داخلی و تعیین کمیته حسابرسی داخلی تاکید زیادی شده بود. پس از آن، رسوایی‌های مالی در شرکت‌هایی همچون انرون، ورلد کام و اجیب موجب شد تا ابتدا در آمریکا با تصویب قانون «ساربینزاکسلی» در سال 2002 و سپس در سایر کشورها با قوانین مشابه، روش‌های سختگیرانه‌تری در ارتباط با نظارت بر عملکرد سازمان‌ها و شرکت‌ها به مرحله اجرا در آید. در ایران نیز این موضوع از سال‌های 82 مطرح شد و اقداماتی نیز توسط سازمان بورس اوراق بهادار جهت تقویت اصول حاکمیت شرکتی انجام شده است.

در شرکت‌هایی که حاکمیت شرکتی رعایت نمی‌شود بروز چه نوع آسیب‌هایی محتمل است؟

با توجه به بزرگ و پیچیده‌تر شدن معاملات واحدهای تجاری و تخصصی شدن مدیریت در دنیای کنونی، از کنترل‌ سهامداران بر فعالیت‌های شرکت کاسته شده، بنابراین قسمت عمده‌ای از مسوولیت‌ها بر دوش مدیران شرکت‌ها گذارده می‌شود. طبق قوانین موجود، سهامداران مالک شرکت‌ها و مدیران، به نمایندگی از آنان باید منابع شرکت را به صورتی تخصیص دهند که بالاترین عایدی نصیب سهامداران شود. حال با توجه به شکست‌های تجاری و افشا شدن فساد‌های مالی اخیر، حقایق حاکی از آن است که در شرکت‌ها، برخی از مدیران بیشتر دنبال منافع خود بوده‌اند تا منافع سهامداران و ذی‌نفعان، برای حل این مشکل، قدرتمندسازی نظارت‌ها و کنترل‌ها روی عملکرد سهامداران و هیات مدیره و باز تعریف روابط منطقی فی‌مابین مالکان، مدیران و ناظران بهترین روش کنترلی خواهد بود. این نظارتها باعث خواهد شد مقررات دست‌وپاگیر و اضافی که به دلیل نبود اطمینان میان سهامداران و مدیران مطرح شده کاهش یابد. هدف اصلی حاکمیت شرکتی، تعیین کنترل‌ها و نظارت‌های صحیح فی‌مابین سهامداران، هیات مدیره و مدیران اجرایی است. بنابراین، چنانچه در شرکت‌ها به موضوع اصول حاکمیت شرکتی توجه مناسب نشود چارچوبی منطقی برای ایجاد اعتماد بلندمدت میان تصمیم‌گیران شرکت و ذی‌نفعان فراهم نخواهد شد.

برخی معتقدند حاکمیت شرکتی در حقیقت منافذ تضاد منافع را در شرکت‌ها مسدود و از این طریق منافع ذی‌نفعان شرکت را حداکثر می‌سازد، نظر شما در مورد این دیدگاه چیست؟

همان‌طور که پیش از این مطرح شد حاکمیت شرکتی ساختارها، فرآیندها و سیستم‌هایی را شامل می‌شود که عملیات موفق سازمان را راهبری کنند. بنابراین در صورت استقرار چنین ساختاری در سازمان، تقسیم وظایف و مسوولیت‌ها بین سهامداران، هیات مدیره و مدیران اجرایی که شامل استقرار نقش‌های نظارتی (شامل کمیته حسابرسی داخلی، ‌کمیته حقوق و کمیته انتصابات و....) خواهد بود، اطمینان از عملکرد مدیران نزد سهامداران ایجاد می‌شود. علاوه بر این، ایجاد کنترل‌های داخلی مناسب از جمله استقرار کنترل‌های مالی، حقوقی و ‌مدیریت ریسک از شالوده‌های حاکمیت شرکتی هستند. در این حالت است که در ازای تقسیم وظایف نظارتی، مسوولیت و پاسخگویی پررنگ‌تر شده و تضاد منافع باعث شکل‌گیری روابط سالم و پایدار خواهد شد. هرچند به اعتقاد اینجانب اجرای حاکمیت شرکتی به معنای واقعی نیازمند شرایط و فرهنگ‌سازی خاصی است و به صورت کامل قابلیت اجرایی نخواهد داشت. زیرا عامل کلیه کنترل‌ها و نظارت‌ها و نقش‌های اجرایی انسان است و کنترل این انسان در قالب پست‌های متفاوت نظارتی و اجرایی همواره دارای ریسک خطا خواهد بود.

اصول حاکمیت شرکتی شامل چه مواردی است و هر یک چگونه تحقق‌پذیر است؟

با گسترش سرمایه‌گذاری‌های بین‌المللی، نهادهای مختلفی همچون بانک جهانی، سازمان همکاری و توسعه اقتصادی(OECD) در زمینه حاکمیت شرکتی فعال شده و اصول متعدد و متنوعی را در این باره منتشر کرده‌اند. یکی از آخرین موارد در این زمینه، اصول حاکمیت شرکتی سازمان همکاری‌های اقتصادی و توسعه در سال 2004 است که 6 حوزه‌ زیر را در بر می‌گیرد:

1- تامین مبنای قانونی برای شکل گیری چارچوب حاکمیت شرکتی (از طریق تدوین و تصویب قوانین مناسب در شرکت و نظارت بر اجرای آن).

2- حفظ حقوق سهامداران و کارکردهای اصلی مالکیتی (از طریق برقراری نظام حقوقی مناسب).

3-رفتار یکسان با سهامداران (احترام به حقوق سهامداران اقلیت و مجاز بودن نظارت اقلیت بر فعالیت شرکت).

4- رعایت حقوق همه ذی‌نفعان. (از طریق گزارشگری شفاف و رعایت حقوق ذی‌نفعان)

5- افشا و شفافیت (از طریق قوانین نظارتی مناسب و افزایش ضمانت اجرایی قوانین و مقررات).

6-تعریف مسوولیت‌های سهامداران، هیات مدیره، ‌مدیران اجرایی و توسعه نظارت و کنترل‌ها شامل چارچوب کنترل‌های داخلی، ‌حسابرسی داخلی، حسابرسی مستقل و افزایش میزان استقلال ناظران.

مسوول اجرای اصول حاکمیت شرکتی در شرکت‌ها کیست؟ نقش سهامداران در مطالبه اجرای این اصل چیست؟

بررسی‌ها نشان می‌دهد که هر کشور سیستم حاکمیت شرکتی منحصر به خود را دارد. شاید بتوان چنین گفت که به اندازه‌ کشورهای دنیا سیستم حاکمیت شرکتی وجود دارد. سیستم حاکمیت موجود در یک کشور با عوامل داخلی از جمله ساختار مالکیت شرکت‌ها، وضعیت اقتصادی، ‌سیستم نظارتی و قانونی، سیاست‌های دولتی و فرهنگ‌سازمانی مشخص می‌شود. همچنین عوامل خارجی از قبیل میزان جریان سرمایه از خارج به داخل، وضعیت اقتصاد جهانی، عرضه سهام در بازار سایر کشورها بر سیستم حاکمیت شرکتی موجود تاثیرگذار است. اصولا روابط بین سهامداران، ‌هیات مدیره، مدیرعامل و حسابرسان در قوانین هر کشور و سپس در چارچوب وظایف حاکمیت شرکتی توسط مجامع و هیات مدیره ترسیم می‌شود. بنابراین، در صورت تبیین اصول حاکمیت شرکتی توسط سهامداران یا هیات مدیره، ضمانت اجرایی این آیین‌نامه‌ها تنها به قدرت قانون وابسته نخواهد بود. سهامداران می‌توانند در اجرای اصول حاکمیت شرکتی و پایبندی سازمان‌های خود به این اصول موثر واقع شوندو در غیاب بسترهای قانونی با مطالبه جدی خود از مدیران آن را شکل دهند.

در دنیا برای رعایت اصول حاکمیت شرکتی چه مجرایی وجود دارد ؟ آیا لزوما این موارد در حوزه استانداردهای حسابداری و حسابرسی قرار می‌گیرند؟

رعایت اصول حاکمیت شرکتی در وهله اول به وسیله تدوین قوانین قدرتمند، منطقی و پایدار، بازارهای مالی مناسب و شفاف و عزم هیات مدیره و مدیران در اجرای آن وابسته خواهد بود. اصولا تاریخ گذشته بیانگر این موضوع است که بروز شکست‌های مالی و کشف تقلبات بزرگ در کشورهای مختلف باعث تدوین و تنظیم قوانین و مقررات سختگیرانه بر علیه شرکت‌ها شده است. افزایش قانونگذاری موجبات پیدایش مراجع نظارتی، تدوین و تنظیم استانداردهای جدید حسابداری و حسابرسی شده است. به موجب قانون ساربینزاکسلی، برای تخلفات متقلبانه، تا 20 سال زندانی پیش‌بینی شده، همچنین این قانون موجبات پیدایش مرجع نظارتی قدرتمندی بنام هیات نظارت حسابداری شرکت‌های سهامی عام (PCBOB) برای نظارت بر حرفه حسابداری و حسابرسی را فراهم کرد. وظیفه این هیات، تهیه استانداردهای جدید حسابرسی، تعیین اصول حسابداری مورد نیاز، تدوین استانداردهای کنترل کیفیت حسابرسان و انتشار آیین رفتار حرفه‌ای است. نگاهی اجمالی به متن قانون ساربینز اکسلی نشان می‌دهد این قانون دارای گستردگی قابل توجهی در بحث حاکمیت شرکتی است که برخی از مهم‌ترین‌ بخش‌های آن عبارتند از:

1- اصول نظارت بر حسابداری شرکت‌های سهامی عام دارای 9 بخش.

2- مبحث استقلال حسابرسان دارای 9 بخش مجزا.

3- مسوولیت شرکت‌ها، هیات مدیره و مدیران دارای 8 جزء.

4- مقررات مرتبط با افشای اطلاعات در 9 جزء.

5- تجزیه و تحلیل تضاد منافع هیات مدیره و مدیران در چهار جزء

6- اختیارات SEC (هیات نظارت بر اوراق بهادار) در 5 جزء.

7- اصول گزارشگری شفاف در 5 جزء.

8- مسوولیت پاسخگویی در قبال تخلفات و تقلبات در 7 جزء.

9- تشریح مجازات کارکنان یقه سفید (آنها که در جرائم شریک می‌شوند) در 6 جزء.

10- مزایای مالیاتی شرکت‌ها و مدیران.

11- تقلبات شرکت‌ها و پاسخگویی در برابر آن.

همان طور که ملاحظه می‌شود ابتدا قوانین باعث تقویت سیستم حاکمیتی شده و استانداردهای حسابداری و حسابرسی نیز به عنوان اهرم نظارتی برای نظارت بر بازارهای مالی، خود به نوعی در اعمال ضمانت اجرایی موثر واقع شده‌اند.

به این ترتیب تدوین قوانین و استانداردها لزوما تنها عامل رعایت اصول حاکمیت شرکتی نخواهند بود.

سازمان بورس در دو سال گذشته آیین‌نامه اصول حاکمیت شرکتی را تدوین و منتشر کرده است آیا این آیین‌نامه به صورت فراگیر و الزامی، اجرایی شده، مشکلات پیاده‌سازی آن در عمل چیست؟

سازمان بورس اوراق بهادار با تصویب آیین‌نامه اصول حاکمیت شرکتی، روش‌های نظارت و کنترل بر شرکت‌های پذیرفته شده در بورس اوراق بهادار را مورد توجه قرار داده است. نکات مهم آیین‌نامه مزبور به شرح زیر است:

1- در ترکیب اعضای هیات مدیره، اکثریت آن باید از اعضای غیرموظف باشد. مضافا اینکه سمت مدیر عامل از ریاست هیات مدیره شرکت‌ها و سازمان‌ها تفکیک شود.

2- حداقل 2 نفر از اعضای هیات مدیره باید از مدیران مستقل باشند و یک نفر از اعضای هیات مدیره باید دارای دانش و تجربه مالی باشد.

3- تعیین مدیر مستقل که باید منصوب سهامدار عمده در مجمع نباشد. این مدیر باید منصوب گروهی از سهامداران باشد که در مجمع، اتحاد بیش از 50 درصد از حاضران را تشکیل

نمی‌دهد. همچنین مدیر مستقل مزبور باید ارتباط تجاری مستقیم یا غیرمستقیم با شرکت اصلی و شرکت تابعه نداشته باشد، بیش از سه دوره عضو هیات مدیره شرکت نبوده، هیچگونه مسوولیت اجرایی نداشته باشد.

4- الزام شرکت‌ها به داشتن کمیته حسابرسی و کمیته انتصابات.

5-الزام به برقراری یک سیستم کنترل داخلی مناسب توسط هیات مدیره.

6- تفکیک سهامداران به سهامدار عمده، سهامدار جزء و اقلیت.

7-ارائه گزارش‌ها به بازار در زمینه تجزیه و تحلیل شرایط عملیاتی، رقابتی و رعایت اصول حاکمیتی شرکت.

8-افشای کلیه دریافت‌های مالی هیات مدیره در گزارش سالانه.

بنده اعتقاد دارم سازمان بورس اوراق بهادار با تصویب این آیین‌نامه، گامی مهم در پیاده‌سازی حاکمیت شرکتی برداشته است، اما مشکلاتی نیز در اجرایی کردن حاکمیت شرکتی وجود دارد که می‌توان آنها را این گونه طبقه‌بندی کرد:

الف- نظام راهبری شرکت‌ها باید همخوانی لازم با قوانین تدوین شده از جمله قانون تجارت را داشته باشد. اصول حاکمیت مطرح شده فارغ از مغایرت‌ ساختاری با قانون تجارت، در نهایت یک آیین‌نامه است و ضمانت اجرایی لازم را نخواهد داشت. به این ترتیب ضروری است تمهیدات لازم برای قانونمندکردن اصول حاکمیت شرکتی و تدوین راهکارهای اجرایی آن اتخاذ شود.

ب- به نظر می‌رسد قبل از تدوین آیین‌نامه و لازم‌الاجرا کردن آن ضروری ‌بود ابتدا ساختار مدیریتی و مالکیتی شرکت‌های تحت پوشش این آیین‌نامه در ایران، دقیق تر مطالعه و بررسی می‌شد. از این منظر این آیین نامه می‌توانست بومی‌تر و با توجه به فرهنگ سازمانی غالب در شرکت‌های ایرانی تدوین شود.

ج- ضوابط اجرایی و مجازات‌های عدم رعایت الزامات اصول حاکمیت شرکتی به صورت واضح و روشن تبیین و ابلاغ نشده است.

وضعیت ایران را به لحاظ رعایت اصول حاکمیت شرکتی چگونه می‌بینید؟ راهکار توسعه آن در عمل چیست؟

«پاسخگویی» در واقع چکیده حاکمیت شرکتی است و تعیین میزان دقیق اعتقاد و پایبندی مدیران واحدهای اقتصادی ایران به پاسخگویی، ‌نیازمند بررسی همه جانبه متغیرهای فرهنگی، ‌اقتصادی و ... است.

در این میان، وضعیت بازار سرمایه، ساختار مالکیت شرکت‌ها و تفکیک ناچیز مالکیت از مدیریت و غلبه اقتصاد دولتی در ایران، باعث شده است تا پاسخگویی و رعایت اصول حاکمیت شرکتی نزد بسیاری از مدیران واحدهای اقتصادی ضرورتی نداشته و از اولویت لازم برخوردار نباشد. تا زمانی‌که چنین فرهنگی تعدیل و حاکمیت شرکتی توسط دولت به عنوان ذی‌نفع اصلی از این موضوع مهم، پذیرفته و اجرا نشود عملا در شرکت های ما نیز توجه به این اصل کمرنگ‌تر خواهد بود. در حال حاضر در بانک‌ها، بیمه‌ها، ‌صنایع نفتی و ‌پتروشیمی که بیشتر مالکیت در اختیار دولت است، حاکمیت شرکتی به صورت کامل به اجرا گذارده نشده است. در ساختار کنونی، به دلیل فقدان شفافیت در گزارشگری و فرمایشی بودن نظارت‌ها و کنترل‌ها همواره ریسک‌های مختلف، وضعیت مالی شرکت‌ها را تهدید می‌کنند.

به اعتقاد اینجانب راهکارهای توسعه حاکمیت شرکتی در ایران به شرح موارد زیر است:

الف- تقویت اعتقاد دولت و قانونگذاران به ضرورت اجرای حاکمیت شرکتی در ساختار اقتصادی ‌دستگاه‌ها و سازمان‌ها و افزایش فرهنگ مسوولیت پاسخگویی در بین مسوولان و مدیران.

ب- تدوین قوانین و مقررات اصول حاکمیت شرکتی و کاهش تضاد بین قوانین و آیین‌نامه‌های اجرایی.

ج- تشکیل کارگروه‌های تخصصی اجرا و نظارت بر اجرای هدفمند حاکمیت شرکتی در سازمان‌های بزرگ دولتی.

د- نظارت بر اجرای صحیح حاکمیت شرکتی و تعیین آیین‌نامه انضباطی مجازات تخلف و تقویت ضمانت‌های اجرایی

 

 

آیا جوانان ما دین گریز شده اند؟!

بخش تعاملی الف - کیومرث اطهاری

اشاره: مطلبی که می خوانید از سری یادداشت های بینندگان "الف" است و انتشار آن الزاما به معنی تایید تمام یا بخشی از آن نیست. بینندگان "الف" می توانند با ارسال یادداشت خود، مطلب ذیل را تایید یا نقد کنند.

تاریخ انتشارچهارشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۳ سایت الف 

الف) طرح بحث:

گزارش زیر را بخوانید:

به گزارش جوان، بر اساس آخـرین آمار «گوگل‌ترند» در سال ۲۰۱۴ میلادی، ایرانیان در فضای «محدودشده» اینترنت خود واژه‌های دانلود، ‌عکس، فیلم، دانلود آهنگ، ‌بازی، آهنگ، اندروید، دانلود آهنگ‌، Google و چت را بیشتر از سایر واژه‌ها جست‌و‌جو کرده‌اند. در کنار واژه‌های دیگری چون سبد کالا، ‌ثبت‌نام یارانه، شاهگوش، یارانه، سامانه سجاد، ‌هواشناسی و مدل مانتو که از نظر میزان جست‌و‌جو رشد فزاینده‌ای داشته‌اند، دو واژه مستهجن نیز به چشم می‌خورد.

از ابتدای سال جاری میلادی تاکنون بیشترین واژه‌های جست‌و‌جو شده ایرانیان در محتوای تصویری فضای اینترنت نیز واژه‌های عکس، دختر، زن، لباس، ‌hot، ‌girl، زیبا، ‌فیلم‌ و عکس در کنار یک واژه مستهجن بوده است. همچنین در سال ۲۰۱۴ و در سایت فیلتر شده یوتیوب ایرانیان بیش از هر چیز واژه‌های girl، hot ، ایرانی، love، iran ، دختر، شاهگوش dance‌‌، girls، music، رقص و نیز شماری از واژه‌های مستهجن را بیشتر از سایر واژه‌ها جست و جو کرده‌اند که می‌توان محتوای کاربردی برخی از این واژه‌ها را به وضوح حدس زد. در این بین شماری از کاربران نیز از فیلترشکن استفاده می‌کنند و از این حیث از دید گوگل به عنوان کاربران خارج از ایران در نظر گرفته می‌شوند.


شاید شما هم خبرهایی از این دست را بارها و بارها شنیده باشید. در نماز جمعه هفته گذشته تهران بزرگ امام جمعه محترم بیان می کند که در مناطقی از شهر، زنان کلا روسری ها را برداشته اند و...


ب)چاره کار رایج و دم دستی: ساده ترین پاسخی که می توان برای این اخبار و گزارشات داشت تاثیر مخرب فرهنگ مهاجم و لزوم مسدود کردن بیش از پیش راه های نفوذ فرهنگ بیگانه و برخورد شدیدتر با مظاهر این فرهنگ منحط و... دانست.


ج) یک سوال: چرا در پیش از انقلاب که خود حکومت محرک جوانان به بی بند و باری بود و فرصت هر نوع فسادی را فراهم می کرد و به نحوی توسط دولت ارزش شمرده می شد مردم به همه این زشتی ها نه می گویند و به خواست مردم انقلاب اسلامی شکل می گیرد ولی امروزه علی رغم همه آموزه های مستقیم و غیر مستقیم که اخلاق محور و دین مدار است و به هر طریق ممکن با مظاهر فساد برخورد شده نتایج چندان دلچسب نیست؟


د) خلاصه یک پایان نامه: چند سال قبل پایان نامه دکترایی با موضوع«علت گرایشات دینی در کشور آمریکا و دین گریزی در اروپا» را می خواندم که خلاصه آن این بود که در جنگ شمال و جنوب آمریکا زمانی که سفید پوستان برای جلوگیری از نهضت آزادی بخش سیاهان آنان را به گلوله می بستند کلیساهای این کشور به حمایت از سیاهان رفته و کلیسا مأمن سیاهان معترض بود ولی کارکرد کلیسا در انقلاب کبیر فرانسه کاملا عکس آن بود و کلیسا در جنگ بین انقلابیون و «لویی» پادشاه فرانسه جانب حکومت را گرفته و علیه مردم شد و این امر در حافظه تاریخی این دو ملت جا گرفت و آثار آن را می توان در عملکرد متفاوت دو جامعه دید.


ه) تصور مردم از اسلام در ابتدای انقلاب: مردمی که از بی عدالتی در کشور و وابستگی خود به کشورهای غربی به تنگ آمده بودند همه را در دوری از اسلام راستین دیدند و به پیروی از مرجعیت دینی عدالت و آزادی و خود باوری و..... را در دنباله روی از دین دیدند این شد که خود مشتاقانه به دنبال کسب معرفت دینی رفتند و دستوراتش را به جان خریدند. در آن زمان رهبران نهضت بیشتر به «زیبایی های دین» از جمله «آزادی خواهی و عدالت طلبی» اشاره داشتند ومردمی که آن را با فطرت خود همسو می دیدند داوطلبانه دین را پذیرفتند همانگونه که در صدر اسلام مردم اینگونه گرایش به دین پیدا کردند.

و) سؤال دوم: آیا تصور امروز مردم از حاکمیت دینی همان تصوری است که سال ۵۷ نسبت به آن داشتند؟ آیا همان تصوری که مردم از دین رحمانی داشتند امروز همان احساس وجود دارد؟


برای پیدا کردن پاسخ باید فرق کاریکاتور را با عکس واقعی بدانیم. در کاریکاتور اندازه های اعضا و ابعاد واقعی تصویر تغییر می کند. بعضی از اعضاء جایشان عوض می شود بعضی از قسمت ها پررنگ تر از سایر اعضا و بعضی از اعضاء تا حد زیادی محو می شوند.


ز) مقایسه دو حکم الهی در قرآن:

تصور کنید مسئله ای مانند حجاب در قرآن با این عبارت آمده است:

ای پیامبر (ص) به همسران و دختران و زنان با ایمان بگو که روسری هایشان را به خود نزدیک سازند این برایشان بهتر است تا به نیکنامی شناخته شوند و مورد آزار و اذیت قرار نگیرند (احزاب:۵۹)

حالا به مسئله ربا خواری در قرآن توجه کنید:

"ای کسانی که ایمان آوردید پروای الهی پیشه کنید وآنچه از ربا باقی مانده است رها کنید پس اگر این کار را نکردید بدانید پیکاری از جانب خدا و پیامبر بر ضد شما بر پاست" (بقره:۲۷۸-۲۷۹)

خوب به سیاق دو آیه دقت کنید: در آیه اول خداوند به نرمی ضمن بیان حکم به منافع آن برای بانوان اشاره دارد ولی در آیه دوم خداوند رباخواری را مستقیما جنگ با خود و پیامبرش دانسته است. نکته مهم اینجا است که بدحجابی گناه کبیره نیست و رباخواری گناه کبیره است.


حالا توجه کنید با رباخواری که به تایید همه مراجع در جامعه به وفور یافت می شود چگونه برخورد می شود. به جز توصیه های اخلاقی که هر از گاهی مرجع تقلیدی از سر دلسوزی به زبان می آورد کدام نهاد پیگیر ازبین بردن آن است کدام روحانی در عزای آن عمامه از سر برداشت و کدام ناهی از منکری آن را منکر دید و.... اما مسئله حجاب همه ساله موضوع خطبه های نمازجمعه است و همه ساله هزینه های کلان انسانی و اقتصادی می پردازیم تا این معضل حل شود و چه بسا بعضا برخوردهای غلط مجریان مستمسکی برای زیر سوال رفتن همه چیز می شود. کافی است در گوگل برخورد با بدحجابی و برخورد با رباخواری را مقایسه کنید.


واقعیت این است که اهم و مهم دین را ما به دلخواه خود عوض کرده ایم و بزرگترین امر به معروف که در روایت از آن به عنوان « نصیحه الائمه» یاد شده متروک شده است. فراموش نکنیم که در روایات آمده جامعه روی سعادت را نخواهد دید مگر آنکه رعیت بتواند بدون لکنت زبان حق خود را از حاکم بخواهد.

جوان ما می بیند عده ای در هر شرایطی ویژه شمرده می شوند در تحصیل، سربازی، استخدام، ارتقای شغلی و... و این با فطرت عدالت جوی آنان سازگار نیست. جوان ما می بیند اگر روزی پدر کارگرش بخواهد برای معوق شدن چندین ماه حقوقش اعتراض و راهپیمایی کند به عنوان سد معبر و انجام راهپیمایی بدون مجوز دستگیر می شود ولی عده ای اجازه دارند که هر وقت خواستند به خیابان بریزند و حرکت خود جوش و مردمی داشته باشند. سخنرانی ها و مجالس را به هم بزنند به سوی رئیس مجلس مهر پرتاب کنند عضو شورای شهر را در روز روشن با کلت بزنند. در مسیر نماز جمعه انگشت وزیر را بشکنند و در نهایت اگر پیگیری کنی تا دادگاهی برگزار شود درون دادگاه به احترام ورود متهم صلوات بگیرند.


مثال از این دست فراوان داریم: خداوند در قرآن می فرماید: به بتهای بت پرستان دشنام ندهید و در روایت داریم خداوند از هر فحش دهنده و فحش شنونده بیزار است آن وقت شخصی در مسند امام جمعه مخالفین خود را «بزغاله» می خواند و ما گمان می کنیم برای حفظ اسلام فحاشی امری عادی است در حالی که به تراشیدن اطراف ریش دیگران اعتراض می کنیم. دروغ گویی که به سخن پیامبر خدا کلید همه گناهان است حتی در کلام مسئولین امری عادی شده است. آن را مصلحتی می خوانیم و کسی اعتراضی نمی کند تهمت زدن و غیبت کردن، تکبر و خود بزرگ بینی امری عادی شده ولی برای بستن کراوات از مراجع استفتاء می گیریم.


به نظر من این همان کاریکاتوری شدن دین است. اگر جوانان به دینداری ما به دیده شک نگاه می کنند و عکس العمل منفی از خود نشان می دهند باید یک بار دیگر به رفتارمان توجه کنیم. اگر جوانان صداقت و راستی ما را باور کنند بدون هراس بدانیم که به دین گرایش خواهند یافت و اگر بر رفتار خود اصرار کنیم باید هر روز شاهد رفتارهای دین گریزانه بیشتری باشیم. والسلام

 

تازه کارها اصول گرایی اشان بیشتر است!

در یک فیلم دیدم که هنرپیشه ی اصلی فیلم گفت:


تنها افراد تازه کار اصول کار را به دقت رعایت می کنند.

خلاصه کتاب جامعه شناسی دین (ملکم همیلتون) الهه نوری : دانشجوی دکتری مدیریت فناوری اطلاعات


فصل اول: جامعه شناسی دین چیست؟

جامعه شناس دین معتقد است ادیان در بنیادهای اعتقادی شان مشابه اند اما تفاوت هایی نیز دارند. جامع شناسی دین دو هسته کانونی دارد: یکی پاسخ به این سوال که چرا باورداشت ها و عملکردهای مذهبی نقشی تعیین کننده در فرهنگ و مذهب دارند. و دیگر این که چرا باورداشت ها شکل های مختلفی به خود گرفته اند. به گفته ماکس ‌وبر، جوامع پیشین در « باغ جادوئی» زندگی می‌کردند حال آنکه جوامع نوین شاهد نوعی افسون ‌زدایی همه جانبه در جهان بوده‌اند. با توجه به این قضیه، جوامع گذشته چگونه می‌توانستند در یک جهان افسون ‌زده زندگی و امرار معاش کنند؟ از این رو، وظیفة اصلی

جامعه ‌شناسی دین تبیین وجود باورداشتها و عملکردهای مذهبی در جامعه بشری بود. یکی از نظریه‌های‌ جامعه‌شناسان سدة بیستم دربارة دین این است که دین به هیچ ‌روی پذیرای تحلیل جامعه‌شناختی نیست. بنابراین نظر، دین نهاد خاصی است که از نوعی سرچشمه ‌بنیادی و خصلت روحی غیرطبیعی مایه می‌گیرد و جز با تعابیر مذهبی و روحی نمی‌توان آن را به صورت دیگری بازشناخت. این نظریه از دیدگاه جامعه ‌شناختی دین فاقد انسجام منطقی است چه آن که متن دین براساس هر زمان و مطابق با رهیافتهای اجتماعی مختلف آن، کامل و اصلاح شده است. از مهمترین نکاتی که در این بحث (جامعه‌شناسی دین) برمی‌آید این است که جامعه‌شناسی دین باید در رویکردهای ما نسبت به دین تأثیری بگذارد حال، چه از موضع خوشایند دینی کارمان را آغاز کنیم ویا از موضع ناخوشایند. خلاصه آن که جامعه شناسی دین با این قضیه سروکار دارد که باورداشتهای مذهبی چیستند و تحت چه شرایطی پدید می‌آیند.

 

دین چیست؟

 

از دین بعلت تعاریف و برداشتهای گوناگونی که ارائه شده، از ناحیه جامعه‌شناسان مثل ماکس ‌وبر تعریف خاصی نشده و به اعتقاد " اس اف نادلِ " انسان ‌شناس، چون مرز بین دین و بی ‌دینی را نمی‌توان تعیین کرد بنابراین برای آن تعریف خاصی نمی‌توان ارائه داد. در ارزیابی تعاریفی که از دین به عمل آمده باید دانست که تعاریف دین، عاری از نفوذ تمایلات بوده و مقاصد نظری در کار نبوده ‌است و در نتیجه بحثهایی که در سده  19 بین انسان‌شناسان و جامعه‌شناسان درگرفته، تعریف دین به «اعتقاد به هستی های روحانی» ختم شده است. دورکیم می‌گوید دین نظام یکپارچه‌ای از باورداشتها و عملکردهای مرتبط

به چیزهای مقدس است و … . این ادعای دورکیم که دین با امر مقدس سروکار دارد کم کم با چالش انسان‌ شناسان، از جمله « گودی» روبرو شد . وی با توجه به ذات مقدس و فرا طبیعی دین که هدایتگر است و نسلهای دینداری هم در آن بودند که به مقدسات بها نمی‌دادند، به مخالفت با این معنی پرداخت.

گودی می‌گوید مقوله ‌بندی فعالیتهای مذهبی انسان برمبنای ادراک جهانی امری مقدس از سوی بریت درست ‌تر از تقسیم‌بندی جهان به دو قلمرو "طبیعی" و "فرا طبیعی" نیست که خود دورکیم نیز آن را رد کرده بود (کتاب گودی 1961 ص 155). 

به نظر " کار رابرستون " فرهنگ مذهبی به یک رشته از باورداشتها و نماد‌هایی اطلاق می‌شود که دربرگیرندة تمایزی میان امر تجربی و امر فرا تجربی با واقعیت متعالی می‌باشند. دراینجا امور تجربی اهمیتی کمتر از امور غیر تجربی دارند (رابرتسون 1970 ص 47) . " هورتون " نیز دین را چنین تعریف می کند: دین را می‌توان بعنوان بسط میدان روابط اجتماعی انسانها به فراسوی محدوده‌ های جامعه ‌صرفاً بشری درنظر گرفت (هورتون 1960 ص 21). دین اساساً باید همانی باشد که هورتون آن ‌را تعریف کرد.

"ایمان، نظامهای اعتقادی و عملکردهایش، فلسفه‌های زندگی و آیینهای رمزآمیزی را دربر می‌گیرد که مستلزم کنش متقابل با غیر انسانها برمبنای الگوی انسانی نیستند."

 

فصل دوم : عقل و دین

 

تبیین دین را به دو نظریه روانشناختی و جامعه ‌شناختی تقسیم می‌کنیم. ضمن آنکه نظریه روانشناختی را نیز می‌توان به دو نوع نظریه عقل ‌گرایانه و عاطفه ‌گرایانه بخش‌ بندی نمود. نظریه‌های روانشناختی می‌گویند که دین امری فردی است و از سرچشمه‌های درون فرد برمی‌خیزد، حال آنکه نظریه جامعه‌شناختی می‌گوید دین به گروه و جامعه ارتباط دارد و دینداری فردی از سرچشمه‌های اجتماعی مایه‌ می‌گیرد. برترین دانشمندان عقل ‌گرا عبارت بودند از اگوست کنت، هربرت اسپنسر، ادوارد تایلر، جیمز فریزر. رهیافت عقل‌ گرایانه زودتر از رهیافت فلسفه‌گرایانه صورت ‌بندی شده و در تطابق با روند فکری سدة نوزدهم خصلتی بسیار تکاملی به خود گرفت. نظریه‌های روانشناختی عقل‌گرایانه، دین را محصول گرایش بشری به جستجوی شناخت جهان و ناشی از خرد انسانی و استعداد قیاس مصمم و نتیجه‌گیری از مشاهده و تجربه می‌دانند.

کتاب " کنت" با عنوان«درسهایی درباره فلسفه اثباتی» قانون سه‌ مرحله‌ای‌اش را مطرح می‌کند. به نظر او جریان تحول عقلی بشریت را در سه مرحلة متفاوت خداشناسی، بعد طبیعی و اثباتی می‌توان تشخیص داد. در نخستین مرحله که همان مرحلة خداشناختی است اندیشه‌ها و تصورات اساساً ماهیتی مذهبی پیدا می‌کنند و مرحلة مابعد طبیعی، مرحلة گذرای میان خداشناسی و اثباتی است. کنت مرحله خداشناسی را به سه خُرد مرحله تقسیم می‌کند:

1ـ طلسم باوری: کنت در این مرحله براین باور است که همة چیزها حتی چیزهای بیجان هم زنده به روح و جانی مانند روح وجان انسانهایند.

2- چند خداپرستی: در این مرحله چیزهای مادی دیگری زنده به روح یا جانی که در دل آنها خانه کرده باشد در نظر گرفته 

نمی‌شوند خود ماده به عنوان چیزی بی اثر پنداشته می‌شود که معرض ارادة خارجی یک عامل فراطبیعی است؛

3ـ تک خداپرستی: این مرحله با شکل‌ گیری دین های بزرگ جهان و پدیداری سازمانهای مذهبی مشخصی چون کلیسا معین می‌گردد.

کنت تصور نمی‌کرد که با ورود علم، دین بکلی ناپدید ‌شود. او یک کلیسای ا‌ثبات‌گرائی را بنیان گذاشت. در اندیشه او، دین نه ‌تنها کوششی برای تبیین و شناخت واقعیت هاست بلکه اصل ‌وحدت بخش جامعه‌ بشری نیز بشمار می‌آید . اگر دین سنتی می‌بایست بر اثر رشد علم از میان برود صورت مذهبی تازه‌ای می‌بایست جای ‌آن را بگیرد که بر اصول درست علمی استوار باشد. بنابراین، چون علمی که با فهم اصول وحدت و انسجام اجتماعی سروکار دارد جامعه‌شناسی است پس دین نوین باید نوعی جامعه‌شناسی کاربردی باشد و جامعه‌شناسی هم باید بلند پایه ‌ترین کاهن این آئین نوپدید دنیوی باشد.

بر اساس اندیشة اسپنسر، نیاکان پرستی نخستین صورت دین بود و در آن همه دنیا نهفته است. اسپنسر نیز قائل به وجود یک مرحلة اولیه در اندیشة بشری بود که در آن ارواح جای ‌گیرند و پدیده‌های بشری و غیربشری، ماهیت و رفتار همة واقعیتها را تعیین می‌کنند.

"تایلر" اصطلاح «جاندار انگاری» را بدعت گذاشت و آن را نخستین و بنیادی ‌ترین صورت دین بشمار آورد که همه صورتهای مذهبی دیگر نیز از همین مفهوم اولیه تکامل یافته‌اند.

"فریزر" نیز مانند تایلر، باورداشتها و عملکردهای جادویی را نوعی علم و تکنولوژی ابتدائی ولی مبتنی بر استدلال نادرست می‌انگاشت. اوچنین می‌اندیشید که اندیشة جادویی مبتنی برنوعی تداعی معانی است. به نظر فریزر، سه مرحلة عمده در تحول ذهنی بشر وجود دارد: مرحله جادویی، مرحله مذهبی، و مرحله علمی. فریزر میان دو نوع جادو یعنی جادوی تقلیدی و جادوی مسری تمایز قائل بود.

فصل سوم: جادو

 

انسان‌ شناسی معاصر کوشیده ‌است تا با تلقی عملکردهای جادویی رفتار نمادین و دارای اهمیت و کاربردی این مسئله را حل کند. 

جادو، یک فن عملی در بر گیرندة کنش‌هایی است که تنها به عنوان وسایل رسیدن به هدفهای شخصی مورد انتظار ساخته و پرداخته شده ‌است. 

دین و جادو با همه نوع پرسش‌ها و مسائل علمی سروکار دارند. و هدفهایشان همسان است، اما روشهای یکسانی را بکار  نمی‌برند.

 

فصل چهارم : دین و عاطفه

 

عاطفه‌گرایان استدلال می‌کنند که دین به کنجکاوی عقلی، جستجوی تسلط مادی و یا به استقلال خودسرانه بیطرفانه ربطی ندارد. باورداشت های مذهبی از حالات عاطفی ذهن سرچشمه می گیرد.

"مالینوفسکی" به پیروی از"دورکیم " دین و جادو را به قلمرو امور مقدس و متمایز از امور نامقدس متعلق می‌داند. عقل‌ گرایان انسانهای ابتدائی را به گونه‌ای مقبول نشان می‌دهند و از جنبه‌ عاطفی نیز می‌گذرند. یکی از برجسته‌ترین نظریه‌پردازان عاطفه‌گرا "مارت" است. او از نظرهای تایلر و فریزر در کتاب خود «در آستانة دین» به این خاطر که ذهن انسانهای اولیه را بسیار عقلانی و غیرعاطفی در نظر می‌گیرند انتقاد کرد. بنظر او دین و جادو نه محصول خرد، بلکه محصول حالات عاطفی ذهن اند. بنظر او مناسک مذهبی ناشی از باورداشت و اندشیه نیست بلکه مستقیما از عواطف سرچشمه می گیرد. زیرا عواطف کنش را برمی انگیزانند. او جاندارانگاری را جزء صورت های بعدی مذهب می داند. او دین و جادو را محصول عاطفه می داند.

به نظر مالینوفسکی هم دین و هم جادو اساسا خصلتی تخلیه ‌کننده دارند. این دو، ریشه در همان فشار و تنشهای عاطفی دارند که دین و جادو می‌بایست انسانها را از شر آنها رها سازد. مالینوفسکی می‌گوید: ریشه دین در ضرورتهای زندگی بشر و فشارها و تنشهای زندگی و ضرورت رویارویی با مشکلات سرسام آور و حوادث حیرت برانگیز است. دین هم اعتقاد به مشیت الهی و هم اعتقاد به جاودانگی را در بر می‌گیرد. اعتقاد به مشیت الهی شامل اعتقاد به وجود قدرتهایی است که دلسوز انسانهایند و می‌توانند آنها را در زندگی یاری کنند. اعتقاد به جاودانگی نیز برای استواری ذهنی انسانها و بقای ثبات اجتماعی گریزناپذیر است. مهمترین تنش عاطفی حاکم بر مناسک دینی واقعیت مرگ است. مراسم سوگواری و نقش آن در تخلیه فشارها بصورت جمعی و همگانی است که مارت بعد جمعی بودن نادیده گرفته بود.

در مورد جادو تنش نسبت به نتیجه فعالیت است که برای فرد مبهم است و فرد را به جادو وا می دارد. «هرگاه انسان در تعقیب هدف های علمی دچار سرخوردگی شود اضطراب ها، هراس ها و امیدهایشان تنشی در اندام شان پدید می آورد که ان ها را به نوعی فعالیت وا می دارد». نوعی کنش جانشین که نمایشی از نتیجه دلخواه فرد است. جادو این نمایش خودجوش از نتیجه دلخواه در یک بن بست علمی است. چون تنش را کم می کند فرد فکر می کند واقعا تاثیر دارد. با این تاثیرات برخی از جادوها بصورت اجتماعی تکرار می شود. او کارکردگرا است، سنت مشاهده مشارکت آمیز را برای مطالعه بنا نهاد. تفکر کارکردگرایی نیز دارد البته بعد عاطفه گرایی او قوی تر است.

"فروید" چهار مرحلة تحول را از کودکی تا بزرگسالی ذکر نموده و نظریه‌هایی دربارة دین و جادو با وجود ویژگیهای منحصر به فردشان بر مقولة عاطفه‌گرایانه ارائه نمود. سه جنبه از کار فروید در این زمینه مطرح است: یکی نظریه جادو، نظریه کلی درباره دین، و سوم نظریه خاص فروید درباره خاستگاه دین در توتمیسم و تکامل بعدی آن. مراحل پیشنهادی فروید عبارتند از: خودانگیختگی جنسی(کشش های فرد جهت ندارد و لذت را در بدن و کارهایی بدنی می جوید)، خودشیفتگی(کشش ها به سمت خود جهت یافته اند)، هدف گزینی(هدفی بیرونی به کشش ها جهت می دهد که پدر و مادرند و اغلب کشش به والد جنس مخالف است)، و بلوغ(خود را با واقعیت ها خارج تطبیق می دهد و محدودیت های تحمیل شده بر آرزوهای خود را می پذیرد). فروید بر این باور است که خدا در نهایت امر یک پدر تعالی یافته است.

فروید مطابق مراحل بلوغ سه مرحله جادویی ، مذهبی و علمی را پیش می کشد. فروید جادو را مشابه مرحله خودشیفتگی و توسل به اندیشه به جای کنش می داند. جادوگر و فرد خودشیفته هردو به تفنن و تخیل مشغولند.

در مرحله مذهبی، تحول بشری با هدف گزینی همراه است. انسان برای مقابله با محدودیت ها و محرومیت های تحمیل شده بر او سعی می کند با طبیعت مانند یک انسان رفتار کند. کم کم خدایانی مستقل از طبیعت ایجاد می شوند تا این محرومیت ها را رفع کنند.

فروید دین را براساس فرآیند روان شناختی تبیین می کند و دین را یک توهم می داند.

فروید عملکرد جادویی را نشانگر مرحله اولیه تحول نوع بشر می داند که با روش خیالی و غیرواقع بینانه مسائل را حل می کند. نوعی اعتقاد به توانایی همه جانبه اندیشه بشمار می رود.

یونگ که در آغاز، ادعای فروید را که دین یک توهّم تسلی‌بخش است، پذیرفته بود به تدریج به این باور رسید که دین نوعی حقیقت روانشناختی است. او به این باور رسید که دین برای فرد هم ارزش مثبت دارد. یونگ بخاطر مفهوم "لیبیدو" به عنوان کشش اساسا ‌جنسی با نظریه فروید مخالفت کرد. برای دین خصلتی روان درمانگرانه قائل شد زیرا بوجود انسان معنا بخشیده و راهی برای تطبیق با آینده به انسان پینشهاد می دهد. او نما ها را چندبعدی میداند و محصول ناخودآگاه. او نمادگرایی را کوشش ناخودآگاه ذهن جهت نشان دادن راه های فردی برای غلبه بر مسائل شخصی می داند.  به گفته او "ناخودآگاه" که به نظر فروید چیزی فراتر از آرزوها، اندیشه‌ها و تجربه‌های سرگرفته است، به دو بخش تقسیم می‌شود یکی ناخودآگاه شخصی که شامل چیزهای فراموش شده در زندگی ادراکهای ناهشیار و هرنوع مضمون روحی ناسازگار با رویکردهای ناخودآگاه است، و دیگری ناخودآگاه جمعی که چیزهایی را که محدود به فرد نیستند دربر می‌گیرد. این دو مجموعة روحی به نظر یونگ جهانی و مشترک درمیان همه نوع بشر است. و بر مبنای آن است که راه حل های مذهبی مطرح می شود. وقتی عناصر ناخودآگاه جمعی در خودآگاه پدیدار می شود فرد آن را مرموز می بیند و ناشی از بیرون.

 

دیدگاه نو فروید گرایی:

صورت های تعدیل یافته و کم تر قوم مدارانه از نظریه فروید است."اسپیرو" بر این باور است که امکان

 

طرح تعیین جامع واحدی از این نوع کارکرد امکان ناپذیر است، زیرا دین پدیده ‌ای پیچیده و متنوع است. از همین رو، باید تبیینهای جداگانه‌ای را برای جنبه‌های گوناگون آن به دست آورد.

او از تضاد باورداشت ها و عملکردها حرف می زند. برای علت وجود باورها به نوعی فرآیند روانشناختی قائل است. صرف نیاز کارکردی جامعه به این باورها را نیز کامل نمی داند. او ریشه این باورها را در خانواده می داند که بر این اساس گوناگونی میان فرهنگی را نیز می توان تبیین کرد. اگر تجارب دوران کودکی متفاوت باشند باید انتظار داشته باشیم باورداشت ها نیز متفاوت باشند. او برای شناخت عملکردهای دینی سراغ انگیزه ها می رود که عامل درگیر شدن انسان در کنش اند. بر اساس سه میل شناختی، میل مادی و میل نمایشی سه کارکرد برای دینی قائل است: کارکرد تنظیم کنند، تطبیق دهنده و تلفیق کننده. سرچشمه همه این امیال و انگیزه های اجتماعی است که از نظر اسپنسر خانواده آن را ایجاد می کند.

 

فصل پنجم : بودیسم

دین بودا (بودیزم همچون دیگر ادیان خاور دور) یک دین خدانشناسانه (یا دین فاقد خدا) است که در آن بودا بمثابه یک شخصیت برجسته اما غیر الهی است. مرد بزرگی که خصلت الهی نداشت و حتا پس از مرگش نیز با مردم ارتباطی ندارد.

چهار اصل دین بودا یا اصول دین بودیزم:

1ـ زندگی همراه با رنج است؛

2ـ سرچشمه رنج‌ ها همان آرزوها و اشتیاق است؛

3ـ با خاموش کردن آرزوها و اشتیاق می‌توان رنج‌ها را از میان برداشت؛

4ـ تنها از طریق پیمودن راه ‌های هشتگانه یعنی همان راه بودایی است که می‌توان به هدف بالا دست یافت. و به نیروانا رسید.

او دین بودا نیز ناشی از فرهنگ و اجتماع می داند. ویژگی اجتماعی کردن در برمه افراط در نوازش دوره بچگی و تفریط در سخت گیری در دوره خردسالی است.. به همین الویی برای ظهور منجی در آن وجود ندارد و رستگاری تنها با تلاش فردی دست یافتنی است. اسپیرو به این می پردازد که چرا باورداشت ها آدم را مجاب می کنند و ساختار معرفتی یک اجتماع شراط ضروری ولی نه کافی برای رواج یک دین است. به نظر اسپیرو رابطة میان یک راهب بودایی و یک آدم عادی برعکس آن رایطه‌ای است که میان یک کشیش مسیحی و مؤمن عادی برقرار است. یک بودایی غیر روحانی از راهب پشتیبانی می‌کند و در نتیجه او را در دستیابی به هدف اصلی‌اش که همان رستگاری است کمک می‌کند ، اما در مسیحیت این کشیش است که با سرپرستی مراسم مذهبی به یک مؤمن عادی در رسیدن به رستگاری یاری می‌رساند. اسپیرو تفاوت در عرف های تربیت بچه را دلیل شکل گیری دین و گرایش به راهبه شدن می داند. این که راهبان سرخود را می تراشند و ترک رابطه جنسی می کنند نوعی بازگشت به دوران کودکی است.


آموزه­های بودا به «دارما» یا آیین مشهور است. خود بودا همواره آیین را مرجع قلمداد می­کرد و نه آموزگار آیین را. سه اصل اساسی طریقت بودا عبارتند از بودا، آیین و انجمن. هر فرد بودایی ملزم است به این سه اصل معتقد بوده و پیرامون آن آگاهی یابد و همواره به این اصول پایبندی داشته و آن­ها را محترم شمارد. اصول آیین، بسیار گسترده و گاه پیچیده است.

نخستین ویژه­گی اساسی آیین، فانی بودن و ناپایداری جهان هستی­ست، از این رو، تمامی موجودات هستی و تمامی جهان، فاقد پایداری و جاودانگی می­باشد و دل بستن به چنین عناصر فنا­پذیری، رنج و زایش­های مجدد را خلق خواهد کرد. چهار اصل اولیه­ی آیین، بر همین اساس استوار است و «چهار حقیقت عالی» نام دارد.

حقیقت اول: حقیقت رنج؛ بودا زیستن را ذاتاً رنج می­دانست. تولد و مرگ، پیری، بیماری، عدم رسیدن به خواسته­ها و آرزو­ها و غیره، همگی رنج­آورند. حقیقت دوم: خاستگاه رنج؛ ریشه­ی رنج و ناخوشی در این جهان، همانا آرزوها، تمنا، طمع و خواسته­های آدمی­ست که هرگز پایانی ندارد. حقیقت سوم: رهایی از رنج؛ رهایی از رنج، همانا دل­کندن از آرز و ریشه­های به وجود آورنده­ی رنج است. حقیت چهارم: راه رهایی از رنج؛ این راه همان طریقت میانه است و به گردش در آوردن چرخ آیین، یعنی قرار گرفتن در مسیر «راه­های هشتگانه­ی عالی» که عبارتند از:

1- شناخت درست: درک حقیقت رنج، خاستگاه رنج، رهایی از رنج و راه رهایی از رنج و هم­چنین شناخت آیین. 2- اندیشه درست: اندیشه­ی آزاد، فارغ از جهل و نادانی. 3- گفتار درست: خوداری از دروغ­گویی، بدگویی، درشت­گویی، یاوه­گویی و هر کلام نادرست. 4- کردار درست: پرهیز از قتل موجودات زنده، دزدی، بی­عفتی و زنا، و پرهیز از هر آن­چه موجب رنج و آزردگی انسان­ها و تمامی موجودات هستی شود. 5- زیست درست: خوداری از درآمد­هایی که برای دیگران و یا موجودات زنده­ی دنیا، ایجاد رنج و مزاحمت کند.خوداری از خرید و فروش موجودات زنده، خرید و فروش اسلحه، خیانتکاری، کلاهبرداری، ربا­خواری، طالع­بینی، شعبده­بازی و غیره. 6- کوشش درست: تلاش و کوشش بسیار برای دوری از بدی و ناپاکی و نزدیکی به نیکی و رستگاری. 7- آگاهی درست: کسب آگاهی و دانش پیرامون «آیین» و به کار بستن آن در راه مراقبه و راه میانه. 8- یکدلی درست: تمرکز صحیح و آگاهی پیرامون نگرش اصولی با حسی از همدردی و شفقت.

این هشت طریق در کنار هم سمبلی را به­وجود می­آورند که به «چرخ آیین» یا «چرخ دارما» مشهور است. رهروان، در راه رسیدن به رهایی و بیداری مطلق، موظف هستند که هشت راه عالی را به وادی عمل کشانند و نه فقط این­که آن را حفظ کرده و یا در مورد آن بخوانند و صحبت کنند. بودا در اولین موعظه­ی خود در «گردشتگاه آهوان»، پیرامون این هشت طریق سخن گفت. لذا به گردش در آوردن چرخ آیین، همانا به معنای عمل به تمامی این موارد است و رهرو در این راه موظف است در راه میانه قدم بردارد و در طی مسیر، همواره با احترام و یکساندلی نسبت به تمامی موجودات هستی، به سوی مقصد رهسپار شود.

 

فصل ششم: دین و ایدئولوژی از دیدگاه کارل مارکس

 

مارکس مشابه با فروید دین را یک توهم جبران کننده می داند که با از بین رفتن نیاز به توهم دین نیز از میان خواهد رفت. از طرفی او برای دین نقش ذاتی و اصیل قائل نیست و از این نظر مقابل دیدگاه کارکردگرایی است.

به نظر مارکس دین اساساً محصول یک جامعة طبقاتی است. دین هم محصول از خود بیگانگی و هم بیانگر منافع طبقاتی است.

در جایی که در دوره ماقبل طبقاتی انسان بازیچه طبیعت بود و از فرآیندهای آن چیزی نمی دانست بعد از طبقه بندی شدن نیز نمی توانست بر نیروهای تاثیرگذار بر آن نظارت کند و در نهایت آن ها را آفریده نیروهای خارجی میداند. در حلی که خود اجتماع آن را خلق کرده است. 

مارکس می‌گوید «دین را به عنوان مایه شادمانی موهوم مردم باید از میان برداشت تا آنها بتوانند به شادمانی واقعی دست یابند». به نظر مارکس دین، هم ابزار فریبکاری و ستمگری به طبقه زیردست جامعه است و هم بیان اعتراض علیه ستمگری و هم نوعی تسلیم و مایه تسلی در برابر ستمگران است.

مارکس به نظر فویرباخ که می‌گفت مسیحیان معتقدند خداوند انسان را به صورت خود آفرید چنین می‌افزاید، این انسان و قدرتها و قابلیتهای اوست که درخدا فرا فکنده شده و خدا را بعنوان یک هستی کامل و قادر متعال نمایانده است.  دین واژگونه ی موقعیت راستین است، ماهیت توهمی دین را باید بر مبنای ساختار اجتماعی شناخت. انتقاد از دین باید انتقاد از جامعه ای باشد که دین را ایجاد می کند. 

مبنای نقد غیردینی این است که انسان دین را می سازد، نه دین انسان را. دین تریاک آدمیان است.

دین محصول یک جهان واژه گونه است و اساسا پدیده ای ایدوئولوژیک است. دین جبرانی برای تحمل سختی هاست اما این جبران مشروط به پذیرش بی عدالتی های موجود است یعنی نیروی که به وضع موجود مشروعیت می دهد یعنی ابزاری بیش از تبیین وضع موجود است.

سرانجام این که، مارکس معتقد است دین را به عنوان مایه شادمانی موهوم مردم باید از میان برداشت تا آنها بتوانند به شادمانی واقعی دست یابند. اما از آنجا که دین محصول شرایط اجتماعی است، بدون القای این شرایط نمی‌توان دین را از میان برداشت. اما امیدوار بود که انسانها و جامعة کمونیستی درآینده دین را از میان برخواهند داشت! مارکس مانند تایلر، فریزر و فروید معتقدست دین آینده ای ندارد و گرایش ذاتی بشر نیست بلکه محصول مقتضیات خاص اجتماعی است.

تشخیص دین به عنوان حافظ منافع طبقاتی و ایدئولوژی سودمند برای طبقة حاکم از دیدگاه مارکس قابل نقد است.  چرا که بزعم او دین محصول طبقات زیردست است. همچنین، تحلیل دین به عنوان یک پدیدة ایدئولوژیک با نسبت ازخودبیگانگی دادن به آن تااندازه ‌ای تعارض دارد. این قضیه دراین تفسیر مارکس خود را نشان می‌دهد که همزمان دین را بیانگر اعتراض و در ضمن وسیله مشروعیت بخشیدن و در نتیجه خاموش کنندة اعتراض می‌انگارد. دین فقط خصلت جبرانی ندارد و مارکس بسیاری از جنبه های آن را نادیده گرفته است.