فصل سوم
دو بعد: چهار پارادایم
پیشنهاد ما این بوده و هست که پیشفرض های مربوط به ماهیت علوم را می توان بر حسب بعد ذهنی – عینی و پیشفرض های مربوط به جامه را بر حمسب نظم دهی – تغییر بنیادی در نظر گرفت. در این فصل درصدد تبیین روابط این دو بعد و در نهایت ایجاد طرحی یکپارچه برای تحلیل نظریه اجتماعی هستیم.
اگر این ابعاد را با هم در نظر بگیریم چهار پارادایم جامعه شناختی متمایز به دست می آید که می توان آنها را برای تحلیل طیف وسیعی از نظریه های اجتماعی به کار برد. روابط بین این پارادایم ها که ما عناوین انسان گرای بنیادی ، ساختارگرای بنیادی، تفسیری و کارکردگرا را بر آنها نهاده ایم در نمودار 1-3 نمایش داده شده است.
جامعه شناسی تغییر بنیادی
«ساختارگرای بنیادی» «انسان گرای بنیادی»
عینی ذهنی
«کارکردگرا» «تفسیری»
جامعه شناسی نظم دهی
نمودار 1-3 (چهار پاردایم برای تحلیل نظریه اجتماعی)
ماهیت و کاربردهای پاردایم های چهارگانه
پارادایمها را «دستاروردهای علمی مورد قبول عمومی که در یک دوره از زمان مدلی را برای مسائل و راه حل های آن فرا روی جامعه ای از مشتغلان به علوم فراهم می آورد» تعریف می کنند. کار دانشمندان صرف تبیین و کاربرد وسیعتر پارادایم پذیرفته شده می شود و در خود پارادایم هیچ نوع سؤال یا انتقادی طرح نمی گردد. مسائل علمی معماها و سؤالاتی درنظر گرفته می شوند که به صورت شناخته شده درچهارچوب پیشفرض های صریح یا ضمنی آن پارادایم دارای جواب هستند. اگر معمایی لاینحل بماند به علت قصور دانشمند است و نه قصور پارادایم.
قرار گرفتن در پاردایم خاص به این معناست که به شیوه خاص به جهان نگریسته شود. در نتیجه چهار پارادایم چهار دیدگاه ار درباره جهان اجتماعی که هر یک بر پیشفرض های فرانظری متفاوت در مورد ماهیت علم و جامعه استوارند، تعریف می کنند. هدف از کار ارائه شده در این کتاب استفاده هر چه بیشتر از خاصیت نقشه گونه پارادایمهای چهارگانه است. هر پارادایم حوزه ای از منطقه فکری را تعریف می کند. با ملاحظه پیشفرض های فرانظری کلی که متمایزکننده یک پارادایم از پارادایم دیگر است، درون پارادایم ها نیز تنوع در دیدگاه به چشم می خورد.
اینکه نظریه پردازی بخواهد پارادایم خود را تغییر دهد مستلزم در پیشفرض های فرانظری است، که اگرچه امکان وقوع دارد، درعمل غالبا تحقق نمی یابد.
در سطح تحلیل سازمانی تغییر مشخص پارادایمی را می توان در کارسیلورمن مشاهده کرد که از پارادایم کارکردگرا به پارادایم تفسیری تغییر موضع داده است. این چهار پارادایم مانعة الجمع هستند. ترکیب آنها امکان ندارد؛ زیرا پارادایمها در شکل خاص خود با هم تناقض دارند.
پارادایمها بدیل هستند به این مفهوم که انسان می تواند در طول زمان به صورت متوالی در پارادایم های مختلفی عملکرد داشته باشد، اما از این لحاظ مانعةالجمع هستند که انسان نمی تواند در یک مقطع زمانی مشخص در بیش از یک پارادایم عملکد داشته باشد؛ زیرا با پذیرفتن پیشفرض های یک پارادایم پیشفرض های تمام پارادایم های دیگر نقض می شود.
پارادایم کارکردگرا
این پارادایم به دنبال ارائه تبیین های وضع موجود، نظم اجتماعی، همرأیی، تلفیق اجتماعی، همبستگی، ارضای نیاز و فعلیت می باشد. پارادایم کارکردگرا از طریق نظریه هایی که متمایل به واقعیت گرایی، اثبات گرایی، جبرگرایی و قانون بنیادی است وارد بحث در این مقولات عام جامعه شناسی می شود.
این پارادایم در رهیافت کلی خود به دنبال فراهم آوردن تبیین هایی واقعا عقلانی در امور اجتماعی می باشد. این پارادایم دیدگاهی کاملا عملگرا نسبت به درک موقعیت دارد و علاقه مند است جامعه را به شیوه ای که منجر به ایجاد دانش کاربردی می شود درک کند. بر اهیمت شناخت نظم، تعادل و ثبات درجامعه و شیوه تداوم آنها تأکید می کند. پارادایم کارکردگرا به کنترل و «نظم دهی» اثربخش امور اجتماعی علاقه مند است.
رهیافت کارکردگرا درباره علوم اجتماعی این طور فرض میکند که جهان اجتماعی از مصنوعات و روابط تجربیبی نسبتا دقیقی تشکیل شده است که از طریق رهیافتهای برگرفته از علوم طبیعی می توان آنها را شناسایی، بررسی و اندازه گیری کرد. استفاده از قیاسهای مکانیکی و زیستی به منزله ابزار مدلسازی و شناخت جهان اجتماعی مورد توجه خاص بسیاری از نظریه پردازان کارکردگرا است.بیشتر نظریه پردازان سازان، جامعه شناسان صنعتی، روانشناسان و نظریه پردازان روابط صنعتی از درون مرزهای پارادایم کارکردگرا به موضوعهای مورد علاقه خود دسترسی یافته اند.
پارادایم تفسیری
پارادایم تفسیری مدعی است جهان را آنچنان که هست باید شناخت و علاقه مند است ماهیت بنیادی جهان اجتماعی را درسطح تجربی ذهنی بشناسد.
این رهیافت جهان اجتماعی را فرایندی در حال ظهور که مخلوق افراد دست اندر کار آن است می بیند.
فیلسوفان و جامعه شناسان تفسیری به دنبال شناخت اساس و منشأ دقیق واقعیت اجتماعی اند. آنان برای پی بردن به معانی بنیادی که زیربنای حیات اجتماعی است به جستجو و تحقیق در آگاهی و ذهنیت انسان می پردازند. نظرشان با این فرض تضمین می شود که جهان امور انسانی جهان منسجم، منظم و یکپارچه است. مسائل مربوط به تضاد، سلطه، تناقض، امکان و تغییر هیچ نقشی در چهارچوب نظری آنان ندارد. جهت گیری آنان بیشتر فراهم آوردن شناختی از جهان اجتماعی مخلوق ذهن بر حسب فرایند جاری «به آنگونه که هست» می باشد.
ازآنجا که تلاشهای محدودی برای مطالعه مفاهیم و موقعیتهای سازمانی از نظراین پارادایم انجام شده به معنای دقیق، نظریه سازمانی چندانی به وجود نیاورده است.
پارادایم انسان گرای بنیادی
پارادایم انسان گرای بنیادی بر طبق تعریفی که از آن یاد می شود به ایجاد جامعه شناسی تغییر بنیادی از دید ذهنی گرا توجه دارد. عمده ترین توجه نظریه پردازانی که از طریق پارادایم وارد بحث در مقول انسانی می شود رهاسازی انسان از محدودیت هایی است که ترتیبات اجتماعی موجود فراروی پیشرفت او قرار می دهد. این امر نوعی نظریه پردازی اجتماعی است که برای نقد وضعیت موجود طراحی شده است. این پارادایم جامعه را به صورت ضدانسان می نگرد و در پی بیان روشهایی است که از طریق انسانها از محدوده ها و غل و زنجیرهای معنوری که آنان را به الگوهای موجود اجتماعی پیوند می دهد فراتر رفته، در نتیجه به استعدادهای کامل خود پی ببرند.
دیدگاه انسان گرای بنیادی به مقتضادی رهیافت ذهنی گرای خود به علوم اجتماعی، برآگاهی انسان تأکید می نهد. مارکس پایه انسان گرای بنیادی را بنا نهاد.
فلسفه اگزیستانسیالیستی[وجودگرایی] سارتر نیز به این پارادایم تعلق دارد. این نظریه پردازان به دنبال این هستند که جهان اجتماعی را از طریق انواع شناخت و آگاهی تغییر دهد.
نویسندگانی که خواسته اند از طریق پارادایم درباره سازمان مطلبی بگویند موجب پایه گذاری نظریه ضد سازمان شده اند. پارادایم انسان گرای بنیادی، در اصل مبتنی بر وارونگی پیشفرض هایی است که پارادایم کارکردگرایی را تعریف می کند. بنابراین هیچ تعجبی ندارد که نظریه ضد سازمان مسائل تعریف کننده سازمانی کراکردگرا را تقریبا در جمیع موارد آن دگرگون سازد.
پارادایم ساختارگرای بنیادی
نظریه پردازانی که از این پارادایم حمایت می کنند از جامعه شناسی تغییر بنیادی از دیدگاه عینی گرا جانبداری می کنند. ساختارگرایان بنیادی بر روابط ساختاری در جهان اجتماعی واقع گرا توجه دارند.
در این پارادایم دامنه گسترده ای از مناقشه وجود دارد و نظریه پردازان گوناگون بر نقش نیروهای اجتماعی متفاوت به منزله ابزاری که تبیین کننده تغییر اجتماعی است، تأکید دارند. در حالی که برخی مستقیما بر تضادهای درونی ریشه دار تأکید می کنند، برخی دیگر بر ساختار و تحلیل روابط قدرت توجه دارند. وجه مشترک تمام نظریه پردازان این دیدگاه آن است که جامعه کنونی را می توان با تضادهای بنیادی حاصل از بحران های سیاسی و اقتصادی تغییر بنیادی توصیف کرد و از طریق چنین تضادها و تغییرات است که رهایی انسان از ساختارهای اجتماعی که در آن زندگی می کند، تحقق می یابد. این پارادایم بیشترین دین فکری خود را مدیون کار مارکس بالغ پس از "شکاف معرفت شناختی» وی، می باشد.