روشهای ایرانی (بهروز رضایی منش)

استادیار گروه مدیریت دولتی دانشگاه علامه طباطبایی

روشهای ایرانی (بهروز رضایی منش)

استادیار گروه مدیریت دولتی دانشگاه علامه طباطبایی

حق و باطل در آینه ی عقل عملی

خطرات باور قطعی


آیا باورهای قطعی می تواند خطرناک باشد؟ این سخن برای هر صاحب فکر و اندیشه ای باید مهم باشد . زیرا معمولا عملکرد 


یک فرد خواه دانشمند، یا فیلسوف، یا فقیه یا ملحد یا هر انسانی که به یک چیزی (هر چه باشد) معتقد است چنین است 


که با قاطعیت از یافته ها و بافته ها ذهنی خود بصورت یک باور محکم دفاع می کند و ذهنیت های دیگری را با قاطعیت طرد و


محکوم  می کند. ولی گذشت زمان (تاریخ) بطلان بسیاری از یافته ها و بافته ها و باورها را آشکار نموده است. از این رو تاریخ 


چیزی جز نمایش و صحنه ی زد و خورد باورهای متقابل نمی نماید. شاید در عالم واقع گریز%:8.9!از این وضعیت نباشد و نگارنده 


خود نیز مصداقی از این موقعیت توصیف شده است.  


اگر شخص الف به عقاید خود 100% ایمان داشته باشد، به این معنی که او معتقد باشد عقایدش کاملاً درست هستند، 


پس او می‌تواند به خود این اجازه را بدهد که با هر کسی که مخالف عقاید خود می یابد یرخورد فیزیکی شدید کند و در صورت 


لزوم او را از میان بردارد. حال در نظر بگیرید که شخص ب نیز به عقاید خود ایمان صد در صدی دارد  و معتقد است که محتویات 


بسته ی عقایدش کاملاً صحیح است، و این عقاید کاملاً مخالف عقاید شخص الف است. در این صورت چه باید کرد؟ 


هر یک از طرفین خود را "حق" و طرف مقابل را "باطل" می داند. اگر میان آن دو فرد یا جامعه جنگ رخ دهد، چه خواهد شد؟ 


بدیهی است تنها کسی احساس حقانیت خواهد کرد که خود را پیروز نبرد می بیند. توانایی و لذت غلبه و پیروزی روان شخص 


یا جامعه ی غالب را چنان سرشار از احساس افتخار و غرور می کند که نمی تواند احساس دیگری جز حقانیت کند. معمولاً 


ادراک (عقل نظری) بازندگان به علت شکست، اعتماد به نفس خود را از دست داده و بتدریج احساس محق بودن را در خود 


از دست می‌دهند (عقل عملی). 


نکته ی دیگر این است که در نزد عموم مردم حق و باطل مفهوم مجرد و منطقی ندارد. آنها منطق و حق و باطل را در زبان و 


قضاوت و جهت گیری و موضع‌گیری شخصیت‌های‌اشان می‌شناسند. تاریخ جلوه ی عقل عملی است و نه عقل نظری. مردم با 


عقل نظری زندگی نمی کنند بلکه با عقل عملی اشان کار می کنند. 


ایمان به طور کامل با عقل عملی مرتبط است و نه با عقل نظری. شیطان هم بر اساس عقل عملی اش قضاوت کرد و 


درستی و نادرستی را در محک عقل عملی خود سنجید. نه فقط شیطان که عموم مردم نیز هم چون شیطان عمل می کنند.

ویژگیهای ایمان

خلاصه مطالب گذشته

الف: هر چند ایمان منحصر به انسان نیست، اما بحث متمرکز در “ایمان انسان” است.

ب: انسان ناقص و کمال جو ایمان می آورد تا کامل شود و آنچه را ندارد بدست آورد.

پ: ایمان به اموری تعلق می گیرد که در نظر مؤمن از نوعی حقانیت و اعتبار برخوردار باشد.

ت: متعلق ایمان دینی، عینی و واقعی، متعالی و قدسی، ماورای حواس انسانی یا دارای منشاء ماورایی، زنده و قادر به رفع نیاز انسان است.

ث: ویژگیهای ایمان دینی

۱- ایمان فعل است نه انفعال

۲- ایمان فعل قلبی است، نه زبانی

۳- ایمان فعلی اختیاری است

۴- ایمان قابل امر و دعوت پذیر است.

۵- ایمان زور بردار نیست

۶- ایمان تحول آفرین است

۷- ایمان قدرت زا است

۸- ایمان در ظرف اختیار پذیرفتنی است یعنی در دنیا قبل از رؤیت عذاب الهی و پیش از سکرات موت.

۹-ایمان دارای مراتب و قابل افزایش و کاهش است

موجودات از حیث پذیرش مراتب و درجات بر دو گونه اند. برخی دارای مرتبه و درجه نیستند، شدت و ضعف نمی پذیرند، امرشان دائر بین هستی و نیستی است. گروهی دیگر از موجودات دارای مراتب و درجات هستند، شدید و ضعیف دارند و بر همه این مراتب مفهوم واحدی صدق می کند. اینگونه حقائق و مفاهیم را حقائق و مفاهیم تشکیکی و ذو مراتب می نامند. (در مقابل مفاهیم متواطی) وجود و نور اینگونه اند. حقایق تشکیکی دو گونه صفت دارند، صفات عمومی آن حقیقت و صفات خاص هر مرتبه، که در مراتب دیگر منتفی است. برای مثال وجود – بطور کلی – احکامی دارد از قبیل اینکه منشاء اثر است، طرد کننده عدم است، متشخص است، اما وجود شدید – واجب الوجود – احکام ویژه خود دارد: واحد است، کامل است، علت غیر معلول است، ویژگیهایی که در وجودهای ضعیف محقق نیست.

ایمان (اعم از دینی و غیر دینی) امری دارای مراتب و حقیقتی تشکیکی است. قابل شدت و ضعف است. ایمان افراد از حیث قوت و ضعف با یکدیگر تفاوت دارد. حتی ایمان فرد نیز در طول زندگی می تواند یکسان نباشد. ممکن است مؤمنی در درجات بالای ایمان باشد و مؤمنی دیگر در درجات پایین تر و با این حال هر دو مؤمن باشند. در کتاب ایمان و کفر اصول کافی در بابی بنام “درجات ایمان” از زبان ائمه (ع) به این حقیقت اشاره شده و برای ایمان هفت، ده و چهل درجه شمرده شده است. به عبارتی دیگر ناهمسانی ایمان مردم و تکثر درجات ایمان دینی و تفاوت طبیعی مؤمنان در ایمان و لوازم آن به عنوان یک واقعیت پذیرفته شده است. مؤمن درجه بالاتر حق ندارد صاحبان درجات پایین تر را تحقیر کند و از آنان لوازم ایمان درجه خود را بطلبد.

ایمان فارغ از ذومراتب بودن قابل افزایش و کاهش است. دگرگونی پذیری با ذومراتب بودن یکی نیست. هر امر تشکیکی لزوما پذیرای افزایش و کاهش نیست. امر تشکیکی ممکن است ثابت و تغییر ناپذیر باشد. اما ایمان علاوه بر ذومراتب بودن، تغییر پذیر است. ایمان ممکن است افزایش یابد یا کم شود. ایمان قابل تقویت و تضعیف است. مؤمن در قوت و ضعف ایمان خود نقش دارد. افزایش ایمان همانند خود ایمان امری مطلوب است. مؤمن نسبت به ایمان خود دو وظیفه دارد: یکی حفظ ایمان از اسباب تضعیف و دیگری تقویت ایمان و ارتقاء به درجات بالاتر ایمانی. ایمان خود بخود افزایش نمی یابد هر چند با غفلت از عوامل تضعیف و کاهش، ضعیف می شود. لذا ایمان محتاج مراقبت است. مؤمن برای حفظ و تقویت ایمان خود چاره أی جز معرفت اسباب تقویت و تضعیف ایمان ندارد. مؤمن باید بداند چه فضاها، زمینه ها، عوامل و اسبابی به افزایش و تقویت ایمان می انجامد و در چه جو و فضایی و به واسطه چه عوامل و اسبابی ایمان کاهش می یابد و ضعیف می شود. موانع رشد ایمان چیست؟ و اسباب ارتقای ایمان کدام است؟

در قرآن کریم “مسئله افزایش ایمان” به صراحت مطرح شده است. هر چند از کاهش ایمان سخنی به میان نیامده است واضح است اگر امری افزایش پذیر بود، امکان کاهش نیز خواهد داشت. به علاوه از امکان افزایش ایمان می توان نتیجه گرفت ایمان دارای مراتب و درجات است. (هر چند از تشکیکی بودن، تغییر پذیر بودن مراتب و درجات نتیجه گرفته نمی شود.) قرآن کریم ازدیاد ایمان را ستوده است و عواملی را به عنوان اسباب ازدیاد ایمان بر شمرده است. تلاوت آیات قرآن کریم، انزال سوره قرآن، فشارهای اجتماعی و امدادهای الهی و انزال سکینه از جمله این اسباب است. کفر و نفاق و عصیان نیز همانند ایمان دارای مراتب و قابل افزایش و کاهش است.

۱- انما المؤمنین الذین اذا ذکر الله و جلت قوبهم و اذا تلیت علیهم آیاته زادتهم ایمانا و علی ربهم یتوکلون. الذین یقیمون الصلوة و مما رزقناهم ینفقون. اولئک هم المؤمنون حقا لهم درجات عند ربهم و مغفرة و رزق کریم (انفال/۴-۲)

مؤمنان تنها کسانی هستند که چون یاد خدا به میان آید، دلهایشان می لرزد و آنگاه که آیات او تلاوت می شود به ایمانشان افزوده می شود و بر خدایشان توکل می کنند، آنانکه نماز را به پا میدارند و از آنچه روزیشان کرده ایم انفاق می کنند.

آنانکه حقیقتا مؤمنند، برای ایشان نزد خداوند درجات و مغفرت و زرقی کریمانه است.

در آیات فوق برای مؤمنان پنج ویژگی ذکر شده است: ۱- لرزش دل با یاد خدا ۲- ازدیاد ایمان با تلاوت آیات قرآن ۳- توکل بر خداوند ۴- اقامه نماز ۵- انفاق. عاقبت مؤمنان نیز به سه پاداش تصویر شده است: منزلت در نزد خداوند، بخشش و روزی نیکو، اما این ویژگیها از آن “مؤمنان راستین” است (المؤمنون حقا) نه هر مؤمنی پس می توان حقا مؤمن بود و می توان مؤمن بود اما حقا مؤمن نبود، مؤمن متوسط یا ضعیف بود. لذا آیات فوق از دو حیث بر ویژگی مطلوب دلالت می کند:

اول: تصریح به ازدیاد ایمان در نتیجه تلاوت آیات قرآن.

دوم: دلالت ضمنی مؤمنان راستین به ذومراتب بودن ایمان.

۲- و اذا ما انزلت سورة فمنهم من یقول ایکم زادته هذه ایمانا فاما الذین آمنوا فزادتهم ایمانا و هم یستبشرون. و اما الذین فی قلوبهم مرض فزادتهم رجسا الی رجسهم و ماتوا و هم کافرون. (توبه/۱۲۵-۱۲۴)

و آنگاه که از جانب خداوند سوره أی نازل می شد. برخی از ایشان می گوید: به ایمان کدامیک از شما افزوده شد. اما آنها که ایمان آورده اند ایمانشان افزایش یافت و شادمانند. اما آنها که دلشان بیمار است، بر پلیدیشان می افزاید. می میرند در حالیکه کافرند. در برابر پدیده واحد انزال سوره الهی مردم دو دسته می شوند: پاکدلان مؤمن با مسرت ازدیاد ایمان می یابند و بیمار دلان کافر به ناپاکیشان افزوده می شود. بنابر آیه فوق ایمان و کفر هر دو افزایش پذیرند و انزال سوره قرآن سبب افزایش هر دو امر معرفی شده است.

۳- الذین قال لهم الناس ان الناس قد جمعوا لکم فاخشوهم فزادهم ایمانا و قالوا حسبنا الله و نعم الوکیل (آل عمران/۱۷۳)

آنانکه مردم به ایشان گفتند: آدمیان بر علیه تان جمع شده اند، از آنان بترسید، پس ایمانشان افزایش یافت و گفتند خداوند ما را بس است و او بهترین وکیل است.

فشار از جمله عواملی است، که مؤمن را در ایمان خود راسخ تر می کند و از اسباب افزایش ایمان به حساب می آید.

۴- و لما رءالمؤمنون الاحزاب قالوا هذا ما وعدناالله و رسوله و صدق الله و رسوله و مازادهم الا ایمانا و تسلیما (احزاب/۲۲)

و آنگاه که مؤمنان احزاب را دیدند گفتند این آن چیزی است که خدا و رسولش به ما وعده داده اند و خدا و رسولش راست گفتند و ایشان را جز ایمان و تسلیم نیفزود.

سپاهیانی که به کمک مؤمنان آمدند باعث افزایش ایمان و تسلیم آنان شدند. بنابراین یاری الهی و امدادهای غیبی از اسباب تقویت ایمان شمرده می شود. ارتباط ایمان و تسلیم را نیز نباید از نظر دور داشت.

۵- هوالذی انزل السکنیة من قلوب المؤمنین لیزداد و ایمانا مع ایمانهم (فتح/۴)

او (خداوند) کسی است که آرامش را در دلهای مؤمنان وارد کرد تا ایمان بر ایمانشان بیفزاید.

سکینه (آرامش و طمأنینه قلبی) از جمله تفضلات الهی بر مؤمنان است. مؤمنی که از این آرامش قلبی برخوردار شده ایمانش افزایش می یابد.

۶- و ما جعلناعدتهم الا فتنة للذین کفرو الیستیقن الذین اوتوالکتاب و یزداد الذین آمنوا ایمانا و لا یرتاب الذین اوتوا الکتاب و المؤمنون و لیقول الذین فی قلوبهم مرض و الکافرون ماذا اراد الله بهذا مثلا (مدثر/۳۱)

ما یاران آتش (جهنم) را جز فرشتگان قرار ندادیم و تعداد آنان را جز آزمایش برای کفار قرار ندادیم، تا آنانکه کتاب به ایشان داده شد تعیین کنند و آنان که ایمان آورده اند، ایمانشان افزایش یابد و اهل کتاب و مؤمنان شک نکنند و آنانکه قلبشان بیمار است و کافران بگویند خداوند به این مثل چه اراده کرده است؟

در آیه فوق تعداد فرشتگان جهنم (نوزده) از اسباب آزمایش کافران تعیین اهل کتاب و افزایش ایمان مؤمنان معرفی شده است.

۷- و لا یؤمن اکثر هم بالله الا و هم مشرکون (یوسف/۱۰۶)

بسیاری از ایشان به خداوند ایمان نمی آورند مگر اینکه نسبت به او مشرکند.

یعنی در عین اینکه مؤمنند مشرک نیز هستند. بنابراین ایمانشان در تناسب با شرک محض ایمان است و در قیاس با ایمان محض شرک است و این همان پذیرش ازدیاد و کاهش در ایمان است.

اگر ایمان دارای مراتب و قابل افزایش و کاهش است، برخی صفات و ویژگیهای ایمان نیز همانند ایمان دارای مراتب است. ایمان ضعیف تحول کوچک می آفریند و قدرتی اندک باعث می شود و ایمان قوی تحولی بنیادی و بزرگ و قدرتی عظیم فراهم می آورد. در مطالعه صفات ایمان می باید بین صفات مطلق ایمان و صفات مراتب ایمان خلط نکنیم و صفات مراتب بالای ایمان – که در قرآن فراوان است – به اصل ایمان نسبت ندهیم.

۹- ایمان زوال پذیر است

ایمان همانند هر مخلوقی تولد و مرگ دارد. می تواند به دنیا نیاید، یعنی انسانی هرگز ایمان را نچشد. رشد و نمو دارد، آنچنانکه لاغری و تضعیف نیز می تواند داشته باشد. حتی برای ایمان می توان “مرگ زودرس” قائل شد. انسان می تواند ایمان خود را تا پایان زندگیش حفظ کند و مؤمن به سرای باقی بشتابد امکان دارد قبل از پایان زندگیش ایمانش زوال بپذیرد و کافر شود. زوال ایمان با جانشینی کفر بجای آن محقق می شود. به مؤمنی که کافر می شود و ایمانش زائل می شود “مرتد” اطلاق می شود.

در قرآن کریم زوال ایمان دینی یعنی ارتداد و تبدیل ایمان به کفر ناپسند و مذموم شمرده شده است. قرآن از انجام شوم کافران و مرتدان در آخرت خبر داده و مؤمنان را از آن بر حذر داشته است. اما علیرغم مجازات شدید اخروی از مجازات دنیوی افراد مرتد سخنی نگفته است.

اینکه ایمان زوال پذیر است،‌این حقیقت را اثبات می کند که ایمان نیازمند مراقبت و حفاظت است. ایمان دوست و دشمن دارد. مؤمن با شناخت اسبابی که به زوال ایمان می انجامد، اجازه نمی دهد در شرایطی واقع شود که ایمانش از دست برود. انسانی که ایمانش را از کف داده جدا مغبون و خاسر و زیانکار است. ارتداد (به معنای واقعی کلمه) در فرهنگ دینی همانند کفر ضد ارزش است.

۱- و من یتبدل الکفر بالایمان فقد ضل سواء السبیل. و دکثیر من اهل الکتاب لو یردونکم من بعد ایمانکم کفارا حسدا من عند انفسهم من بعد ما تبین لهم الحق (بقره/۱۰۹-۱۰۸)

کسیکه ایمانش را به کفر تبدیل می کند، از راه راست گمراه شده است،‌بسیاری از اهل کتاب بعد از اینکه حق برایشان آشکار شد، از سر حسادت دوست دارند شما را بعد از ایمانتان به کفر برگردانند.

۲- یا ایها الذین آمنوان تطیعوا فریقا من الذین اوتواالکتاب یردوکم بعد ایمانکم کافرین (آل عمران/۱۰۰)

أی مؤمنان اگر از برخی از اهل کتاب پیروی کنید شما را بعد از ایمانتان کافر می کنند.

۳- ان الذین اشترواالکفر بالایمان لن یضروالله شیئا و لهم عذاب الیم (آل عمران/۱۷۷)

آنان که ایمان را به کفر می فروشند به خداوند زیانی نمی رسانند و برایشان عذابی دردناک است.

قرآن کریم از تمایل برخی از کفار و اهل کتاب درایمان زدایی از مومنان پرده برداشته و مومنان را از اطاعت از آنان بر حذر داشته است. حفظ ایمان در نزد مؤمن نگهداری از گرانبهاترین گوهرهاست مؤمن از دشمن ایمان خود پیروی نمی کند.

۱۰- ایمان آزمون پذیر است

دنیا سرای آزمایش است. زندگی آزمونی بزرگ است که هر انسانی در حال اختیار و آزادی از سرم می گذراند. اما مؤمنان علاوه بر آزمون عمومی، آزمونی اختصاصی نیز در پیش دارند. این آزمون همانند اصل ایمان درجاتی دارد. هر چند ایمان شدید تر باشد، آزمون ایمانی دشوارتر است. در کتاب الایمان و الکفر اصول کافی بابی بنام “شدت ابتلای مؤمن” منعقد شده است. از جمله به این قاعده ثابت دینی اشاره شده، “ان اشد الناس بلاءا الانبیاء ثم الاولیاء ثم الامثل فالامثل. مردم در شدت بلاء (دشواری امتحان) به ترتیب بر سه گروهند: اول پیامبران، سپس اوصیای ایشان (ائمه (ع)) و در مرتبه سوم آنانکه بیشتر همانند ایشانند. هر که شباهت بیشتری به اولیای الهی دارد و از درجات بالاتری از ایمان برخوردار است آزمون دشواری در پیش دارد و البته عاقبت نیکوتری نیز در آخرت خواهد داشت.

هر که در این بزم مقرب تر است

جام بلا بیشترش می دهند

۱-الم احسب الناس این یترکواان یقولوا آمنا و هم لا یفتنون. و لقد فتنا الذین من قلبهم فلیعلمن الله الذین صدقوا و لیعلمن الکذبین (عنکبوت /۳-۲)

آیا مردم پنداشته اند که رها شده اند که به زبان بگویند ایمان آوردیم و مورد آزمایش قرار نگیرند؟ ما گذشتگان را آزمودیم تا حتما خداوند آنان را که راست گفتند بشناسند و حتما دروغگویان را نیز بشناسد.

آزمایش مؤمنان سنت حتمی خداوند است، نتیجه آن تمایز راستگویان از مدعیان و دروغگویان.

۲- ام حسبتم ان تدخلوالجنة و لما یأتکم مثل الذین خلؤا من قلبهم مستهم البأساء و الضراء و زلزلوا حتی یقول الرسول و الذین آمنوا معه متی نصرالله الا ان نصرالله قریب (بقره/۲۱۴)

آیا پنداشتید که داخل بهشت می شدید در حالیکه آنچه که بر گذشتگانتان رفت بر شما وارد نیاید؟ دشواریها و سختی ها آنان را فرا گرفت و متزلزل شدند تا آنکه پیامبر و مؤمنانی که با او بودند گفتند پس یاری خدا کی فرا می رسد؟ آگاه باشید که یاری خدا نزدیک است.

ابتلای مؤمنان در آیات زیر نیز قابل پیگیری است. احزاب /۱۱-۹، بقره/۱۰۰، آل عمران/۱۴۲، انفال/۱۷٫ از آنجا که ایمان امری قلبی و باطنی است، آزمایشگر کسی است که به ذات صدور علیم است،‌ یعنی خداوند. نتیجه این آزمون نیز بطور نهایی در آخرت اعلام می شود. آدمیان را نرسد که بر موضع خدایی تکیه زنند و سودای آزمون ایمان خلایق کنند و عذاب اخروی به دنیا آورند که اگر اینگونه امور به صلاح آدمیان بود، خداوند حکیم خود چنین می کرد و وعده به آخرت نمی داد، یا اولیای الهی به سنجش ایمان اطرافیان می پرداختند. کجا سراغ داریم که رسول اکرم (ص) ایمان اطرافیان اندازه گرفته باشد و اگر چنین کرده بود آیا بسیار کسان اجازه ماندن می یافتند؟ کجا سراغ داریم که امیرالمؤمنین (ع) به آزمون ایمان مردم عصر خود پرداخته باشد؟ آزمون ایمان حق است و غیر قابل انکار. اما آزمایش کننده احکم الحاکمین است ولاغیر.

در قرآن کریم تنها یک مورد از امتحان بشری ایمان سخن به میان آمده:

یا ایها الذین آمنوا أذا جاءکم المؤمنات مهاجرات فامتحوهن الله اعلم بایمانهن فان علمتموهن مؤمنات فلا ترجعو هن الی الکفار…(ممتحنه/۱۰)

أی مؤمنان، اگر مؤمنات مهاجر به سوی شما آمدند، ایشان را امتحان کنید، خداوند به ایمان ایشان آگاهتر است، اگر آنان را مؤمن یافتند، به سوی کفار بازنگردانیدشان …

در شرایطی که بین مکه و مدینه تخاصم است و کفار مکه تمامی کوشش خود را برای درهم شکستن مقاومت مدینه النبی بکار می برند، طبیعی است که جاسوسانی از طرف کفار مکه به مدینه گسیل شوند، لذا بسیار معقول است که مسلمانان مدینه در پذیرش افراد جدید نهایت احتیاط را بکار برند و اطمینان بیابند که تازه وارد، مسلمان است. از آنجا که از سویی استفاده از زنان در جاسوسی همواره رایج بوده و از سوی دیگر رأفت نسبت به بانوان آن هم اگر غریب باشد بیشتر است، بحث از امتحان زنان مهاجر مطرح شده و الا چنین احتیاطی در مورد مردان مهاجر نیز روانیست.

از آنجا که شرط ورود به مدینه هرگز ایمان (به معنای اخص از اسلام) نبوده، بلکه اسلام (و یا عهد و استیمان برای غیر مسلمانان) به آیات قبل و بعد و مفاد همین آیه که شرایط ازدواج با چنین زنانی را مطرح می کند و نیز اینکه اصولا آزمون بشری از ایمان امری به غایت دشوار بلکه محال است (به واسطه قلبی و درونی و باطنی بودن ایمان) به نظر می رسد امتحان مورد بحث آیه امتحان از اسلام باشد نه ایمان. و استعمال ایمان بجای اسلام در آیات قرآن کریم بی سابقه نیست.

به هر حال امتحان مهاجرات مختص به شرایط خاص مطرح در آیه است و قابل تعمیم نیست (قضیه فی واقعه یا قضیه خارجیه)

۱۱-ایمان کتمان پذیر و پنهان کردنی است

با توجه به اینکه ایمان امری قلبی، باطنی و درونی است، قابل کتمان کردن است. می توان آنرا پنهان کرد و بروز نداد. گاهی مصلحت مهمی همچون حفظ جان مؤمن اقتضا می کند که مؤمن ایمان خود را بروز ندهد، “تقیه” کند، یعنی ایمان خود را پنهان کند. در زمان تقیه مؤمن به ظاهر همچون کفار سخن می گوید و رفتار می کند و در دل در خلوت دور از چشم اغیار لوازم ایمان را بجا می آورد. همچنانکه ممکن است در دل کافر بود و به زبان ریاکارانه و منافقانه دم از ایمان زد.

قرآن کریم در دو مورد به تقیه و کتمان ایمان اشاره کرده است.

۱- و قال رجل مؤمن من آل فرعون بکم ایمانه اتقتلون رجلا ان یقول ربی الله و قد جاء کم بالبینات من ربکم و ان یک کذبا فعلیه کذبه و ان یک صادقا یصبکم بعض الذی یعدکم ان الله لا یهدی من هو مسرف کذاب (غافر/۲۸)

مردی مؤمن از آن فرعون که ایمانش را پنهان می کرد (به اراده فرعون نسبت به قتل موسی اعتراض کرد و) گفت: آیا می خواهید کسی را بکشید که می گوید پروردگار من خداست، او از جانب پروردگارتان دلایل روشنی آورده است، اگر دروغگوست، دروغش برعلیه خودش است و اگر راست بگوید، برخی از آنچه به شما وعده می دهد به شما اصابت خواهد کرد، خداوند زیانکار دروغگو را هدایت نمی کند.

این مؤمن بصیر که از خانواده فرعون و در دربار اوست به نام در قرآن معرفی نشده است اما او تقیه کرده، ایمانش را مخفی نگاه داشته است. اما در قضیه دستور به قتل موسی به واسطه اهمیت مسئله اظهار نظر می کند و وجدان فروخته مصریان را به بیداری می خواند. منطق مؤمن آل فرعون منطق آزادی بیان است. اگر موسی دروغ می گوید رسوایش کنید ثابت کنید دروغ می گوید، بی پایگی سخنانش را نشان دهید و اگر راست می گوید – که احتمالش منتفی نیست- وعده هایش محقق شده عذاب بر شما نازل می شود. پس از این دو حال خارج نیست. و در هر صورت بگذارید موسی سخن بگوید. بگذارید مخالف و منتقد سخن بگوید. اگر غلط گفت اصلاحش کنید و اگر راست گفت به سخنش عمل کنید. در مقابل منطق مؤمن آل فرعون (آزادی بیان) آیه بعد منطق فرعون را به نمایش می گذارد:

ما اریکم الا ما اری و ما اهدیکم الا سبیل الرشاد (غافر/۲۹)

جز آنچه می بینم به شما ارائه نمی کنم، و شما را جز به راه راست هدایت نمی کنم.

فرعون معتقد است حق آن است که او می گوید و او جز به حق نمی خواند و هر که با او مخالفت کند به مخالفت با حق بر خاسته است و آنکه در حقانیت او تردید کند باید به زندانش افکند (لا جعلنک من المسجونین) یا دستور قتلش را باید صادر کند. منطق فرعون سرکوب و تهدید به زندان و اعدام است و منطق مؤمن آل فرعون آزادی بیان.

۲- من کفر بالله من بعد ایمانه الا من اکره و قلبه مطمئن بالایمان و لکن من شرح بالکفر صدرا فعلیهم غضب من الله و لهم عذاب عظیم (نحل /۱۰۶)

کسی که بعد از ایمانش به خداوند کفر ورزد (در عذاب است) مگر کسی که به اکراه (کفر گفته باشد) و قلبش به ایمان مطمئن باشد و لیکن کسانی که سینه اش را با کفر گسترده باشند مشمول غضب الهی هستند و برای ایشان عذابی بزرگ است.

مرتد مشمول عذاب دردناک اخروی است اما کسیکه با فشار و اکراه مجبور شده کفر بگوید، در حالیکه در دل مؤمن است او مرتد محسوب نمی شود و گناهی بر او نیست.

در صدر اسلام یاسر و سمیه در زیر شکنجه کفار شهید شدند اما حاضر نشدند از ایمان خود دست بردارند، عمار که تازه سال بود در زیر شکنجه طاقتش برید و آنچه کفار می خواستند به زبان آورد، در حالیکه دلش با ایمان بود (رحمة الهه علیهم) پس ایمان قابل کتمان است. پنهان کردنی است،‌تقیه پذیر است.

۱۳- ایمان دینی امری محبوب و فطری است

این ویژگی از مختصات ایمان دینی است و نه از صفات مطلق ایمان. قرآن کریم خبر داده است که خداوند حب ایمان به خود را در دل انسان نهاده است و جان او را به نحوی سرشته است که نسبت به کفر و فسق و عصیان کراهت داشته باشد.

واعلموا ان فیکم رسول الله لو یطیعکم فی کثیر من الامر لعنتم و لکن الله حبب الیکم الایمان و زینه فی قلوبکم و کره الیکم الکفر و الفسوق و العصیان اولئک هم الراشدون. فضلا من الله و نعمة والله علیم حکیم (حجرات/۸-۷)

بدانید که پیامبر خدا در میان شماست، اگر در بسیاری از امور از شما اطاعت کند، هلاک می شود، اما خداوند ایمان را محبوب شما کرده است و دلهایتان را به آن زینت کرده و کفر و فسق و عصیان را مورد کراهت شما کرده است. آنان به فضل و نعمت الهی یافتگانند و خداوند علیم حکیم است.

آیه فوق را می توان به تعبیر دیگری از آیه فطری بودن دین دانست:

فاقم وجهک للدین خلیفا فطرت الله التی فطرالناس علیها الاتبدیل لخلق الله ذلک الدین القیم و لکن اکثر الناس لا یعلمون (روم/۳۰)

رویت را به سوی دین حنیف برگردان، همان فطرت خداوند که مردم را بر آن سرشته است، تبدیلی در خلقت الهی نیست دین پایدار همین است، هر چند بیشتر مردم نمی دانند.

اگر دین فطری باشد، این گوهر دین است که فطری است یعنی گرایش به خداوند و خداخواهی. واضح است که فطری بودن دین و ایمان دینی هرگز باعث نمی شود از انسان سلب اختیار شود. علیرغم چنین سرشت و جعل حب ایمان در دل آدمیان بسیاری به فطرت خود پشت می کنند و راهی دیگر در پیش می گیرند و کافر می شوند.

۱۴- ایمان دینی و صفات قلبی اخبات و وجل

اخبات به معنای نرمی و تواضح است، مخبت یعنی متواضع و خاشع، و جل یعنی استشعار خوف، بروز ترس. در قرآن کریم از جمله صفات مؤمنین تواضع و خوف معرفی شده است، تردیدی نیست که مؤمن نسبت به خداوند خائف و متواضع است. اما تأمل در آیات مرتبط اثبات می کند که این دو صفت قلبی از ویژگیهای مراتب عالی ایمان است نه از صفات مطلق ایمان.

و بشر المخبتین. الذین اذا ذکر الله و جلت قلوبهم و الصابرین علی ما اصابهم و المقیمی الصلوة و مما رزقناهم ینفقون (حج/۳۵)

متواضعان را بشارت بده، آنانکه آنگاه که یاد خدا به میان می آید دلهایشان از ترس می لرزد و آنانکه نسبت به آنچه به ایشان اصابت می کند استقامت می کنند و بر پادارندگان نماز و آنانکه از آنچه به ایشان روزی کردیم انفاق می کنند.

این دو صفت در آیات انفال/۴ و مؤمنون/۶۱-۵۷ و حج/۵۵-۵۳ نیز آمده است و قرنیه اختصاص آن به درجات عالی ایمان ذیل آیه انفال است که قبلا گذشت (اولئک هم المؤمنون حقا) آنان مؤمنان راستین اند.

مدیریت ایمانیان (اهل ایمان / مومنان)

در خصوص مفهوم تخصصی مدیریت بحثی نداریم و قصد اختراع چرخ چاه را نیز نداریم! آن چه می تواند مورد بحث قرار گیرد مقوله ی ایمان دینی (اسلامی) است. اشخاصی خواه حقیقی یا حقوقی (سازمانها و جوامع) چون به مقولاتی چون خدا و غیب (مغیبات = جن و ملک و روح و رووح القدوس و اعجاز و وحی و در راس آنها الله ( و کلام الله = آن چه بر انبیا نازل شده است) و عوالم و پدیدارهای نامحسوس و نامشهود) مومن خوانده می شوند. آن در کنشهای فردی و سازمانی و اجتماعی خود به "کنشگری مومنانه" می پردازند. لازم به یادآوری نیست که برای نگارنده اهمیتی ندارد که این مقوله در جهان خارج تا چه اندازه واقعیت دارد. میزان وجود خارجی ایمان در حیطه ی مقام اجرا و تحقق (اثبات) است و با بحث در مقام تعریف و نظریه پردازی (ثبوت) متفاوت است. این نکته را نوشتم زیرا به علل خارجی نامطلوب دانشگاهیان و جامعه علاقه ای به توجه و بررسی مدیریت دینی (اسلامی) ندارد. از این جهت بنده هم مانند آنان ام. ولی جهت دیگری هست که ما باید عامدانه بدان بپردازیم و آن بررسی علمی و نظری مفاهیم است. بدون توجه به این که آن مفهوم خوشایند ماست یا نه. البته توجه به مفید بودن یا نبودن و میزان اهمیت مفاهیم ضروری است. ممکن است که مقوله ی مورد توجه در این نوشتار از نظر شهروندان در عمل مضار فراوانی داشته باشد. ولی کار علم هم همین است . یعنی برملا کردن میزان جنبه های مثبت و منفی مدیریت ایمانیان. مردم می گویند دم خروس را باور کنیم یا قسم حضرت عباس را. بله. دم خروس را . لذا رویکرد من به این مقوله رویکرد جامعه شناسی دینی است. 

در زیر به بررسی ایمان دینی توجه می شود:

ایمان دینی

اول: فاعل ایمان: ایمان از چه کسی سر می زند؟ چه موجوداتی می توانند ایمان بیاورند؟ دین ایمان آوردن را به چه کسانی نسبت داده است؟

دوم: متعلق ایمان: ایمان به چه اموری تعلق می گیرد؟ متعلق ایمان شخص است یا شیء؟ آیا متعلق ایمان می تواند گزاره باشد؟ دین ایمان به چه اموری را از انسان خواسته است؟

سوم: ماهیت ایمان: مراد از ایمان در فرهنگ دینی چیست؟ ویژگی های ایمان دینی کدامست؟ ایمان دینی چه لوازم، آثار و پیامدهایی دارد؟ ایمان دینی با چه اموری جمع نمی شود؟ آیا ایمان دینی درجات و مراتبی دارد؟ چه عواملی به تشدید و تعمیق ایمان دینی منجر می شوند و چه اسبابی باعث تضعیف و تزلزل ایمان دینی هستند؟ چه احکام شرعی برایمان دینی بار می شود؟

۲- بحث لغوی

ایمان مصدر باب افعال از ریشه، “امن” است و به دو معنای گرویدن، باور داشتن، روی آوردن و نیز مصون ساختن و ایمان کردن بکار رفته است. هر چند حاصل معنای اول نیز ایمن شدن است، گرویدنی که به مصونیت و امنیت می انجامد. ایمان به معنای اول “لازم” است و غالبا با حرف “باء” متعدی می شود. (ایمان به خدا، یومن بالله). ایمان به معنای دوم متعدی است (او را ایمن کردم، آمنهم من خوف). واضح است که در بحث ایمان دینی معنای اول محور بحث است. از جمله پیش فرضهای تحقیق ایمان در متون دینی این است که ایمان همواره به یک معنی استعمال شده باشد، یعنی ایمان مشترک معنوی باشد نه مشترک لفظی (یعنی معانی متعددی نداشته باشد). به واسطه اهمیت این نکته در هر قسمت بحث، تعدد یا وحدت معنای ایمان را آزمون خواهیم کرد.

۳- بحث اول: فاعل ایمان

سوالات اصلی این بحث عبارتند از: ایمان از چه موجوداتی سر می زند؟ در متون دینی (و بویژه قرآن) ایمان آوردن به چه موجوداتی نسبت داده شده است؟ این موجودات مومن چه صفات مشترکی دارند؟

در قرآن کریم درباره چهار موجود واژه “مومن” استعمال شده است: انسان، جن، (موجود پنهانی)، ملک (فرشته)، و خداوند.

انسان

اکثر آیات مرتبط با ایمان درباره ایمان انسانی است. اما فاعل ایمان منحصر در انسان نیست. با این همه در بحث از ایمان آدمیان، بواسطه وضوح، کمتر از انسان سخن به میان آمده است. در سوره ۱۰۳ از ایمان انسانی به صراحت سخن رفته است:

والعصر، ان الانسان لفی خسر، الا الذین آمنوا و عملوا الصالحات و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر (قسم به زمان یا عصاره هستی، که انسان در خسران است، مگر آنان که ایمان آورده، عمل صالح انجام داده، به حق و صبر سفارش کنند)

نوع انسان در خسران (زیان در اصل سرمایه) است. ایمان همراه با لوازم سه گانه اش (عمل صالح، حق جویی و صبر) انسان را از خسران و زیان بنیادی بدر می آورد. به بیان دیگر ایمان از اسباب نجات انسان شمرده شده است. تعبیر بسیار رایج “الذین آمنوا” به صراحت انسان را فاعل ایمان معرفی می کند.

جن

جن به معنای موجود پنهانی است. قرآن کریم از جمله در سوره ۷۲ خود قائل به وجود جن شده است. وپژگی های این موجود به روایت قرآن کریم عبارتند از: ۱- جن یکی از انواع مخلوقات الهی است که از حواس انسانی پنهان است. ۲- قبل از نوع انسان آفریده شده اند. ۳- همانند انسان زندگی می کنند، می میرند و محشور می شوند. ۴- ریشه آنها از آتش است، همچنانکه انسان از خاک است. ۵- مذکر و مونث دارند و با توالد و تناسل زیاد می شوند. ۶- دارای شعور و اراده هستند و قادر بر حرکات سریع و اعمال سنگین می باشند. ۷- همانند انسان مکلف هستند و به مومن و کافر، صالح و طالح تقسیم می شوند. ۸- ابلیس از اجنه است و ذریه و پیروانی (از انسان و جن) دارد.

در آیات آغازین سوره جن خداوند از پیامبرش می خواهد که به مردم خبر دهد که از طریق وحی دریافته است که چند نفر از این موجودات پنهانی آیات قرآن را شنیده اند و آنگاه که به نزد قوم خود بازگشته اند آنرا کلامی خارق عادت توصیف کرده اند که به سوی رشد هدایت می کند، لذا ایمان آورده اند.

قل اوحی الی انه استمع نفر من الجن فقالوا انا سمعنا قرآنا عجبا، یهدی الی الرشد فآمنا به ولن نشرک برنبا احدا (آیات ۱ و ۲ سوره جن) (و نیز رجوع کنید به آیا%:.77!۱۱، ۱۳،۱۴ سوره جن و آیه ۵۶ سوره ذاریات) پس غیر از انسان، جن نیز می تواند فاعل ایمان باشد.

ملک

از دیگر موجوداتی که قرآن کریم از وجود آنها پرده برداشته است ملائک (فرشتگان) هستند. ویژگی های ملائک به روایت قرآن کریم عبارت است از: ۱- ملائک موجوداتی با کرامتند. ایشان واسطه بین خداوند و عالم مشهود هستند. در هر واقعه کوچک و بزرگی شأنی دارند که به وکالت از سوی خداوند انجام وظیفه می کنند. وظیفه اصلی ایشان اجرای اوامر الهی یا تقریر آن اوامر است. ۲- ملائک موجوداتی معصومند. لذا در آنچه خداوند به آنها امر کرده است، معصیت نمی کنند. ۳- ملائک فراوانند و درجات و مراتبی دارند، بعضی آمر مطاع و برخی مامور و مطیعند، با این همه در قرآن تنها نام دو فرشته – جبرئیل و میکائیل – به صراحت ذکر شده و از برخی ملائک نیز با صفات یاد شده است مانند ملک الموت، رقیب، عتید، کرام الکاتبین. ۴- ملائک شکست ناپذیرند، چرا که وجهی جز عمل به اوامر الهی ندارند. لذا نمی توان آنان را تغییر داد یا بر آنها چیره شد. ۵- می توان نتیجه گرفت ملائک موجوداتی منزه از ماده جسمانی هستند لذا زوال، فساد، تغییر و استکمال تدریجی در آنها راهی ندارد. (هر چند تمثل برای آنها متصور است.)

خداوند در آیه ۷ سوره غافر به فرشتگان نیز مومن اطلاق کرده است:

الذین یحملون العرش و من حوله یسبحون بحمد ربهم و یومنون به یستغفرون للذین آمنوا

آنان که عرش خداوند و کسانیکه گرداگرد آن هستند را حمل می کنند، با حمد پروردگارشان او را تسبیح می کنند و به خدایشان ایمان آورده اند و برای مومنان استغفار می کنند.

پس غیر از انسان و جن، ملک نیز فاعل ایمان است.

خداوند:

در آیه ۲۳ سوره حشر یکی از اسمای حنسای خداوند مومن ذکر شده است. در سه آیه آخر این سوره، بیست صفت خداوند به زیباترین وجهی تشریح شده است:

هوالله الذی لااله الا هوالملک القدوس السلام المؤمن المهیمن العزیز الجبار المتکبر سبحان الله عما یشرکون

مؤمن در این آیه یعنی آنکه ایمنی می بخشد، امنیت بخش. این اطلاق مومن با آیات پایانی سوره قریش هم سنخ است.

فلیعبدوا رب هذا البیت، الذی اطعمهم من جوع و آمنهم من خوف

(قریش می باید، پروردگار این خانه را عبادت کنند، آنکه از گرسنگی سیرشان کرد و از ترس ایمنشان گردانید) برای آشنایی بیشتر با معنای ایمان رجوع کنید به آیات ۱۲۶ بقره، ۱۱۲ نحل، ۸۹ نمل، ۱۵ حجر، ۹۷ اعراف. واضح است که مومن به معنای امنیت بخش غیر از مومن به معنای گرونده است، مراد از فاعل ایمان دینی، گرونده است. لذا ایمان به این معنی شامل خداوند نمی شود. بنابراین قرآن سه موجود را به عنوان فاعل ایمان دینی معرفی کرده است: انسان، جن و ملک.

۴- ویژگیهای فاعل ایمان:

فاعل ایمان را می باید در سه موجود سراغ گرفت: آدمیان، اجنه و فرشتگان. دیگر موجودات اعم از خداوند و نیز حیوانات، گیاهان و موجودات بی جان فاعل ایمان شمرده نمی شوند. این سه موجود که اشرف مخلوقات خداوند هستند. در صفات زیر مشترکند.

اول: نقصان چیزی ندارند و لذا نسبت به مبدأ کل – خداوند – ناقصند.

دوم: شعور. اینان موجوداتی دارای شعور، قدرت ادراک و تمییز هستند.

سوم: اراده اینان موجوداتی مکره و مجبور نیستند، با اراده خود فعالیت می کنند.

در این میان فرشتگان معصومند و جز “خیر” را انتخاب نمی کنند، لذا ملک فقط مومن است و نمی تواند کافر باشد. (هر چند آیه مورد بحث ایمان را به صنف خاصی از فرشتگان –حاملان عرش – نسبت داده، اما به نظر نمی رسد، ایمان صفت اختصاصی این صنف از فرشتگان باشد.) از آنجا که ملائک تمام کمال متصور خود را بالفعل دارا هستند لذا استکمال و کمال جویی در آنها معنی ندارد. آیا ملائک به همان معنی ایمان دارند که انسان یا جن؟ نمی دانیم ما به دنبال ویژگی های ایمانی انسانی هستیم و مطالعه ایمان دیگر موجودات صرفا برای روشن شدن جوانب مختلف ایمان انسانی است.

با توجه به تفاوتهای جدی ملائک با آدمیان و اجنه، بحث را در ایمان این دو موجود متمرکز می کنیم. می توانیم بگوئیم:

- کسی ایمان می آورد که ناقص باشد و بتواند کامل شود و بخواهد کامل شود. ایمان می آورد تا کامل شود.

- کسی ایمان می آورد که ندارد و می داند نیازمند است، گمشده أی دارد. دغدغه أی دارد، ایمان می آورد تا گمشده خود را بیابد.

- کسی ایمان می آورد که آزاد باشد، مختار باشد، بتواند کافر شود و ایمان نیاورد، یعنی بدون امکان کفر ورزیدن، ایمان (حداقل ایمان انسانی) تحقق نمی یابد. پس ایمان با اجبار و اکراه و زور و فشار ناسازگار است. بازور، شعائر و مناسک انجام می شود. اما ایمان نمی آید.

ایمان با احساس نیاز، شعور، اراده، آزادی و اختیار و کمال جویی تناسب دارد. در این میان دو نکته حائز اهمیت است:

- ایمان با آزادی ارتباطی ناگسستنی دارد.

- مؤمن با احساس نیاز، در ایمان آوردنش چیزی بدست می آورد. چیزی که به زندگی او معنی می دهد. این تأملات مقدمه لازم بحث مهم ماهیت ایمان دینی است.

فساد اداری: بهروز رضایی منش

مساله‌ی فساد در دولت و حکومت، یکی از عمده نگرانی‌های  مدیریت عمومی است. فساد گسترده بازتابی است از عملکرد ضعیف دولت. عملکرد ضعیف دولت می تواند موجب از بین رفتن توسعه‌ی اقتصادی و اجتماعی شود. حکومت فاسد یعنی حکومتی که از منابع مالی و طبیعی دولت به‌طور مستقیم سوء استفاده می‌کند و فساد به‌گونه‌ای فراگیر و نافذ در سراسر موسسه ها و نهادهای اجتماعی گسترده می‌شود، از نظام سیاسی به ساختار اداری و به حوزه خصوصی.

آنان که رشوه می‌دهند و می‌گیرند، می‌توانند ثروت و دارایی ملتی را از آنان سلب کنند و مقدار کمی را برای فقیرترین شهروندان به‌‌جا گذارند.

بر اساس مطالعات و بررسی‌های سازمان ملل متحد، فساد می‌تواند ثبات و امنیت اجتماعی را به معرض خطر بیاندازد، ارزش‌های اخلاقی و دموکراسی را تحلیل برده و توسعه‌ی سیاسی و اقتصادی و اجتماعی را به‌مخاطره افکند.

در مجمع عمومی سازمان ملل، همه کشورها به‌خصوص کشورهای در حال توسعه، توسعه‌ی اقدامات رسمی و فرآیندهای دولت برای غلبه بر وظیفه‌ی پیچیده و در حال رشد جلوگیری از فساد را در اولویت بالا قرار داده اند. تجربه به ما آموخته که دولت‌ها باید از این‌که کارگزارانشان (کارگزاران دولتی) بالاترین استانداردها از کمال و درستی، حفظ می‌کنند، مطمئن گردند. آزادی و شفافیت از یک سو، محکم کردن دستگاه قضایی از سوی دیگر با توجه به ارائه نیازهای در حال تغییر سیستم اجرایی اداری اصلی ترین عوامل ایجاد این اطمینان محسوب می‌گردد.

فساد چیست؟

عموماً هیچ کس معنی فساد را نپذیرفته است. فساد در حکومت به‌صورت استفاده‌ی نادرست از مدیریت دولتی و داشتن اختیارات قانونی برای به‌دست آوردن منفعت شخصی درک شده است. استرفلد فساد را چنین تعریف کرده است:

1. فعالیت‌هایی که توسط بخش خصوصی بیرون حکومت انجام می‌شود در جهت منتفع نمودن یک مقام دولتی به‌منظور  وادار کردن وی در صدور دستور جهت تغییر، لغو، فسخ، احیای قوانین یا خط مشی‌های قانونی که برای آن بخش خصوصی سود و منفعت فوری و مستقیم دارد.

2. فعالیت‌هایی که توسط افراد درون سازمان برای به‌دست آوردن منفعت برای خودشان یا اقوام و دوستان‌اشان با استفاده از موقعیت‌اشان به درخواست یا  قبول منفعتی از افراد خصوصی در عوض گرفتن مزایایی از جانب آن‌ها (افراد خصوصی) یا حتی تصویب و لغو برخی قوانین سازمانی که اثر آن فوراً و مستقیماً  بر روی منافع خودشان خواهد بود.

3. فساد آن نوع پرداخت‌هایی که به‌صورت غیرقانونی به نمایندگان دولت با هدف تامین سود یا جلوگیری از هزینه ها انجام می‌شود. این پرداخت‌ها بر روی رفتار پرداخت‌کننده و دریافت‌کننده اثر می‌گذارد.

4. هیئت سانتانام؛ فساد را این‌گونه تعریف می‌کند: اجرای قدرت به‌طور نامناسب و خودخواهانه و نفوذ و تاثیر مقام دولتی یا جایگاه‌های ویژه برخی مشاغل در زندگی عمومی.

5. سازمان " شفافیت بین المللی" فساد را این‌گونه تعریف کرده است: "سوء استفاده از قدرت عمومی برای نفع شخصی".

اساساً فساد تابعیت منافع عمومی از منافع شخصی را در بر دارد که شامل تخطی و تجاوز از هنجارها و قوانین است. معانی و مفاهیم فساد بسیار گسترده می‌باشد و در این‌که این مفهوم پیچیده و پدیده‌ی اجتماعی چند بعدی با جلوه‌های مختلف است، هیچ مخالفتی وجود ندارد.

فساد: بد یا خوب؟

اکنون به‌طور گسترده‌ای به رسمیت پذیرفته شده است که فساد هم اثرات منفی و هم نتایج خوبی بر روی فرآیندها و برای حکومت‌های پیشرفته دارد. هم‌چنین باور ]در حال ازدیاد[ بر این است که فساد مدل‌های جدیدی به خود گرفته است. این محدوده از قبول پول یا پاداش‌های دیگر برای اعطای قراردادها، نقض روش‌های کاربردی برای پیش‌برد منافع شخصی شامل رشوه دادن به برنامه‌های توسعه‌یافته یا شرکت‌های چندملیتی، رشوه‌ها برای حمایت قانونی و انحراف از منابع عمومی برای منفعت شخصی، چشم‌پوشی‌کردن از فعالیت‌های غیرقانونی یا مداخله در امور قضایی می‌شود. هم‌چنین شکل‌ها و گونه‌های فساد شامل قوم پرستی، دزدی‌های پیش پا افتاده، قیمت‌های گزاف، ساختن پروژه‌هایی که وجود خارجی ندارند، مخفی‌کردن لیست حقوق، جمع‌آوری مالیات، تقلب در ارزیابی مالیات می‌شود.

برخی از اقتصاد دانان بر این باورند که فساد فی نفسه همیشه هم برای پیشرفت جامعه مضر نیست. به‌عنوان مثال استرفلد این چنین استدلال می‌کند که "آن دسته از اعمال فساد که اقتصاد را به سمت بازار آزاد هدایت می‌کند، به صورت اقتصادی مفیدند. و آن دسته که مانع ایجاد بهره برداری از بازار می شوند به‌طور  اقتصادی مضر می باشند."

استدلال این چنین است که "جایی که قوانین حکومت بی‌خود و محدودکننده و یا پیچیده است، اگر سیستم می‌تواند با یک فساد کوچک، کارآمدتر فعالیت کند در این‌صورت، فساد ممکن است مزایایی داشته باشد". اما هیچ سند و مدرک محکمی برای دفاع از این استدلال و هم‌چنین دفاع از دیگر اثرات نامطلوب فساد وجود ندارد.

برعکس بیش‌تر محققان ادعا می‌کنند که فساد بد است و مانع پیشرفت در تمامی سطوح و تمامی بخش ها می‌شود. فساد در حقیقت اثر مطلوبی در اجرای اداری و پیشرفت اقتصادی اجتماعی دارد. لگو بیان می‌کند که "اطلاعات موجود اظهار می دارد که فساد اثری زیان‌آور روی بهره‌وری (راندمان ) و. . .  پیشرفت اقتصادی دارد حتی در شرایط فساد بی‌خطر (خوش‌خیم) هزینه‌هایی که موجب ضرر زدن به اجرای اداری می‌شود بالغ بر منافع ناشی از راندمان (بازده) اقتصادی است  به نظر می‌رسد که کمی شک در مورد این‌که تحت شرایط فساد گسترده و یا منظم و اصولی، بهره‌وری اقتصادی، هر دو با اجرای اداری و سیاسی، تا پایین‌تر از سطح مطلوب و نقطه‌ی کمال کاهش پیدا می‌کند و نباید این خیر و سعادت عمومی را پایین‌تر آورد."

به‌طور واضح، فساد موجب افزایش هزینه‌های اداری و ضرر و زیان‌هایی در منافع دولت می‌شود و در اجرای فعالیت‌های  دولتی و حتا در فرآیندها و فعالیت‌های دولت برای مبارزه و کاهش فساد مشکل می‌آفریند. هم‌چنین منجر به جابجایی در    اهداف، و تعویض آن با مزایای کارکنان می‌شود.  

علل فساد:

فساد فراگیر و ظاهراً در حال توسعه می‌باشد اما احساس می‌شود که مساله و مشکل را باید بیش‌تر و جدی‌تر در سطوح عالی سیاسی جست تا در سطح اداری. ویتال؛ مامور عالی رتبه مراتب مرکزی دولت هند می نویسد: شاید ریشه‌ی رشد زیاد پول کثیف در فرهنگ فساد حاکم بر سیستم سیاسی ما باشد. او توضیح می دهد که فساد سیاسی منجر به فساد اداری می‌شود که به‌نوبه‌ی خود منجر به فساد تجاری و نیز جرم سیاسی می‌شود.

ویتال پنج عامل را به‌عنوان دلایل اصلی و اساسی فساد در اداره و حکومت معرفی کرده است:

1. کمیابی کالاها و خدمات

2. تشریفات زائد یا مقررات دست و پا گیر که مشوق پول سریع است.

3. عدم شفافیت در سیستم و رویه‌ی عمل

4. قوانین ایمنی بخشی چون "همه بی گناهند مگر عکس آن ثابت شود."

5. قوم پرستی در میان فساد

دلایلی که منجر به فساد می‌شود:

دلایل سیاسی

به‌طور  گسترده احساس می‌شود که بیش‌ترین (اولین) دلیل فساد، سیاسی است. در این اواخر ننگ‌ها و رسوایی‌ها و موارد فساد بسیار زیادی اتفاق افتاده است.

قابل ذکر است معادله HDW (1987) کلاهبرداری امنیتی هارشاد (1993) رشوه JMM  در مقابل نخست وزیر P. V  ناراسیمها (1992)،  کلاهبرداری فدر (1999-2000)،  جین هاوالا،  کلاهبرداری اورآ،  کلاهبرداری واردات شکر، رسوایی مخابراتی،  رسوایی UTI 64  تقلب‌های متعدد در بانک های ملی، کلاه‌برداری درواژه (2001)، کلاه‌برداری  مهر کاغذی. در کنار موارد مفاسد اشخاص، بد نام‌ترین‌اشان کلاه‌برداری کیدنی است که توسط دکتر امیت یکی از اعضای مهم مجموعه برای همیشه جاودانی شد. . .  سال‌هاست که به دادگاه کشیده می‌شوند اما بعید به نظر می‌رسد که مقصر، مجازات شود.

دموکراسی به شهروندان،  اجازه انتخاب رهبران سیاسی صادق و پاک را می دهد.  اما این کار یک علاج مطمئن برای حل مساله فساد نیست. فرآیند انتخابات دموکراتیک هم نتوانسته از نیروی عظیم فساد مصون بماند. اگرچه انتخابات می‌تواند مانع استمرار فساد نیروهای فاسد شود، ولی چنین به‌نظر می‌رسد که حتا دیگر نمی‌توان و نباید چشم امید زیادی به قدرت و پاک ماندن دموکراسی‌ها داشت. بعضی رهبران سیاسی، سیاست‌های کثیف را در قدرت دارند حتی اگر شهروندان از اعمال خلاف قانونی آنها باخبر باشند. بعلاوه،  رشوه ها معمولا در ساختن حزب یا طرفداران سیاسی و مبارزه انتخاباتی استفاده می‌شود. به‌طور مثال، در انتخابات بعضی از کشورها اضلاع قدرت توان "مهندسی انتخابات" دارند. از کارکردهای دموکراسی جلوگیری از قدرت مطلقه و ممانعت از استمرار قدرت در دست یک فرد یا گروه یا حزب است. لازمه‌ی حفظ این کارکرد دموکراتیک واقعی بودن آزادی و امنیت و مصونیت در فعالیت‌های سیاسی احزاب و رسانه ها و شهروندان و امکان افشاگری (که نقش اساسی در کنترل و مدیریت فساد دارند) است.

بنگاه های تجاری که سهمی در تصمیمات سیاسی دارند راحت ترین منبع سرمایه هستند آنها انتظار تعویض  در شکل فرصتها برای رسیدن به پول سریع و التفات‌های دیگر را دارند. در فرانسه، ایتالیا و تا حدودی در هند طرفداران سیاسی را تحت سلطه‌ی سیاست‌مداران تجاری در آورده‌اند. در برخی کشورها از جمله هند و تایلند، رشوه‌های کوچک به رای دهندگان (معمولاً فقرا) یک چهره انتخاباتی خوب بجا می‌گذارد. بردباری و اغماض و یا تشویق فساد توسط یکی از نخبگان حاکم، به فساد، اعتبار می‌بخشد و موجب ریخته شدن قبح آن می‌شود. تا زمانی که نخبگان سیاسی آمادگی مجازات نیروهای خودی را نداشته باشند،  فساد آنها گسترش خواهد یافت.  

رشوه ها به‌عنوان مشوق پرداخت به مقامات دولتی: عواملی هست که به موقعیت اقتصادی مربوط است مشکل به نظر می‌رسد که انتظار دولت صادق و پاک راد در کشوری که حکومت اداری آن فاسد است را داشت.

تا آن زمان که دریافتی‌های کارکنان و کارگزاران حکومتی کم و حقیرانه‌ است، فساد، میل به فساد و توسعه‌ی فساد ادامه خواهد داشت. رشوه‌ها می‌توانند پرداخت شوند و یا دریافت گردند. (در هر جا مانند برای دریافت خدمت خوب یا دریافت خدمت سریع‌تر یا در ارزیابی مالیات). بنابراین همواره فرضیه این است که کارمندان کم حقوق و دیگر مقامات دولتی و کسانی که با عموم مردم در تماس هستند سعی در گرفتن پول با اذیت و آزار مردم را دارند. مطالعات نشان می‌دهند که در جوامعی که نظام پرداختی‌های پلیس بهبود یافته است گرفتن پول از مردم هم کاهش پیدا کرده است.

ادراک و احساس مردم این است که کارکنان سطوح پایین سازمانها مانند آبدارچی‌ها، کارپردازان، کارمندان، کارشناسان بازرسی و ثبت و صدور مجوز و ساخت و غیره و برخی از روسای ادارات هیچ احساس مسوولیتی و ترسی در اجرای وظایف مردم ندارند و منتظرند تا در قبال کاری که برای شهروندان انجام میدهند، پول یا سرویسی از آنان دریافت کنند. متاسفانه برای جلوگیری از این‌گونه سوءاستفاده‌های اداری اقدامات موثر زیادی صورت نمی‌پذیرد.

مدیران و سیاستمداران نیز برای تامین اهداف شخصی و سیاسی خود از از مکانیزم‌های فساد استفاده می‌کنند. دادن هدیه و صدور مجوزها و تامین انتظارات نمایندگان پارلمان ها نیز در میان آنان رایج است. دپارتمان‌ها، پلیس، نهادهای شهرداری، ثبت زمین ها، مالیات فروش، مالیات بر درآمد، مالیات کالاهای داخلی و گمرک ها شناخته شده اند که مردم را اذیت کنند. و حتی کارهای معمولی و پیش پا افتاده نمی تواند بدون دادن رشوه به کارکنان سطوح پایین تر انجام شود.

گیل، توضیح واضحی به‌دست می‌دهد از این‌که چه‌گونه در پایتخت دهلی، مرکز قدرت، سازمان‌های DDAو  ACD  نمایندگان دولت، مسئولان توزیع برق،  فساد نظام مندی پیاده می‌کنند و چه‌گونه مقامات دولتی، فعالانه گرفتن زمین و ساخت و سازهای غیرمجاز، نقل و انتقال وسایل نقلیه را انجام می‌دهند. حتی برخی شهروندان مصمم برای آسودگی بیش‌تر، به مقامات ارشد دولتی و مقامات دپارتمان‌ها نزدیک می شوند و با آن‌ها روابط دوستانه ایجاد می‌کنند.

ماموران کارگزار کار و وظایف خود را انجام نمی‌دهند تا زمانی که پرداختی صورت نگیرد. ترک وظایف، اذیت و آزار شهروندان، فقدان اخلاق کاری در ماموران خدمات شهری، نبود هیچ گونه فهم و تصور مسئولیت و پاسخ‌گویی، همه و همه فساد را پرورش خواهد داد. 

با آلت + شیفت + 2 واژگان جدانوشته را ب‌هم نزدیک کنید

در یکی از کلاس‌های درسی‌ام از دانش‌جویان پرسیدم که چه کسی می‌تواند مرا راهنمایی کند


که چه‌گونه هنگام تایپ و رعایت جدانگاری کلمات را نزدیک به‌هم نیز بنویسم. 


یکی از آن‌ها پاسخ


داد با                                        آلت + شیفت + 2 


مثال:

کلاسهایم را می‌توان این‎گونه  نیز نوشت: کلاس‌هایم. 


همان‌طور که می بینید هم قاعده‌ی جدانگاری را رعایت کرده‌ایم و هم آن‌ها را با فاصله‌ی اندک نسبت


به‌هم تایپ کرده‌ایم. یعنی هم حرف س را از حرف ه جدا نوشته‌ایم و هم آن‌ها را به‌هم نزدیک نوشته‌ایم

مثبت سخن بگویید


لذت هایت را به زبا ن بیاور مغزت هوشیارانه آن را دریافت می کند وبه کار می برد .نتیجه تحقیقات پرفسور سمیعی: ساختار کوچک هیپوتالاموس در مغز ماده ی آزاد کننده ی هو...رمونی را ترشح می کند به نام کورتیکوتروفین ...این ماده به همراه هورمونش وظیفه ی تامین انرژی لاز م بدن برای مقابله با استرس و شرایط بحران اضطراب را دارد ... در واقع همان چیزی ست که به بدن کمک می کند بتواند مدیریت هیجان داشته باشد...اما عمر این ماده فقط یک سال است و گاهی به صورتخودکار درمغز ترشح می شود . پروفسور سمیعی تحقیقاتی انجام داد برای دانستن این مطلب که چه چیزهایی باعث ترشح بیشتر این ماده در برخی افراد و یا قطع و تاخیر ترشح درفرد دیگر میشود ...نتیجه تحقیقات چندی پیش در سایت پروفسور سمیعی منتشر شد . . نتیجه ی تحقیقات برای علم روانشناسی بینظیربود و بسیار جالب :

 
۱.وقتی شما از منظره ای یا دیدن چیزی لذت می برید و از آن به صورت کلامی تعریف م کنید و اهل به به و چه چه کردن هستید میزان ترشح این ماده در مغز افزایش می یابد .

 
۲.وقتی شما یک پارچه .گلبرگ گل یا چیزی لطیف را لمس می کنید و احساس خوشایندی دارید میزان ترشح این ماده در مغز افزایش می یابد ... ۳
.
وقتی شما دست می زنید یا همان به اصطلاح کف می زنید حتی وقتی دریک کنفرانس حضور دارید و یا در یک مهمانی و حتی به مدت زمانی کوتاه میزان ترشح این ماده را در مغز افزایش می دهید ... پس درود بر آنها که از هر چیز لذت بخش که می بینند و حس می کنند تعریف می کنند ! درود برآنها که عادت دارند چشمهایشان را پر کنند از زیبایی های بی نظیر طبیعت ! درو دبر آنها که وقتی قرار است کف بزنند به افتخار کسی بی رمق و رفع تکلیف این کار را نمی کنند! چقدر خوب که بدانیم رفتار ما و لذت های ما چه بصری و چه لمسی باعث می شود بدن در کنترل هیجانات و استرس های روزهای بعد ذخیره های مفیدی اندوخته کند ....و باعث ترشح بیشتر ماده های موثر مغز در آرامشمان شود .... پس یادت باشد : لذت هایت را به زبا ن بیاور مغزت هوشیارانه آن را دریافت می کند وبه کار می برد . 

سریع القلم: بین المللی نبودن مدیریت در ایران علت العلل مشکلات ایران است

سریع القلم صحبتش را با اشاره به تخصصش در علوم انسانی آغاز کرد و گفت: ما در علوم انسانی وقتی بخواهیم علت یا علل رخ دادن یک پدیده را مشخص کنیم، نمی توانیم تعداد دقیق آنها را بیان کنیم بلکه باید سعی کنیم که کانون مسائل را مشخص کنیم. یک پزشک هم وقتی می خواهد علت یک بیماری را بررسی کند، کانون آن مشکل را استخراج می کند. در علوم انسانی نیز وضع به همین منوال است. به نظر من اگر بخواهیم مسائل ایران را بررسی کنیم، نمی توانیم بگوییم به طور دقیق که مثلاایران 125 مشکل دارد که با رفع آنها ایران یک کشور پیشرفته می شود.

سریع القلم در ادامه به مشکل اساسی توسعه در ایران از منظر خودش پرداخت و گفت: از نظر من به عنوان یک دانشجوی علم سیاست و روابط بین الملل، علت العلل مسائل ما آن است که ایران در سطح مدیریتی یک کشور بین المللی نیست. تا زمانی که ما بین المللی نشویم، بسیاری از مسائل ما حل نخواهد شد. موضوعاتی چون رقابت، کارآمدی، تخصص، سیستم سازی و عقلانیت برای آنکه در زمان کوتاهی ظرفیت حل شدن در وضعیت ما را داشته باشند، نیازمند آن است که ما هرچه سریع تر در مدارهای بین المللی قرار بگیریم. اتفاقا بین المللی بودن ما ایرانیان موافق طبع ما است. 

مقاله ای دقیق در باب ترابط دین و فلسفه

تناقض تعقل و تدین؟!

حسن ی. ا.  ۲۱ اسفند ۱۳۹۲ 

اشاره
چند سالی است که جناب آقای مصطفی ملکیان نظریة «تناقض تعقّل و تدّین» را مطرح کرده و بارها و بارها نیز این دعوی را با زبان و بیان و استدلالی تقریبا واحد در اینجا و آنجا بازگو کرده و برای جا انداختن آن تلاشی وافر کرده و می کند و آخرین آن گفتگوی تقریبا مبسوط ایشان با سایت «فرهنگ امروز» است که در سایت جرس نیز بازنشر شده است. قابل ذکر این که طبق اسناد مکتوب و اطلاعات شخصی در طول این سالها کسانی به ویژه از طایفه مورد خطاب و عتاب ایشان (روشنفکران و نواندایشان دینی) به صورت مکتوب و شفاهی به مدعی پاسخ داده اند اما ایشان از یک سو به آنان پاسخ نداده (و یا من بی اطلاعم) و از سوی دیگر همان دعوی و دعاوی پیشین خود را به شدت تمام تکرار کرده و همچنان با بیانی هماورد طلبانه از مخاطبان مورد نقد خود پاسخ طلب می کند. حال آنکه ادب مناظره و مباحثه ایجاب می کند که مدعی پاسخ طرف های منتقد را نیز بشنود و بدان پاسخ در خور بدهد و در صورت عدم اقناع دعوی خود را مکرر کند. اینک در این نوشتار ذیل عناوین زیر به نقد و وارسی دعاوی آقای ملکیان در باب عقل و دین در گفتگوی اخیر می پردازم:
۱-تحریر محل نزاع
۲-تناقض تعقل و تدیّن؟!
۳-ذاتگرایی و نابگرایی افراطی
۴-معیار مسلمانی چیست؟
۵-دین و معارف دینی
۶-قرآن و حدیث
۷-ایمان ببعض
۸-جناب ملکیان! شما با این پارادوکس چه می کنید؟

۱-تحریر محل نزاع
گزیدة دعوی اصلی ملکیان این است که جمع «تعقّل» و «تدیّن» جمع نقیضین است، که اجتماع شان و نیز ارتفاع شان را نشاید، از این رو مانعه¬الجمع اند، چرا که تعقل بر بنیاد عقل و دلیل و برهان محض استوار است و تدّین بر شانة نقل ایستاده و از این رو قبول گزاره های دینی صرفا تعبّدی است. به عبارت دیگر اعتبار گزاره های عقلی و استدلالی به اعتبار دلیل و برهان قیاسی است و اعتبار و حجیت گزاره های دینی صرفا به اعتبار گویندة آن است.
از آنجا که ملکیان در مقام نقد مفهوم و جریان «روشنفکری دینی» و روشنفکران و نواندیشان کنونی مسلمان سخنان خود را مطرح کرده و می کند چنین استدلال و تقریر می کند: «روشنفکر قوامش به عقلانیت است، روشنفکر، روشنفکر نیست مگر این که به عقلانیت التزام داشته باشد، التزام صد درصد به عقلانیت داشته باشد، التزام حتی المقدور و یا نزدیک به صد درصد داشته باشد . . .قوام تدّین و دیانت پیشگی و دین ورزی تعبّد است. محال است که کسی ادعا کند من مسیحی هستم و بعد بگوید من نسبت به هیچ یک از سخنان عیسی تعبّد ندارم، بلکه هر سخنی که از زبان عیسی صادر شد من از او مطالبه دلیل نمی کنم و تا عیسی دلیل قانع کننده و دلیل قاطع اقامه نکند من سخن او را نمی پذیرم . . .معنا ندارد که کسی بگوید من مسلمانم ولی تا تک تک جملات قرآن را مطالبه دلیل نکنم و دلیل قانع کننده ای در باره اش القا نشود من نمی پذیرم پس اگر این طوری باشد که همه مردم جهان مسلمان هستند . . .مسلمان کسی است که نسبت به جملات قرآن و پیامبر اسلام تعبد بورزد، یعنی این سخنان را بی چون و چرا بپذیرد».
روشن است که سخن ایشان، به موضوع محوری رابطة عقل و نقل و یا عقل و وحی اشاره دارد نه صرفا به موضوع پر مناقشه «روشنفکری دینی» و پارادوکسیکال بودن و نبودن آن؛ چنان که ادامه گفتار وی و ارائه شواهد و قراین فراوان برای مدلل کردن نظریه مختارشان، به روشنی از این امر حکایت دارد. نیز هرچند ایشان در یک جا از تعبّد در دین نهادینه شده یاد می کند اما تمام دعاوی و استدلالهای وی (از جمله نام بردن از عیسی و بودا و محمد) نشان می دهد که، به زعم ایشان، این تناقض در ذات دیانت است و نه صرفا در ادیان نهادینه شده. از این رو من در بخش نخست به اصل مدعا و نقد آن می پردازم و آنگاه برخی ملاحظات دیگر خود را می آورم.
۲-نقد نطریة تناقض تعقّل و تدّین
بر نظریة نه چندان تازه تعارض تعقلّ و تدّین جناب ملکیان، اشکالات و ایرادهای متعددی وارد است و از خلل و فرج نظری و استدلالی پر شماری رنج می برد. نخستین ایرادی که به نظر می رسد این است که مراد از عقل و عقلانیت و دین و تدّین و مهم تر از آنها تعبّد و تعاریف دقیق آنها چیست؟ معیارهای مشخص این مفاهیم برای تشخیص و تمیز سره های عقلی محض و دینی ناب کدام اند؟ می دانیم که نه از عقل و تعقّل و عقلانیت تعریف واحد و اجماعی وجود دارد و نه از دین و دینداری و معیارهای تدّین و تعبّد تعریف یگانه ای و اجماعی در میان مؤمنان و متفکران مسلمان و غیر مسلمان به چشم می خورد. مبهم گویی و ساده سازی های ملکیان بسی شگفت انگیز است؛ ساده سازی هایی که هرگز در شأن اهل تفکر و بحث و استدلال نیست. ایشان به گونه از این مفاهیم و مرزهای آنها سخن می گوید و به آسانی به تناقض تعقل و تدین فتوا می دهد که گویی معنا و در واقع تفسیری واحد و اجماعی در میان خردمندان و دینداران از عقل و دین و تعبد وجود دارد و به آسانی می توان بر بنیاد آن قاطع سخن گفت و نظریه ای بنیاد نهاد. واقعیت این است که ما عقل مطلق و بی تعین نداریم، انواع عقل و عقلانیت داریم، یعنی عقل مضاف من و شما و مردمان این زمان و آن زمان و این فرهنگ و آن فرهنگ. به همین دلیل مناسب است که هر سخنوری در مقام بحث و احتجاج و استدلال اول تعاریف خود از مفاهیم کلیدی بگوید و آنگاه با ترتب منطقی مقدمات استدلال و در نهایت استنتاج های منطقی اش را ارائه کند تا هم امکان فهم سخن و نظریه فراهم شود و هم سنجش و تشخیص نقاط قوت و ضعف آن ممکن گردد. گرچه اگر ایشان تعریف های خاص خود را هم ارائه می داد، باز چندان خالی از ابهام و مشکل نبود. چرا که می دانیم هیچ تعریفی جامع و مانع نیست و از منظرهای دیگر می تواند محل مناقشه باشد.
با توجه به همین نکتة اخیر من با تعریف مختار خود از عقل و دین به واکاوی و نقد و تحلیل سخن جناب ملکیان می پردازم.
با مراجعه به فرهنگ نامه ها و مصطلحات جاری در علوم و معارف مختلف از روزگاران کهن تا کنون، می توان گفت بسیاری از تعاریف از عقل و عقلانیت با هم ناسازگارند و گاه در تعارض و تناقض و از قضا همین تعاریف متضاد موجب شده و می شود که کسانی از عاقلان نیز با عقلگرایی به مخالفت برخاسته و دست کم از تن دادن به زیست عقلانی ناب بگریزند. یعنی به حکم عقل از عقل می گریزند. چرا که «پای استدلالیان چوبین بود». داستان دعوای بی پایان «عقل» و «عشق» (یا «عقل» و «دل») و این که کدامین منبع معرفت و زادگاه حقیقت اند (به ویژه حقیقت ناب الهی)، برآمده از همین تعاریف و تفاسیر متضاد و یا متفاوت از خرد و خردمندی و کاربرد و نقش خرد است و گر نه روشن است که هیچ عاقلی نعمت و ضرورت عقل را انکار نمی کند. سخن در تعریف عقل و محدودة آن و توان و ظرفیت آن در انکشاف حقایق است نه اصل وجود و عدم وجود آن و حتی ضرورت و عدم ضرورت آن در زندگی آدمیان. به ویژه در آیات قرآن و ادب دینی ما مقام عقل و تعقل و عقلانیت شناخته شده تر از آن است که مؤمنی بتواند مقام عقل را انکار کند و یا حتی از مرتبت بی همتای آن در زندگی و در دین ورزی اندکی بکاهد. همین که تمام مؤمنان بر این قول اجماع دارند که «اولّ ماخلق¬الله» عقل است، سند معتبری بر صحت این دعوی است. در معارف اسلامی نیز سخن از عقل دینی، عقل فلسفی، عقل کلامی، عقل عرفانی، عقل فقهی و مانند آن و تعیین محدوده های نسبی آن است و نه انکار مقام و نقش آن. هرچند تلقی های متضاد از عقل ناگزیر به داوری های متضاد در بارة نقش و سهم عقل منتهی می شود.
اما من در پی یک جستجوی ساده در انبوه تعاریف متنوع و گاه متضاد از عقل (از عقول عشرة یونانیان تا عقل ارسطویی یونانی-اسلامی و عقل مدرن و پست مدرن)، به یک تعریف حداقلی اما با اجماع نسبی رسیده ام که با ارائه آن گفتگو را پیش می برم و آن عبارت است از: عقل قوه و استعدادی است در آدمی که چهار کار را به ترتیب انجام می دهد: ۱-شناخت گزاره ها و یا پدیده ها (=شناخت پدیده های کلامی و پدیده های طبیعی)، ۲-تحلیل و آنالیز گزاره ها و پدیده ها، ۳-تمیز خیر و شر و صحیح و سقیم در گزاره ها و پدیده ها و در نهایت ۴-ترجیح خیر بر شر و صحیح بر سقیم. این نقش خرد آدمی در تمام امور زندگی آدمیان (اخلاق، دین، علم، فلسفه، هنر و . . .) کاربرد دارد. از اهل لغت و متخصصان که بگذریم، حداقل در محاورات عمومی عقل و خردمندی به همین معناست که گفته شد. مثلا وقتی می گوییم فلانی آدم عاقلی است، چه مراد می کنیم؟ جز این است که می گوییم او فردی است که خوب می فهمد و در نهایت خیر را بر شر و صدق را بر کذب ترجیح می دهد؟
اما دین. تعریف جامع و مانع از دین ارائه دادن تقریبا ناممکن است (مانند عقل و هر مفهوم و اصطلاع کلیدی مشابه) اما به گمانم حداقل در مورد اسلام به اعتبار غایت¬القصوای دین می توان گفت: دین راهی است برای رستگاری (به استناد شعار بنیادین نختسین اسلام: لا اله الا الله) و به اعتبار کارکرد و نقش عملی: دین عبارت از بستری برای تأمین و تقویت اخلاق (به استناد سخن نبوی: بعثت لاتمم مکارم الاخلاق).
اما حجیت عقل و دین به چیست؟ می توان چنین پرسید که این دو صحت و صدق گزاره ای خود را از کجا اخذ می کنند و شاید بتوان روشن تر گفت ما از کجا داوری های صادق و کاذب دو منبع عقل و دین را تشخیص می دهیم؟ به تعبیر ملکیان قوام عقل و دین به چیست؟ ملکیان تصریح می کند که قوام عقلانیت به برهان است یعنی استدلال محض و قوام تدّین و دیانت پیشگی به تعبّد است و تعبّد نیز قبول بی چون و چرای سخنان بانی دین یعنی فرد و یا افراد است. با این بیان هم می توان تفاوت را نشان داد که: عقل در داوری های خود «خودبنیاد» است و دین «دیگر بنیاد».
با این که جناب ملکیان می گوید که «بنده بسیار با دقت و تأمل حرف می زنم»، اما به نظر می رسد که، حداقل در این گفتار، از دقت و تأمل در اظهار نظر تقریبا نشانی نیست. چند ابهام در دعوی جناب ملکیان در باب عقل و کارکرد آن وجود دارد. اول. مراد کدام عقل است؟ مثلا عقل نظری (عقل محض) و یا عقل عملی؟ دوم. آیا عقل برهانی تنها منبع معرفت و انکشاف حقیقت است؟ سوم. آیا عقل در انکشاف حقیقت و اثبات و تثبیت گزاره ها محدودیت ندارد؟ هر پاسخی به این پرسش ها هندسه معرفت و داوری ما را در باب نقش و ظرفیت عقل و تعقّل در بارة تمام امور از جمله دین دگرگون می کند و ما را ناگزیر به نظریات و نتایج نظری و عملی متفاوت می رساند. اما سخن ایشان در باب دین از ابهام بیشتری برخوردار است که در ادامه بحث بدان اشارت خواهد شد.
اما در مورد پرسش نخست. به نظر می رسد که مراد ایشان از عقل و استدلال عقلی «برهان» است. ایشان می گوید: «اگر من ادعا کنم که الف، ب است و شما از من مطالبه دلیل کردید بر الف، ب است، من مثلا برهانی اقامه کنم به این صورت الف، ج است پس الف، ب است؛ بنابراین برای الف، ب است باید برهانی قیاسی به این صورت داشته باشم». در این صورت این پرسش مطرح می شود که آیا تنها اقامه برهان قیاسی کاشف حقیقت و صدق و کذب گزاره هاست؟ گفتن ندارد که عقل نظری، که صرفا به برهان قیاسی و تحلیلی متکی است، تنها منبع انکشاف حقیقت نیست، به این دلیل ساده که برهان فقط در قلمرو کلیات کاربرد دارد نه در جزئیات. مثلا می توان با تأسیس برهان «العالم متغیّر، و کل متغیّر حادث، فالعالم حادث» (دو مقدمه و یک نتیجه)، حدوث عالم را نتیجه گرفت و ثابت کرد اما در بارة اجزای عالم نمی توان از برهان قیاسی سود برد. مثلا برای حادث بودن یک درخت نمی توان اقامه برهان کرد. این قاعده در بارة دین نیز صادق است چرا که دین و وحی و نبوت و گفتارهای وحیانی و نبوی عموما امور جزئی اند نه کلی و برهان پذیر.
برای تبیین این دعوی شرح کوتاهی لازم می نماید. اول بگویم مراد من از دین پس از این فقط اسلام است هرچند دعاوی من در بارة دینهای سامی و ابراهیمی نیز کم و بیش صادق است. اسلام به مثابة یک دین تاریخی و نهادی یک هسته مرکزی و بی همتا دارد به نام «الله» و در طول آن مفاهیمی پدید آمده است با عناوین ایمان و وحی و نبوت. وجود صانع به اعتبار کلی و جهان شمولی آن، برهان پذیر است و در طول تاریخ و در ادیان سامی (یهودیت و مسیحیت و اسلام) براهینی به وسیلة متکلمان و فیلسوفان دیندار، برای اثبات وجود صانع اقامه کرده اند مانند برهان علّیت، برهان نظم، برهان امکان و وجود (واجب الوجود و ممکن الوجود) و . . . اما نکتة مهم این است که سه عنصر بنیادین دیانت یعنی ایمان، وحی و نبوت، پس از باور به وجود الله و حول آن سامان یافته و از این منظر دین پدیده ای است جدا از اصل وجود خداوند. یعنی ضمن این که وجود و حضور خداوند در عالم ستون خیمه دیانت ابراهیمی و اسلامی است و همه راهها به سوی «او» ختم می شود اما منطقا و زمانا از دین منفک است. شاید بتوان گفت وجود خداوند در هستی و حتی ایمان به او بدون وجود دین متصور و در عمل نیز محتمل¬الوقوع است ولی دینی چون اسلام بدون تصور وجود و حضور خداوند و ایمان به او قابل تصور نیست و نخواهد بود. اگر این تقریر من درست باشد، می توان گفت که تمام اجزای دین از امور جزئی اند و برهان پذیر نیستند. به گزارش قرآن تمام پیامبران ابراهیمی اصل وجود صانع را امری مفروض و بدیهی گرفته بودند و عمدتا افکار و اذهان و نیز عواطف مردمان را متوجه حضور قطعی خداوند می کردند نه لزوما برای اثبات وجود او. از این رو در قرآن جز چند مورد استثنایی برهان قیاسی برای اثبات وجود صانع گزارش نشده است (از جمله «لوکان فیهما الهه الاالله لفسدتا»-انبیاء، ۲۲). هرچه هست دعوت است به دیدن پدیده های طبیعی و تاریخی عالم و آدم و دقت و تأمل (نظر و بصیرت و تدّبر و تفقّه و تعلّم) در آنها و آن هم از طریق علم و مشاهده مستقیم و بلاواسطه پدیده ها و به تعبیر قران «آیات» است. به عبارت دیگر، با این که وجود صانع برهان پذیر است اما قرآن از آن (حداقل برهان فلسفی از نوع یونانی آن) استفاده نمی کند. شاید به دلیل این که مردمان عصر پیامبران و به ویژه عصر پیامبر اسلام عموما به صانع و الله باور داشتند، قرآن و پیامبر برای اقناع آنان برای ایمان به خداوند تلاش جدی نکرده و تمام هم و غم خود را حول نفی شرک و طرد اله ها و اثبات یکتایی خداوند سامان داده است.
در هرحال، طبق تعاریف از عقل و برهان و استدلال قیاسی و در واقع به حکم عقل، اجزا و ارکان دین چه در اصول و چه در فروع از طریق برهان قیاسی و یونانی اثبات پذیر نیستند.
در این صورت، دیانت و مبانی و ارکان آن چگونه اثبات می شود؟ به عبارت دیگر، مردمان چگونه و از چه طریق به درستی و صحت دعوی نبی پی می بردند و به او ایمان می آوردند؟ هم منطق امر می گوید و هم تاریخ گواست که پیامبران با براهین قیاسی ارسطویی نه در مقام اثبات صانع بودند و نه در مقام اثبات دعاوی کلی و جزئی خود و از این منظر «منطق ایمانیان» و «منطق یونانیان» به کلی متفاوت است و آقای ملکیان به درستی بدان اشاره کرده است. می توان با قاطعیت نسبی گفت که هیچ مؤمنی در عصر پیامبر اسلام به استناد براهین قیاسی و استدلالهای عقلی محض به سبک یونانی به نبی اسلام ایمان نیاورده است. اما آیا ایمانها تعبّدی بوده است؟ روشن است که پاسخ منفی است. چرا که تعبّد البته به معنایی که ملکیان مراد کرده یعنی قبول بی چون و چرای دعاوی نبی در مقطع پیش از ایمان، لغو و بداهتا باطل است. واقعیت این است که مردمان به دعاوی پیامبر گوش داده و آنگاه با عقل اما عقل عملی به دعوت پاسخ مثبت و یا منفی داده اند. در اینجا ما با دو عنوان «عقل نظری» و «عقل عملی» مواجه ایم. هر دو عقل اند و هر کدام به استدلالهای خاص خود مجهزاند و هرکدام به شیوة خود دعاوی خود را اثبات و مدلل می کنند. اولی به نحو پیشینی گزاره ها را اثبات می کند و دومی به نحو پسینی. عقل نظری صرفا با برهان قیاسی سر و کار دارد که انتزاعی است و در کلیات کاربرد دارد و عقل عملی در امور جزئی و به شکل انضمامی عمل می کند و گزاره ها را مدلل می کند. بیان نحوة ایمان مؤمنان نخستین به خوبی تفاوت دو نوع عقلی گری را روشن می کند. مردمان سخنان نبی را می شنیدند و آنگاه دربارة آن داوری می کردند. در نهایت شماری می پذیرفتند و کثیری نیز نمی پذیرفتند و البته این هر دو در نهایت تابع حکم عقلی خود بودند و هیچ یک از گزینه هایشان نیز از داوری عقل بیرون نبود. به گواهی تاریخ و سیره ها، مردمان با دو معیار دعوت را قبول می کردند. اول، که مهم تراست، اعتماد به نبی، و دوم، تأمین منافع شخصی و گروهی خود. به بیان روشن تر، افرادی به دلیل سلامت اخلاقی و سوابق نیک و نیکوی نبی و تأیید شخصیت وی به گفته های او اعتماد می کردند و به دلیل ایمان به صدق نبی به دعوت او نیز ایمان می آوردند و البته عموما در پی آن در می یافتند که چنین ایمانی به سودشان نیز هست چرا که فکر می کردند برای آنان منافع دنیوی و اخروی دارد. طبعا کسانی هم که تسلیم نمی شدند، در نهایت، یا به صدق نبی اعتماد نمی کردند و یا منافع خود را تأمین نمی دیدند و گاه نیز در پاره ای موارد منافع خود را در خطر می یافتند و یا به دلیل جهل مرکب و دشمنی های کور جاهلی و قبایلی و یا ترکیبی از تمام آنها بود. در هرحال گروهی قانع می شدند و شماری قانع نمی شدند چرا که در قبول دین اکراه و اجباری نبود. گفتن ندارد که این هر دو پس از شنیدن و تأمل و کنکاش عقلی، در نهایت، به داوری عقلی خود تن می دادند. اما با اتکا به عقل عملی و نه نظری و با استدلال عقلی انضمامی و نه استدلال انتزاعی قیاسی. یعنی در هر دو صورت، عقل و تعقل است که حاکم علی الاطلاق است و نه تعبد و قبول بی چون و چرای دعاوی اولیه نبی. اگر قرآن را به عنوان کلام الهی و حتی متن تاریخی بدانیم، گزارش های گسترده ای از جدالهای کلامی و مخالفت های غالبا عنیف عملی مردمان عصر ظهور با پیامبران و از جمله نبی اسلام به چشم می خورد. قرآن همواره و بی وقفه مردمان را به اندیشیدن و تفکر آزاد و قبول مختارانه و آگانة دعوت دینی نبی فرامی خواند و از پیروی کورکورانه و تقلیدی از نیاکان و پیشنیان برحذر می دارد. اما جناب ملکیان با بی دقتی تمام، بدون تمایز بین این دو نوع تعقّل و استدلال، به نحو مغالطه آمیزی فقط به یک کار عقل و یک نوع استدلال استناد کرده و به غلط نتیجه گرفته است که قوام دین به تعبّد و قبول بی چون و چرای سخنان نبی است. هرچند دعوی من در باب چرایی ایمان مردمان عصر نخستین و نسل اول مخاطبان نبی بود، اما همین مدعا دربارة مردمان ادوار بعد و از جمله ما نیز صادق است و ما هم با همان دو معیار عقلانی و معقول به این دین و آن دین مؤمن می شویم و یا اصولا هر دینی را رد می کنیم و باطل می شماریم نه از سر تعبد و قبول و رد بی چون و چرا.
اما پس از قبول اصل دین چه نسبتی بین تعقّل و تدّین برقرار می شود؟
تا اینجا گفته شد که قبول و عدم قبول دین، هر دو، کاملا در چهارچوب عقل عملی خواهد بود نه تعبّد اما پس از آن نیز تمام ارکان دین در چهارچوب عقل است اما «عقل درون گفتمانی» که عمدتا مبتنی است بر استدلال عقلی.
برای بیان و وضوح بیشتر این دعوی می گویم که اصولا هر «گفتمانی» با عقل و استنتاج های عقلی در دو مرحله سر و کار دارد. اول پیش از قبول و دوم پس از قبول. عقلانیت پیشینی ممکن است از طریق برهان قیاسی حاصل شود و ممکن است از طریق عقلانیت عملی اما عقلانیت پسینی فقط از طریق عقل عملی و جزوی خواهد بود. عقلانیت اولی را می توان «عقلانیت بیرون گفتمانی» (عقلانیت مقدم) نامید و عقلانیت دوم را «عقلانیت درون گفتمانی» (عقلانیت متأخر) خواند. عقلانیت مقدم تا مرحلة ورود به گفتمان نقش آفرین است و کاربرد دارد و عقلانیت دوم از آن مرحله آغاز می شود و در تمام عرصه های گفتمانی (از احکام عملی تا اخلاقیات و سنت ها و شعائر) ادامه پیدا می کند. هرچند که احتمالا برخی از اجزای درون گفتمانی نیز می توانند مستقلا در معرض داوری عقلانیت بیرون گفتمانی قرار بگیرند. عقلانیت دوم در طول همان عقلانیت اول است و نه در عرض آن و از این رو از ماهیت واحدی برخوردارند.
با دو مثال مرادم را روشن تر بیان می کنم. امروز «دموکراسی» و «حقوق بشر» دو گفتمان غالب و مسلط زمانه شده و ظاهرا کسی حداقل در مقام نظر با آن دو مخالف نیست، اما این دو مفهوم، که دارای چهارچوب های نظری گفتمانی و ارکان و الزامات عملی تا حدودی روشن اند، چگونه اثبات و مدلل می شوند؟ و با چه منطقی می توان مردمان را به قبول آنها قانع کرد؟ و به ویژه ما با چه منطق و استدلالی مخالفان را به تسلیم در برابر دموکراسی و حداقل ترجیح نظام دموکراتیک بر هر نوع نظام سیاسی استبدادی فردی و گروهی و طبقاتی، تشویق و ترغیب می کنیم؟ پاسخ روشن است: با استدلال عقلی. چرا که ما برای فهم و درک گزاره ها و تشخیص صدق و کذب و خیر و شر آنها و در نهایت رد و یا قبول شان، راهی جز عقل و استدلال نداریم. اما کدام عقل؟ گفتن ندارد که عقل عملی. زیرا دموکراسی و اعلامیة جهانی حقوق بشر اموری جزئی اند و با براهین نظری و قیاسی قابل اثبات نیستند و فقط با عقل عملی می توان معقول سازی کرد. مثلا با کدام برهان فلسفی و قیاسی می توان ترجیح دموکراسی با مؤلفه هایی چون منشاء زمینی قدرت، انتخاب فرمانروایان به عنوان وکیل مردم، تفکیک قوا، نظارت مردم بر کار حاکمیت و قوا، و در نهایت حق تغییر رژیم بر هر نوع نظامی دیگر را ثابت کرد؟ یا چگونه و با کدام برهان فلسفی می توان ثابت کرد که آدمیان برابر و آزاد آفریده شده و هیچ کس بر دیگری با هیچ معیاری و تشخصی برتری ندارد؟ (ماده اول و دوم اعلامیة جهانی حقوق بشر-مصوب ۱۹۴۹ میلادی). روشن است که نویسندگان این متن نه تنها عاقل بوده اند بلکه از عقلای بشریت بوده اند ولی آنان با تکیه بر تجارب تلخ بشریت در طول ادوار طولانی و وقوع جنگها و خودکامگی ها و نابودی ها و ستم ها، به این نتیجه رسیده اند که دموکراسی و حقوق بشر، به رغم کاستی های قطعی و یا احتمالی آنها، بیشتر به سود بشریت است و به طور نسبی بهتر می توانند از رنج بشر و جنگها و ستم ها و تبعیضها بکاهد و در برابر به تقویت صلح و مدارا و عدالت کمک کنند. این استنتاج ها برآمده از عقل عملی مبتنی بر تجربه پسینی است و نه عقل برهانی و انتزاعی پیشینی و این نگرش و رویکرد در مقدمة اعلامیه به روشنی انعکاس دارد. بعید می دانم که در جهان حتی یک نفر را بتوان از طریق عقل برهانی (که البته در این مورد وجود ندارد) به ضرورت تعهد به دموکراسی و حقوق بشر قانع کرد. احتمالا با توجه به همین ملاحظه بود که ریچارد رورتی نوشتت: «اول دموکراسی بعد فلسفه». اما جدای از اصل گفتمان دموکراسی و حقوق بشر، پس از قبول این دو مفهوم و مبنا، الزاماتی نیز بر آنها بار می شود که به حکم عقل و منطق و تجربه (یعنی همان عقل عملی) گریزناپذیر خواهد بود. این نوع تعقل و استدلال عقلی البته در تداوم همان تعقل پیشینی است اما متفاوت است. به عبارت دیگر، می توان گفتمان دموکراسی و حقوق بشر را، به هر دلیل، نپذیرفت اما وقتی اصل و اصول آنها، باز به هردلیل، مقبول افتاد، لاجرم باز باید به حکم عقل به نتایج و الزامات منطقی و عملی آن ملتزم بود. مثلا نمی توان با قبول اصل اصیل منشاء زمینی قدرت و قبول حق انتخاب مردم در تمام امور از جمله در تأسیس دولت و گزینش زمامدار به عنوان وکیل مردم و یا قبول برابری ذاتی آدمیان و آزاد آفریده شدن تمام انسانها، به هر نوع انتصاب زمامدار و تأسیس دولت از ناحیه هر مقامی (خدا و پیغمبر و هر مقام دیگری) و غیر پاسخگو بودن منتخب مردم و دیگر الزامات دموکراسی تن نداد و همچنان در پوشش تئوری های غلط و مغالطه آمیز به حکومت های استبدادی و فردی مشروعیت بخشید. تئوکراسی و دموکراسی متناقض اند. با قبول اصل اول و دوم اعلامیة جهانی حقوق بشر، ۲۸ مادة دیگر آن، تقریبا گریزناپذیر خواهند بود. این گریز ناپذیری از کدام منطق عقلی پیروی می کند؟ از عقل درون گفتمانی نه عقل قیاسی و ماتقدم. نظریة «عقلانیت و معنویت» آقای ملکیان، که به عنوان بدیل ادیان نهادینه شده از جمله اسلام عرضه شده، خود نمونة روشن این مدعاست. با کدام برهان عقلی می توان حقانیت (=صدق) مدعای ایشان را ثابت و مدلل کرد؟ با کدام برهان می توان نشان داد که نظریة بدیل ایشان از نظریه های رقیب عقلانی تر و معنوی تر است؟ ملکیان مدعی است به عنوان یک «روشنفکر معنوی»، نه دینی، دو وظیفه دارد: تحریر حقیقت و تقلیل مرارت. این دو ایده و اندیشه (صد البته بسیار پر ارزش و قابل تقدیر و ستایش)، چگونه و کجا اثبات شده اند؟ روشن است که ایشان صرفا با منطق عقل عملی می تواند نشان دهد که نظریة بدیل ایشان مفید و کارآمد است و در عمل از رقیبان گوی سبقت می رباید نه با عقل بی رنگ و یونیورسال که وجود خارجی ندارد. یعنی این نظریه باید در عمل نشان دهد که هم در تحریر حقیقت برتر و تواناتر است و هم در کاهش رنج آدمیان کارآمدتر. در هرحال اگر کسی اصل ایده و گفتمان عقلانیت و معنویت را پذیرفت، لاجرم به الزامات منطقی آن نیز باید تن دهد اما این الزامات درون گفتمانی است که به استناد اصل ایده و اصول نظری آن حاصل و گریزناپذیر می شوند.
باز گردیم به موضوع مورد بحث یعنی دین. اسلام به مثابة یک گفتمان دینی و یک آئین نهادینه شده، دقیقا مشمول همین قاعده است. چنان که گفته شد، قبول و عدم قبول دعوت دینی نبی، کاملا آزاد و مختارانه است و از این رو رد و یا قبول آن کاملا برآمده از درک و فهم و تشخیص افراد است و این تشخیص نیز کاملا عقلی است و نه تعبّدی (عقل برهانی و یا عملی). اما وقتی کسی با هر دلیل و منطق، به دعوت نبی پاسخ مثبت داد و وارد قلمرو داخلی گفتمان دین اسلام شد، به شکل گریزناپذیر عقلی، الزاماتی بر او بار می شود و او باید به الزام قبول کلیات و اصول و مبادی آن، به پیامدها و نتایج نظری و عملی آنها، ملتزم باشد و این صد البته به حکم عقل است. از باب مثال می توان گفت، داستان یک حزب است، اگر کسی، به هر دلیل، مرامنامه و ایدئولوژی و عضویت یک حزب را قبول کرد، دیگر باید به منطق تشکیلات متعهد باشد و گرنه کار حزبی بی معنا و لغو خواهد بود. اما این بدان معنا نیست که حق پرسش و انتقاد و چون و چرا از عضو سلب می شود، او می تواند چون و چرا کند و به مخالفت برخیزد ولی در نهایت، به رأی اکثریت حزبی و یا هیئت رهبری گردن بگذارد. زیرا این روند خود یک ضرورت عقل عملی است و گرنه کاری پیش نخواهد رفت و اهداف حزب عملی نخواهد شد.
با تفکیک ارکان و مبادی و فروعات دین اسلام در یک جمع بندی می توان نسبت تعقل و تدین را چنین تقریر و تحریر کرد:
گفته شد که دیانت اسلام بر بنیاد یک اصل اساسی استوار است و آن نیز الله با وصف یکتایی اوست. اصل وجود خداوند به دلیل ماهیت نظری و حقیقت عام مفهومی آن، برهان پذیر است و خداپرستان نیز از دیرباز براهینی برای اثبات صانع اقامه کرده و می کنند. هرچند رویکرد قرآن رویکرد توجه به الله و تأمل و تعمق در هستی برای درک و دریافت وجود و حضور حضرت باری است (شناخت و تعمق از راه شناخت پدیده ها=آیات) ونه لزوما شناخت برهانی و انتزاعی. روش و هدف قرآن به تعبیر فروغی بسطامی «خداخوانی» است و نه لزوما «خدادانی». چرا که فرض قرآن این بوده که اولا وجود خداوند بدیهی است و ثانیا مردمان عصر نزول عموما در مورد وجود الله تردیدی نداشتند.
پس از آن ایمان به الله با تفسیر یکتاگرایانه است. بینش قرآنی و اسلامی بر بنیاد توحید است. توحید نیز هرچند برهان پذیر است (مانند همان آیه لوکان فیهما الهه لفسدتا) اما در عین حال بینش اسلامی در مورد توحید بینش و تفسیر خاص آن است و این بینش خاص در چهارچوب نظری و مفهومی نگاه قرآن به هستی و آفرینش و حقیقت الله قابل فهم و تحلیل است و از این رو نمی توان برای آن برهان فلسفی و قیاسی اقامه کرد.
در پی ایمان به الله، وحی و نبوت می آیند. این دو نیز به دلیل جزئی بودن برهان پذیر نیستند. از آنجا که در اندیشه اسلامی نبوت منطقا و عملا بر وحی الهی استوار است، تعیین تکلیف در مورد وحی (وحی ملفوظ و یا غیر ملفوظ)، واقعیت نبوت را نیز روشن می کند. نبی و نبوت، چنان که از تبارشناسی واژگانی آن بر می آید، بدون باور به وحی تهی از معناست و در واقع بلاموضوع است. ماجرا این است که کسی مدعی است از جانب خداوند پیامی برای آدمیان دریافت کرده و آن را برای مردمان می خواند و ابلاغ می کند و کلماتی نیز می گوید و یا می نویسد (هرچند مع¬الواسطه)؛ نه خود او می تواند آنچه بر او گذشته را دقیقا و کما هو حقه بیان بکند و به مردمان تفهیم بکند که چگونه پیام را دریافت کرده و برای صدق و صحت دعاوی اش برهان ارائه دهد و نه مردمان قادرند خود مستقلا درونیات اختصاصی پیامبر را به درستی دریابند و برای وثاقت و اعتبار آن برهان قیاسی بیاورند. در اینجا، چنان که پیش از این گفته شد، صرفا مسئلة مهم و تعیین کنندة اعتماد و ایمان به صدق نبی است که کسانی را به تسلیم در برابر دعوت نبی وادار می کند و البته کسانی نیز بدان مؤمن و تسلیم نمی شوند. اگر منکران عاقل شمرده شوند، منطقا مؤمنان نیز خردمند و عاقل خواهند بود. چرا که منبع تشخیص هردو گروه، یک چیز است و آن همان عقل عملی مصلحت اندیش است. (هرچند جهالت و اغراض نامشروع نیز در هردو سو نقش می آفرینند که فعلا از حوزة بحث نظری خارج است )، می بینیم که در این مقام نیز پای عقل و تعقل فردی در میان است و نه پای تعبد و پیروی بی چون و چرا از قول نبی و یا هرکس دیگر (انّا هدیناه السبیل امّا شاکرا و امّا کفورا-نساء، ۳-انّ احسنتم احسنتم لانفسکم و ان اسأتم فلها-اسراء، ۷). درست به همین دلیل است که مؤمن و کافر هر دو به یک اندازه مسئول انتخاب و پیامدهای خود هستند. اگر ایمان تعبدی بود هر نوع مسئولیت لغو بود و در نهایت نه درستکار پاداش نیکو می یافت و نه خطاکار درخور مجازات بود. باور به قیامت و رستاخیز و حساب و کتاب نیز از طریق عقل نظری و برهان قیاسی قابل اثبات نیست ولی، مانند اصل وحی و نتیجه آن یعنی نبوت عامه و خاصه، مستند به اصل عقلایی باور به صدق نبی و اعتماد به اوست. چنان که بوعلی نیز به این دقیقه اشاره کرده است. با توجه به این نکته، این گفتة ملکیان که «معنا ندارد که کسی بگوید من مسلمانم ولی تا تک تک جملات قرآن را مطالبه دلیل نکنم و دلیل قانع کننده درباره اش القا نشود نمی پذیرم»، بلاموضوع است و سخت سست بنیاد.
این که جناب ملکیان هماورد می طلبد و می فرماید: «برای اثبات معاد و قرآن (نبوت عامه و خاصه) و خدای بزرگ، یک استدلال اقامه کنید و نیاز به تکفیر بنده نیست . . .من می گویم یک دلیل اقامه کنید که من نتوانم خطای این دلیل را نشان بدهم . . .این دلیل را بیاورند اگر در هر یک از این دلیل ها من چندین تشکیک نکردم آن وقت هر کاری می خواهند بکنند»، مراد چیست و ایشان از چه نوع استدلالی سخن می گویند؟
در این مورد چند نکته قابل ذکر است:
اولا-روشن است که از دیرباز تا کنون دربارة «خدای بزرگ» یعنی اثبات صانع دلایل و براهین فلسفی فراوان اقامه شده و می شود. حتی از منظر علوم دقیقه چون فیزیک و شیمی نجوم و علوم طبیعی مقالات و کتابهای متعدد با دعوی اثبات وجود خدا نوشه و عرضه شده و برای عموم قابل دسترسی است.
ثانیا-در مواردی چون نبوت عامه و خاصه و معاد و قرآن نیز استدلال فراوان است و در منابع کلامی و حتی فلسفی و عرفانی ادله پر شمار است و جناب ملکیان از آنها بی خبر نیست ولی استدلالها عموما درون دینی (درون گفتمانی) است نه بیرون دینی. ملکیان بدون تمایز نهادن بین انواع استدلال، نتیجه ای غلط می گیرد. در مورد معاد حتی دیندار عالم و عاقلی چون مهندس مهدی بازرگان در «راه طی شده» می کوشد با داده های علوم ریاضی و فیزیک معاد را اگر نه ثابت حداقل معقول و باورپذیر کند. نیز هم او در کتاب مهم «سیر تحول قرآن» با استفاده از علم آمار و ریاضی نوعی نظم ریاضی قرآن را نشان می دهد. مدعا این نیست که این استدلالها لزوما درست و تمام و قانع کننده اند و جای مناقشه ندارد، مدعا این است که می خواهم به یاد جناب ملکیان بیاورم که دلایل در این باب فراوان است. حال ممکن است ایشان بفرماید که قانع نشده است، این دعوی دیگری است و البته حق ایشان است.
ثالثا-اما این که می گویند دلیلی بیاورید که من نتوانم خطای آن را نشان دهم و یا در آنها چندین تشکیک نکنم، بسی شگفت و غریب است. این عبارت بی شباهت به رجزخوانی در میدان جنگ نیست. مگر امکان دارد که انواع استدلال حتی برهانی و قیاسی همیشه درست و غیر قابل تشکیک و مناقشه باشد؟ علم و استدلال ماهیتا مناقشه پذیر و ابطال پذیرند، هرچند در عمل همیشه چنین نیست. به همین دلیل از گذشته تا کنون همواره در برابر براهین و ادلّه خداپرستان و دینداران در باب وحی و نبوت، کسانی از باب تفنن علمی و یا در موضع انکار و مجادله، به مخالفت برخاسته و دلایل را نقد و نفی کرده و یا وافی به مقصود ندانسته اند. به ویژه مادیون و به تعبیر قران دهریون در این وادی بسیار کوشیده و می کوشند (مانند نقد هیوم به برهان علیت که از دلایل مهم اثبات صانع شمرده می شود). با این همه تشکیک ها نه لزوما مبطل استدلال است و نه مثبت هیچ حقیقتی. ممکن است جناب ملکیان «امام المشککین» باشد، دیگر مشکل از خود ایشان است. وانگهی، ادله ایشان برای اثبات و مدلل کردن «عقلانیت و معنویت» قابل مناقشه و تشکیک نیست؟ اصولا دعوی باور به عقل بی رنگ چگونه و در کجا اثبات شده است؟ آیا تا کنون این نظریه مورد تشکیک و نقد قرار نگرفته است؟ اگر گرفته موضع ایشان چه بوده و چرا هنوز از دعوی خود دست برنداشته است؟ چنان که ایشان خود در همان مصاحبه با مهرنامه توضیح داده نظریة عقلانیت و معنویت شان بارها مورد نقد واقع شده اما وی بدانها پاسخ داده است. این واقعیت بدان معناست که صرف تشکیک و خرده گیری مبطل هیچ نظریه ای نیست. در هرحال هر نوع استدلالی در قلمرو علم و معارف بشری قرار می گیرد و معارف هم مجموعه ای است از غث و ثمین و صدق و کذب. هیچ تضمینی برای صدق هیچ دلیلی برای همیشه وجود ندارد.
اما پس از آن فروعات دین شکل می گیرد که اصطلاحا شریعت نامیده می شود. چگونه می توان برای احکامی چون نماز و روزه و حج و زکات و جهاد و ارکان و جزئیات عملی آنها، برهان قیاسی اقامه کرد و از این طریق آنها را اثبات کرد؟ این احکام، مانند دیگر احکام و مقررات درون گفتمانی دینی و عرفی دیگر، صرفا به استناد مبانی و مبادی پیشینی مقبول مؤمنان و به طور کلی باورمندان به یک مکتب و به یک گفتمان مدلل و مشروع تبدیل می شود و مقبول می افتد. در این روند هرچند برهان عقلی قیاسی در کار نیست، اما برهان عقل عملی و الزامات عقلی پذیرش و عمل به آنها را موجه و مدلل می کند نه صرف گفتة نبی. درست است که برای مؤمنان آموزه های قرآنی و نبوی معتبر و محترم است و قابل قبول اما همین اعتبار خود در یک روند عقلانی و استدلالی پدید آمده است و در واقع پس از چون و چراهای متعدد و مقدماتی و اعتماد بخش به تأیید عقل مؤمنانه مؤمنان رسیده است. از جمله آنها باور پیشینی به مدلل بودن تمام اوامر و نواهی الهی و یا نبوی در قلمرو جعل احکام دینی (فلسفة احکام) است. با توجه به این ملاحظات است که تعبیر «تعبّد» از اعتبار اقوال نبی (مانند اقوال مورد اعتماد دیگر) به کلی نادرست است و می توان گفت به غایت ساده سازی سست و نامعقول است. از باب مثال اگر من به گزارش هواشناسی اعتماد کنم و فردا با چتر از خانه خارج شوم، آدم بی خرد و ابلهی هستم؟
به ویژه که چنین تعبّدی را نقیض تعقل بشماریم و اولی را متکی به استدلال و برهان بدانیم و دومی را متکی به پیروی بی چون و چرا. افزون برآن، ملکیان روشن نساخته که مرادشان از تعبّد در برابر سخنان نبی است و یا در برابر سخنان خداوند؛ گفتن ندارد که حداقل در دیدگاه مؤمنان مسلمان، تعبّد در برابر احکام و اوامر و نواهی الهی (که در قالب عبادت خود را نشان می دهد)، با تعبّد در برابر آموزه های نبی یکی نیست و این دو از ماهیت و دلایل واحدی برخوردار نیستند. هرچند پیروی و اطاعت از اوامر و نواهی الهی خود مستند به ادلة عقلی (و نه البته برهانی) است و از این رو تعبیر پیروی بی چون و چرا معقول نیست اما اگر هم، به دلایل عقلی کاملا روشن در قلمرو الهیات اسلامی، پیروی بی چون و چرا در مورد خداوند پذیرفتنی و معقول باشد، اما چنین تعبیری در مورد نبی نادرست و نادقیق است. در عین حال برای تدقیق بیشتر می توان گفت که پیروی و اطاعت بی چون و چرا از اقوال و آموزه های نبی، صرفا در چهارچوب اوامر و نواهی الهی است و به اعتبار مقام نبوت و قول تضمینی «و ماینطق عن الهوی» (نجم، ۳) است و آن هم صرفا در مقام تأسیس دین و جعل احکام فرعی شریعت است و نه در تمام امور زندگی روزمرّه. قابل توجه است که شخص نبی اسلام به مردم آموخته بود که بین نظریات شخصی و انسانی و عرفی اش با سخنان وحیانی و الهی اش فرق قایل شوند. مؤمنان نیز آموخته بودند که در برابر پیام و یا احکام مستقیم الهی تسلیم باشند و چون و چرا نکنند ولی در برابر نظریات و یا فرامین نبوی حق چون و چرا دارند و این چون و چرا را نه تنها در تعارض با تدین خود نمی دیدند بلکه نشانه ای از آزادی و اختیار و انتخاب مورد تأیید دیانت اسلام و وحی الهی می دانستند. درست به همین دلیل بود که گاه اتفاق می افتاد که مردم از رسول الله می پرسیدند فلان فرمان نظر خداوند است و یا شما؟ وقتی پیامبر می فرمود نظر من است، مؤمنان بی محابا و بدون کمترین شبهه ای در اخلاص دینی شان، آشکارا و گاه با سماجت با آن مخالفت می کردند. در سیره ها نمونه هایی از این موارد کم نیست که مشهورترین آنها مخالفت اکثر مؤمنان با تعهد پیامبر به پرداختن یک سوم خرمای مدینه به قریش در جریان جنگ احزاب (=خندق) است. اصولا پیامبر به فرمان مستقیم وحی موظف بود در امور مربوط به مردم (و نه البته در امور مربوط به احکام شرعی و وحیانی) با مردم مشورت کند و نظرشان را بپرسد. روشن است که مشورت با مردم و یا افراد معین، نظرا و عملا به معنای حق چون و چرا کردن و حق مخالفت طرف های مشورت است، و در مشاوره های پیامبر نیز همین حق مخالفت عملی می شد. نمونة مشهور آن مخالفت اکثر مؤمنان پر شور و مخلص با نظر شخصی پیامبر در جریان جنگ احد است. قابل توجه این که پس از پایان جنگ فاجعه آمیز و آشکار شدن خطای نظری مخالفان و صائب بودن رأی پیامبر، خداوند به تأکید پیامبرش را به اداره همان سنت و رحمت و مدارا با مردم تشویق می کند (آل عمران، ۱۵۹).
با توجه به این واقعیت های غیر قابل انکار، این دعوی ملکیان چه وزنی از تحقیق و اعتبار دارد که «مسلمان کسی است که نسبت به جملات قرآن و پیامبر اسلام لااقل تعبّد بورزد، یعنی این سخنان را بی چون و چرا بپذیرد». در صدر اسلام و در محضر حضرت نبی هم چنین تعبّدی وجود نداشته است.
در پایان این بخش می توان برای رد دعوی ملکیان به یک استدلال پسینی و تجربی نیز متوسل شد و آن این است که اگر این دعوی درست باشد و معقول، حداقل در این صورت نباید حتی یک مسلمان و مؤمن صادق و وفادار به وحی و نبوت و در عین حال عاقل در جهان وجود داشته باشد. به این دلیل ساده که هیچ مسلمانی به اعتباری که عاقل است و حداقل خود را عاقل می داند و هرگز نمی تواند و حاضر نیست خود را بی خرد بداند، حال که دیندار است و مبادی آداب دینی و شرعی هم هست؛ پس، بالملازمه به جمع تدیّن و تعقّل باور دارد و به هر حال و به هر دلیل توانسته بین این دو عنصر سازگاری ایجاد کند و حتی بالاتر عموم دینداران تدیّن را عین تعقل و لازمة عقلانیت می دانند و به آموزه هایی چون «العقل ماعبد به الّرحمان واکتسب به الجنان» نیز تمسک می جویند (بدین ترتیب اعتبار عقل و عقلانیت نیز بخشی از همان تعبّدی است که جناب ملکیان مدعی است). اگر واقعا صورت مسئله به گونه ای که آقای ملکیان گزارش می کند ساده بود و تناقض چنان آشکار، هر مسلمانی به همان سادگی و به طور شهودی آن را فهم و درک می کرد و بی گمان دین را به سود عقل رها می کرد چرا که مگر ممکن است که انسان عاقلی به زیان عقل کنار برود و آشکارا خردمندی خود را انکار کند؟ اگر هم مردمان عامی متوجه این تناقض نمی شوند، دست کم پذیرفتی نیست که خردمندان و فلیسوفان و متفکران از این تناقض ساده و عامیانه آگاه نشده باشند. مثلا زمانی که فقهیان و مجتهدان اسلام، در قواعد اجتهاد دینی (فهم متون و منابع دینی) از قیاس، استحسان، استصلاح استفاده می کردند و می کنند، دقیقا به معنای قبول جمع تعقل و تدین است، و یا وقتی که اصولیون شیعه «قاعدة ملازمه» (=کلّ ما حکم به الشرع حکم به العقل –و بر عکس-) را ابداع کردند و صریحا و رسما عقل را در شمار ادلّة اجتهاد آوردند، کاملا به معنای اذعان به کاربرد تعقل و عقلانیت در استنباط حکم شرعی است. به عبارت دیگر، آنان با قبول بدیهی اهمیت و نقش ضروری عقل و خرد در فهم و انواع تفسیر دین، در حوزة کاری خویش می کوشیدند راهی برای تأسیس «روش درست به کاربردن عقل» بیابند و این که تا کجا موفق شدند سخن دیگری است.
به عنوان واپسین کلام در این باب اشاره به سه نکته مهم مفید می نماید:
اول این که، به رغم طبقه بندی انواع تعقل و استدلال، نمی توان بین انواع عقل و انواع نقل و یا منابع مختلف شناخت و معرفت (مانند شناخت عقلی، شناخت علمی، شناخت فلسفی، شناخت هنری، شناخت وحیانی و دینی و . . .) مرز دقیقی مثلا به طول و قطر دیوار چین کشید.
دوم این که شماری از گزاره ها (از جمله گزاره های دینی)، قابلیت معقول سازی را دارند هرچند در همه موارد به چنگ استدلالهای عقلی نمی افتند. فروعات احکام از این شمارند.
سوم. لازم به ذکر است که، اگر بتوان انواع نسبت عقل و دین را به سه نوع نسبت خردپذیر، خردگریز و خرد ستیز تقسیم کرد، آموزه ها و گزاره های خردپذیر و خردگریز (گزاره هایی که عقلی نیستند اما ضد عقل نیز نیستند) قابل دفاع عقلی یعنی معقول اند ولی آموزه های ضد عقل بی تردید مردود اند و غیر قابل دفاع. از تلاش های فکری و علمی نواندیشان دینی، انکشاف این سه نوع گزاره است و اقامه استدلال برای طرد آموزه های خلاف مسلم علم و عقل متعارف بشری. حتی کتاب «فصل¬المقال» اثر فیلسوف عقل گرای یونانی مآب سدة ششم هجری ابن رشد، تلاشی در این زمینه است.
فکر می کنم تا اینجا توانسته باشم دعوی نامنقح و نادرست جناب ملکیان مبنی بر دو گانه سازی کاذب تعقل و تدین و این که التزام به یکی مستلزم رد و انکار دیگری است را نشان داده باشم. دیدگاه ایشان هم نظرا و استدلالا باطل است و هم تاریخا نادرست است و خلاف واقع.

IQ یعنی چه ؟ Intelligence Quantity

IQ یعنی چه ؟

 
عبارت ساده ای مانند «هوش» را همه ما به کار می بریم اما همین عبارت در روانشناسی پیچیدگی های زیادی دارد.
امروزه با گسترش بحث های روانشناسی در رسانه ها، اصطلاحات و عبارات زیادی از روانشناسی وارد فرهنگ عامه و گفتگوهای روزانه شده است اما نکته ای که در این بین وجود دارد، این است که این اصطلاحات گاهی اوقات چندان دقیق و در معنای درست واصولی آن مورد استفاده قرار نمی گیرد.
هوش» عبارتی است که بسیاری از ما تصور می کنیم دیدی دقیق و درست درباره آن داریم اما بد نیست بدانید به رغم تصور بسیاری از ما هنوز هم تعریف مشخص و واحدی از هوش در روانشناسی وجود ندارد و در بسیاری از مواقع زمانی که صحبت از بهره هوشی می شود در واقع منظور نمره به دستآمده توسط فرد در آزمونی مشخص است.
البته در زمان صحبت از بهره هوشی افراد در غالب اوقات از عبارت IQ استفاده می شود. راستی IQ به چه معناست؟

IQ یعنی چه؟

بسیاری از ما ممکن است در صحبت های روزانه خود از اصطلاح IQ استفاده کنیم، بدون آن که از معنای دقیق آن اطلاعی داشته باشیم. IQ مخفف عبارت Intelligence Quantity است و معنای آن بهره هوشی است. روانشناسان برای محاسبه بهره هوشی از فرمولی ساده استفاده می کنند.در این فرمول سن ذهنی فرد بر سن زمانی او تقسیم و سپس در عدد 100 ضرب می شود. اگر بخواهیم کمی این فرمول را ساده تر کنیممی توانیم بگوییم، اگر توانایی ذهنی فردی کاملا برابر با توانایی باشد که همسالان او در آن محدوده سنی دارند، بهره هوشی او مساوی با عدد 100 خواهد بود.

البته کمی بالا یا پایین تر بودن از عدد 100 نشانه دهنده هوش بالاتر یا پایین تر نمی تواند محسوب شودو متخصصان درباره تفسیر عدد به دست آمده با احتیاط زیادی عمل می کنند. در واقع به صورت معمول حد فاصل نمرات 90 تا 109 را به عنوان هوش متوسط در نظر می گیرند. البته روانشناسان برای این موضوع دلایلی دارند.

در پیچیدگی تفسیر IQ همین بس...

روانشناسان می گویند هر آزمونی دارای مقداری خطاست. این بدان معناست که به رغم دقیق بودن و اعتبار بالای یک آزمون باز هم ممکن است نتیجه به دست آمده صددرصد درست نباشد. به همین دلیل در زمان تفسیر نتایج لازم است کمی احتیاط کنیم و برفرض اگر نمره به دست آمده 92 بود سریع نگران توانایی ذهنی کودک نشویم چرا که ممکن است خطای آزمون باعث پایین آمدن چند نمره ای شده باشد.

درست است متخصصان همه تلاش خود را می کنند تا سوالات آزمون های هوش شامل مواردی باشد که تحت تاثیر آ»وزش نباشد، در عمل همیشه درصدی از سوالات در آزمون های هوش وجوددارند که می توانند پاسخ درست آنها آموخته شوند. این نکته از آن رو اهمیت دارد که امروزه و با دسترسی آسان به سوالات آزمون های هوش توسط افراد، نتایج به دست آمده می تواند تا حدی محل بحث قرار بگیرد.

هر آزمونی با توجه به کشوری که در آن تولید شده است، تا حدی تحت تاثیر فرهنگ آن کشور است.البته این تاثیرات چندان قوی نیست، به هر صورت می تواند روی نتایج آزمون تا حد کمی اثرگذار باشد. به رغم همه انتقاداتی که بصورت تخصصی به آزمون های هوش وارد است، هنوز برخی آزمون های هوش مانند استنفورد - بینه یا وکسلر ابزاری کارآمد برای سنجش میزان بهره هوشی افراد اسیت.
اما شاید بهتر باشد درباره نتایج آزمون های هوش باز هم احتیاط خود را کنار نگذاریم چرا که مطالعات نشان داده است آزمون های سنجش هوش فقط بخشی از توانایی افراد را می توانند ارزیابی کنند.

کدام هوش سنجیده می شود؟

نکته مهم این است که آزمون های سنجش هوش همه جنبه های هوش و البته همه انواع هوش را نمی توانند مورد سنجش قرار دهند. به عنوان مثال اگر نظریه گاردنر را درباره هوش های چندگانه در نظر بگیریم، هیچ کدام از آزمون های رایج نمی توانند همه انواع هوش های مطرح شده را تحت پوشش قرار دهند.
از سویی امروزه در روانشناسی انواع مختلف هوش مطرح است؛ به عنوان مثال هوش هیجانی، هوش اجتماعی یا هوش اخلاقی. هر کدام از این انواع هوش آزمون های مختص خود را دارندو نمرات هر کدام از این آزمون ها مقیاس مختص خود را دارند. یکی دیگر از مواردیکه توسط آزمون های هوش نمی توانند به درستی مورد ارزیابی قرار بگیرند و البته در همه این سال ها محل مناقشه بوده اند، خلاقیت است. این مسئله از آن رو اهمیت داردکه بررسی ها نشان می دهد خلاقیت و هوش با هم همبستگی مثبت دارند اما تلاش برای ارزیابی خلاقیت توسط آزمون ها تاکنون نتیجه مطلوبی به دنبال نداشته است.

آیا باهوش بودن اهمیت زیادی دارد؟

شاید نکته ای که در روانشناسی این روزها اهمیت بیشتری دارد این است که بالا بودن نمره آزمون یک نفر در آزمون های هوشی معیار محکم و دقیقی برای موفقیت فرد یا ارزشگذاری های رایج محسوب نمی شود. در روانشناسی انواع هوش در کنار همدیگر معنا می یابند. بد نیست بدانید برعکس هوش ذهنی که اثر ژنتیکی و زیستی در آن قوی است، درباره دیگر انواع هوش، غالب روانشناسان معتقدند محیط می تواند اثری قوی تر داشته باشد. به عنوان مثال امروزه اثبات شده است اتخاذ روش های فرزندپروری مشخص می تواند باعث رشد هوش هیجانی در کودکان شود.

یک نکته

امروزه کنجکاوی برخی والدین برای دانستن توانایی های فرزندشان باعث شده است برخی افراد که توانایی و صلاحیت چندانی در اجرای آزمون های هوش ندارند، به سراغ این کار بروند و با گرفتن پول این آزمون ها را اجرا کنند. توجه داشته باشید موارد استفاده از این آزمون ها محدود است و استفاده برای همه افراد و به صورت دوره ای به هیچ عنوان کاری تخصصی محسوب نمی شود.

متخصصان فقط در مواردی مشخص افراد را برای سنجش بهره هوشی به افراد دارای صلاحیت ارجاع می دهند. فراموش نکنید اجرای آزمون های هوش شرایط خاص خود را دارد و فقط افراد آموزش دیده و مجرب توانایی اجرای آن را به درستی دارند.