فصل نهم
فناوری واژهای است که به کار انجام شده در یک سازمان دلالت دارد. و این واژه نه تنها سختافزار به کار رفته در انجام کار را شامل میشود بلکه مهارتها و دانش کارکنان وقتی ویژگیهای اشیاء و موضوعاتی را که کار بر روی آنها انجام میگیرد نیز در بر میگیرد. همپوشانی قابل توجهی میان واژههای فناوری، سیستم فنی، محیط وظیفه و محیط در نوشتههای تحلیلگران سازمانی وجود دارد. تأکید حدود فناوری که یک سازمان را به محیطش وصل میکند، مهم است. زیرا محیط نه تنها فراهم آورنده منابع ورودی سازمان و دریافتکننده محصولات و خروجیهای آن است بلکه همچنین اصلیترین منبع روش-ها و ابزاری است که سازمان مورد استفاده قرار میدهد. سیستم فنی به ترکیب خاصی از ماشین و روشها که برای تولید یک محصول مطلوب به کار گرفته میشود اطلاق میشود.
بررسی بسیاری از تلاشهای اخیر برای تعریف و اندازهگیری فناوری نشان میدهد که این مفهوم به طور خیلی کلی بررسی شده و شامل موارد ذیلاند:
1- ویژگیهای ورودیهای مورد استفاده سازمان
2- ویژگیهای فرایندهای تبدیل که سازمان به کار میگیرد.
3- ویژگیهای خروجیها یا محصول سازمان
گالبریت (1977) برای خلاصه کردن تقاضاهای متنوع فناوریهای ساختاری این سوال را مطرح میکند که طی اجرای یک جزء وظیفه چقدر اطلاعات باید پردازش شود؟ او میگوید الزامات اطلاعاتی با افزایش تنوع، عدم اطمینان و وابستگیهای جریانات کاری افزایش پیدا میکند. برای سنجش میزان تقاضای اطلاعات پردازش شدن گالبریت مجموعهای از تعدیلات ساختاری را پیشنهاد میکند که سازمانها در هسته فنی خود آنها را برای پاسخگویی به تقاضاهای اطلاعات پردازش شده به انجام میرسانند.
در زیر تعدادی از ساختارهای رسمی به ترتیب پیچیدگی برای مدیریت جریان کار و پاسخگویی به شرایط و الزامات اطلاعات بررسی میشوند:
سازمانهایی که وظایف ساده و یکنواخت را انجام میدهند برای اطمینان از کیفیت محصولات و خروجیهای قابل قبول، اساساً از مقررات و برنامههای عملکرد استفاده میکنند. این تدابیر ساختاری حاوی تصمیمات و روشهایی هستند که باید اتخاذ شوند تا جریان کار از روند معمولی پیش بیفتد.
در مواقعی که فعالیتهای متفاوت در یک محل انجام میگیرند و یا در مواقعی که وظایف وابسته به هم به ططور متوالی قرار گرفته باشند، جداول ضرورت پیدا میکند. جداول همچنین دوره اعتبار مقررات و برنامهها و یا تاریخ مصرف آنها را نشان میدهند و بنابراین قابل تعدیلاند. گالبریت پیشنهاد میکند که با کوتاه کردن چرخه طراحی مجدد میتوان با نامعینیه برخورد کرد. این چرخه دوره حاکمیت یا تاریخ مصرف مقررات و برنامهها را نشان میدهد.
یکی از کارهای حیاتی و در عین حال دشوار تقسیم کار در سازمان است. تقسیم کار به معنی این است که چه وظایفی را به چه نقشهایی اختصاص دهیم. نظریهپردازان اداری پیشنهاد میکنند که وظایف مشابه به واحدهای سازمانی یکسان اختصاص یابد. اما منتقدان اظهار میدارند که چنین امری امکانپذیر نیست. تامپسون (1967) پیشنهاد کرد که سازمانها بر مبنای میزان استقلالشان طبقهبندی شوند و وظایفی که به طور گروهی به هم وابستهاند در واحدهایی که چندان به هم نزدیک نباشند، قرار گیرند. نوع سازوکار هماهنگی مورد نیاز برای تطابق با وظایف مجاور از نظر صرف منابع پرهزینهترین است.
تامپسون میگوید که سازمانها طوری وظایف خود را گروهبندی یا طبقهبندی میکنند که هزینههای هماهنگی را به حداقل برسانند.
سلسله مراتب از دو طریق میتواند پاسخگوی افزایش جریان اطلاعات در سازمان باشد. اول: از مأموران سطوح بالا و یا مقامات سازمان میتوان بر مبنای اصل استثناء برای پاسخگویی به رویدادهای غیر منتظره استفاده کرد. دوم، طبق نظر نظریهپردازان سیستمی سلسله مراتب میتواند برای گروهبندی وظایف به کار رود.
به بیان تامپسون: متأسفانه از سلسله مراتب تقریباً فقط برای نشان دادن موقعیتهای بالا و پایین در سازمان استفاده شده است و این امر موجب پنهان ماندن اهمیت اساسی سلسله مراتب در سازمانهای پیچیده شده است. سلسله مراتب یک نوع ترکیب و گروهبندی منحصر به فردی از گروههای به هم وابسته است که برای رویارویی و مدیریت جنبههایی از هماهنگی به کار میرود که فراتر از حوزه تک تک اعضاء یا گروههای تشکیلدهنده آن ترکیب میباشد.
سازمانهایی که با پیچیدگی و عدم اطمینان مواجهاند، قسمتی از کارها را با اعطای استقلال به کارکنان تفویض میکنند. گالبریت این نوع ترتیب کارها را هدفگیری یا هدفگذاری مینامد و اینگونه توضیح میدهد که به جای اطمینان از هماهنگی از طریق توصیف جزء به جزء رویههای کاری میتوان از طریق مشخص کردن خصوصیات خروجیهای مطلوب به هدف فوق نایل گشت.
اگر سطح تنوع و عدم اطمینان و وابستگیها بالا باشد تا حدی که دیگر راهحلهای سنتی و قراردادی پاسخگو نباشد در آن صورت همانطور که گالبریت میگوید سازمانها با سطوح مازادی از پیچیدگی وظایف و عدم اطمینان مواجه میشوند و برای پاسخگویی مناسب باید یکی از دو راه عمومی زیر را انتخاب کنند:
1- مقدار اطلاعات پردازش شده را کاهش دهند.
2- ظرفیت مدیریت اطلاعات را افزایش دهند.
این دو روش در جهت خلاف هم پیش میروند اما لزوماً ناسازگار با هم نیستند. در ادامه استراتژیهای مورد استفاده برای کاهش نیاز به اطلاعات پردازش شده را بررسی میکنیم.
عملکرد با استانداردهای بالا نیاز به هماهنگی را افزایش میدهد و اگر استانداردهای عملکرد را پایین بیاوریم فاصله و شکاف حاصل میشود یعنی بخشی از منابع مصرف نمیشود که این کار مقداری سهولت در نظام ایجاد میکند.
اگر موانع و اشکالات در سطوح موجودیهای انبارها کم باشد، مسلماً پاسخ به تغییرات در عرضه و تقاضای پیغامها و در نتیجه نیاز به پردازش اطلاعات نیز کم خواهد شد.
کمتز (1984) نظریهای به نام سپرهای اطلاعاتی را توضیح میدهد. سپرهای اطلاعاتی عبارت از مجموعههای گردآوری شده از اطلاعات است که برای نظارت و یا تصمیمگیری درباره متغیرهای جریان کار به کار میروند.
نقصان بیش از حد منابع موجب بالا رفتن هزینههای سازمان شده، به احتمال قوی این اضافه هزینه به مصرف کننده منتقل میشود بنابراین ایجاد نقصان و فاصله منابع راهحل نسبتاً ساده و راحتی است که در اختیار سازمانهاست.
هزینههای پردازش اطلاعات با قرار دادن وظایف شدیداً وابسته به هم در یک واحد یا واحد کاری مشترک کاهش مییابد. بر مبنای همین اصل بخشهای تولید محور خلق میشوند. هزینههای استفاده از بخشهای تولیدی اساساً معادل همان هزینههای از دست دادن صرفهجوییهای تولید در مقیاسهای بزرگ است. از مقیاس هر کدام از واحدها کاسته میشود و این ممکن است موجب جلوگیری از استخدام پرسنل متخصص و خرید ماشینآلاتی شود که فقط در حالت تولید کار در حجمهای بسیار بالا لازم است.
سازمان تولیدمحور همچنین احتمال وجود فوایدی از تنوع- شبیهسازی، انتقال یادگیری و تداخل حوزهها- را که از غنیسازی سازمان و یا توسعه افراد سازمانی حاصل میشود، کاهش میدهد.
ظرفیت یک سیستم سلسلهمراتبی از دو راه افزایش مییابد. اولین راه اصلاح و بهبود روشهای جمعآوری اطلاعات و انتقال آنها به مراکز تصمیمگیری است. دومین روش افزایش ظرفیت نظام سلسلهمراتبی جهت پردازش اطلاعات، کار کردن روی مراکز تصمیمگیری یا مهرههای اصلی نظام به جای کار کردن بر روی دریافتکنندهها و یا منتقل کنندههاست. یکی از قدیمیترین تعدیلکنندههای ساختاری سلسلهمراتب ساده که به طور وسیعی نیز مورد استفاده قرار گرفته است- ایجاد تمایز بین صف و ستاد- که این تعبیه ممکن است به منزله وسایلی تلقی شود که برای افزایش ظرفیتهای پردازش اطلاعات و حل مسئله به کار گرفته میشده است بدون اینکه عدم تمرکز رسمی انجام گرفته و یا اصل وحدت فرماندهی فدا شده باشد.
نسل جدید ریزرایانهها هم بر جمعآوری و هم انتقال پردازش و تحلیل اطلاعات تأثیر میگذارند.
در شرایطی که شامل جریان سنگین و فشردهای از اطلاعات است، ایجاد ارتباطات افقی و مستقیمتر در سراسر گروههای کاری و بخشها یک پاسخ مسلم و اجتنابناپذیر است. بدین معنی که ارتباطات افقی اجازه میدهد که اطلاعات به جاری جاری شدن به طرف بالا از خلال کانالهای سلسلهمراتبی در میان افراد، دوایر به هم وابسته و یا گروههای کاری به طور مستقیم جاری شود
ارتباطات غیر رسمی و چنان ترتیباتی در میان کارکنان به هم وابسته اصولاً در همه سازمانها وجود دارد و بدون شک همین ارتباطات است که آنها را اغلب در برابر اشتباهات ناشی از ناکارآمدیهای کانالهای ارتباطات عمودی حفظ میکند. تجویز چنین ساختارهایی در واقع به زیر سؤال کشیدن ساختارهای سلسلهمراتبی است. دیری است که روسای بخشها دیگر کنترل کامل زیردستانش را از دست دادهاند و بنابراین آنها را نمیتوان مسئول کامل رفتارهای زیردستانش دانست. و این امر علت مقاومت سازمانها را در برابر ایجاد ارتباطات رسمی افقی نشان میدهد.
نقشهای تشریفاتی پستها و مشاغل تخصصی هستند که برای تسهیل مبادلات بین دو بخش به هم وابسته ایجاد شدهاند. مسئولیتهای این قبیل نقشهای انسجامدهنده شامل کشف معضلات، حل تضادها و پیشبینی مسائل میشود. این پستها شبیه پستهای ستادی است با این تفاوت که آنها به جای یک مدیر با چند مدیر ارتباط دارند. ایجاد چنین پستهایی اصل سلسلهمراتبی را به زیر سوال نمیکشد.
نیروی ضربتی در تعریف عبارت از یک گروه موقتی است که برای حل مسئله مشخصی ایجاد شده باشد. افراد گروه ضربت از ادارات مختلف و از سطوح متفاوت انتخاب میشوند. انتخاب آنها نه تنها بر مبنای علایق و توانشان در کار مربوط به نیروی ضربتی، بلکه بر مبنای موقعیتشان در ادارات خود نیز صورت میگیرد.
قدرت نیروی ضربتی در این است که اجازه میدهد نماینده تخصصهای گوناگون از ابعاد مختلف به طور متمرکز برای نیل به هدف خاصی در یک برهه زمانی کوتاه تعامل و تلاش نمایند. از آنجا که نیروی ضربتی به عنوان یک گروه موقتی تعریف شده است، موجودیت آن با نگهداری سلسلهمراتب سازگار است.
تیمهای پروژهای عبارت از گروهبندی پرسنل در محدوده مرزهای بخشهاست که قسمتی از کار معمولی و دائمی سازمان را انجام میدهد. اعضای تیمهای پروژهای از کارکردهای اصل در بخشهایشان برای مدتی که در تیم کار میکردند منفصل میشدند تا بهتر بتوانند به امور تیم برسند. در یک تیم پروژهای معمولی رهبر یا مدیر، مسئول طراحی و هماهنگی کار تیم تا زمانی است که تیم به منزله یک بدنه واحد کار میکند.
علاقه مشخصه ماتریس، ساختار فرماندهی چندگانه آن است. بدین ترتیب که کانالهای عمودی و افقی صلاحیت و اطلاعات همزمان عمل میکنند واحدهای تشکیلدهنده ساختارهای ماتریسی ممکن است هم نسبتاً دائمی و هم مقطعی باشند. ساختار ماتریس دائمی مثل فروشگاههای بزرگ زنجیرهای و مثال سازمانهایی با ساختار ماتریسی مقطعی سازمانهایی هستند که بیشترین کار خود را در چارچوب پروژههای متنوع انجام میدهند. این سازمانها بر مبنای ساختار وظیفهای عمل میکنند.
بعضی از تضادهای حاد بین نقش در درون ساختار ماتریسی باتوجه به متناوب به یک سری از اولویتها یا به سری دیگر قابل مدیریت است. مطابقه آنچه به نوسان ماتریسی معروف است. در مراحل آغازین و پایانی چرخه پروژه به اولویتهای وظیفهای توجه بیشتری میشود ولی بعد از اینکه پرسنل لازم استخدام یا اخراج شدند قدرت و توجه به رهبر پروژه منتقل میشود. ولی هنوز برای اینکه ماتریس خوب و روان کار کند باید ابهامات زیادی را تحمل و ادعاهای رقابتی زیادی را برآورده کرد.
ساختارهای ماتریسی نیز مانند سایر نظامهای مبتنی بر محصول از بعضی از هزینههای اضافی ناشی از تولید در مقیاسهای کم رنج میبرند. یکی از علل آن این است که هر گروه پروژه تمایل دارد که ظرفیتهای پروژههای دیگر را عیناً تکمیل کند؛ هر چند که این نوع ساختارها انعطافپذیری زیادی در استفاده از صنایع و پرسنل دارند و تیمهای پروژه مرتباً ایجاد، تعطیل و مجدداً تشکیل میشوند.
وقتی به مطالعات تجربی در مورد رابطه فناوری و ساختار مراجعه میکنیم در مییابیم که مدارک در بهترین وجه مخلوطند. هرچند برخی از مطالعات از بحثهای ما حمایت میکنند. مطالعات دیگر در بهترین وجه مدارک ضعیف و یا حتی اغلب مدارک مخالف را نشان میدهند.
بعضی از اشتباهات یافتههای پژوهشی به علت انواع متنوع معیارهایی است که برای ارزیابی هم فناوری و هم ساختار به کار میبرند.
گاهی در میان انواع شاخصهایی که برای یک نوع متغیر به کار میبریم نیز توافق کمی وجود دارد. برای مثال پیینگ (1973) انواع شاخصهای متفاوت را برای اندازهگیری متغیرهای ساختاری از قبیل تمرکز و رسمیت در ده سازمان بررسی کرد. رابطه همبستگی شاخصهای این متغیرها بسیار پایین بود و در برخی موارد منفی و بیانگر روایی بسیار پایین این شاخصها بود.
مسائل حل نشده نظری متعدد مخالفتهای زیادی را بین محققان علیه جمعآوری یافتههای تجربی رضایتبخش برمیانگیزد. ما سه دسته از این مسائل را بررسی خواهیم کرد: نارضایتیها در سطوح سازمانی از پیش بینیهای رابطه بین فناوری و ساختار که میبایست فرمولبندی و آزمون شود، عدم توافقها درباره نظریه فناوری و اختلافات آشکار و نهان درباره فرضیاتی که زیربنای تحقیقات مربوط به رابطه بین ساختار و فناوری میشود.
ربط دادن شاخصهای ساختاری و فنی به سطح سازمانی بسیار گمراهکننده است زیرا سازمانها از فناوریهای متعددی استفاده میکنند که از نظر ساختار نیز بسیار پیچیدهاند بعضی از تحلیلگران کوشیدهاند که این مشکل را با روشی معروف به راهحل بزرگ حل کنند. آنها دادههای مربوط به فناوری و ساختار را از مشارکتکنندههای متنوع و واحدهای کاری جمعآوری و سپس سعی کردهاند که آنها را با هم ترکیب نمایند تا نمرات کلی برای هر دو خرده نظام (فناوری و ساختار) تولید کنند.
باتوجه به تنوع بسیار زیاد و پیچیدگی انواع کار و ساختارهایی که اغلب سازمانها را احاطه کرده است، ما نباید از مغایرت مطالعههای خاص زیادی که در این ورود انجام گرفته تعجب کنیم. وقتی که موضوع مطالعات بسیار متغیر و پیچیده باشد یافتههای آن مطالعه به شدت تابع تفاوت در متغیرها و شاخصهای به کار گرفته شده، نمونههای انتخاب شده، سطح سازمانهای مورد مطالعه و نتایج و تصمیمات سایر تحقیقات مشابه خواهد شد.
ممکن است که در داخل یک سازمان معین برداشتهای متفاوتی از وظایف وجود داشته باشد. برداشتهای کارکنان تا جایی مرتبط و واقعی است که آنها مستقیماً به اهداف وظایف واقف باشند و عملیات مربوط به وظایف را انجام دهند. برداشتهای مدیران نیز مهم است زیرا آنان مسئول طراحی ساختارهایی هستند که در داخل آنها انجام میگیرد. به طور کلی کارکنان به علت هدایت عمل فعالیتهای وظایف بر جنبههای پیچیدگی و نامعین وظایف انجام گرفته تأکید بیشتری میکنند.
علاوه بر برداشتهای متفاوت از وظایف که به علت دوری از محل واقعی انجام کار ایجاد میشود قسمتی از تفاوت برداشتهای مدیران و کارکنان ناشی از تفاوتهای آنان در خصوص وسعت حوزه قلمرو کار است کارکنان اغلب به جنبههای فردی و موارد خاص تأکید میکنند.
همراه با تغییر برداشتها از کار انتظار میرود که تفاوتهایی نیز در اولویت و انتخاب ساختارهای ترجیحی کار وجود داشته باشد. کارکنانی که کارشان را پیچیدهتر و با عدم اطمینان بیشتری تصور میکنند طالب قدرت مشورت و استقلال کاری بیشتر خواهند بود. در حالی که مدیرانی که کارکنان را بیشتر زیر کنترل و فرمان خود و کار آنها را قابل پیشبینی و یکنواخت میپندارند اغلب ترتیبات کاری تمرکز یافته و رسمیت یافته را ترجیح میدهند. این شکاف بین برداشت از کارکنان و مدیران را چگونه میتوان پر کرد؟
برای پاسخ به این سوال و بسیاری سوالات مرتبط دیگر درباره رابطه بین ساختار و فناوری، لازم است بعضی از مفروضات ضمنی یا پنهانی که در زیربنای این قبیل کارها نهفته است آشکار شود. یقیناً یکی از قویترین فرضهایی که محققان در این موارد دارند. عقلانیت تصمیمگیر است. نظریهپردازان اقتضایی با صراحت بحث میکنند که سازمانها ترتیبات ساختاری خاصی را برای رسیدن به کارایی و اثربخشی طراحی میکنند. آنها پیشنهاد میکنند که روابط پیشبینی شده بین فناوری و ساختار فقط در محدوده کوچکی از سازمانهایی که به طور اثربخش عمل میکنند قابل مشاهده است اما فقط بخشی از مطالعات تجربی در این موضوع، شیوه سنجش اثربخشی سازمانی را هم شامل شده، از آن به عنوان متغیر مداخلهگر برای آزمون فرضیات اقتضایی استفاده میکنند.
پیش فرض عقلانیت به شرط اینکه وظایفی که باید انجام گیرند قبلاً مشخص باشد، نه تنها تجزیه و تحلیلهای کسانی را که ساختارهای سازمانی را طراحی میکنند درباره ملزومات صحیح و درباره اجرای ساختار موثر میداند، بلکه فرض میکند مدیران یا هر طراحیکننده ساختار میکوشد که به اهداف عملکرد نائل شود. همانطور که میدانیم تعدادی از دیدگاههای نظری این فرض را نفی کرده، اهداف آن را به چالش میکشند.
دیدگاه دیگری که به نقش قدرت در شکلگیری ساختار سازمانی تأکید میکند نگرش اقتضای استراتژیک است. این نگرش را میتوان ترکیبی از مفروضات اقتضایی درباره نیاز سازمان به تنظیم اشکال ساختاریاش برای تطابق با تقاضاهای محیط با مباحث وابستگی منافع برای مقابله با فرصتها و تهدیدات متغیری دانست که از بخشهای مختلف محیط تحمیل میشوند. در این حالت در سازمان انشعاباتی حاصل میشود تا بتواند به اقتضائات محیطی پاسخ گوید.
مغایرت در تعریف وظایف در همه سازمانها اتفاق میافتد اما در سازمانهایی که کارکنان حرفهای بیشتری استخدام میکنند مشهودتر است.
گروههای حرفهای احتمال بیشتری دارد که برداشتهای متنوعی از وظایف ایجاد کنند. این برداشتها و عقاید به وسیله سازمانهایی که رسالت اجتماعی کردن سازمانها را بر عهده دارند به خارج منتقل و به وسیله جریانات گروههای همکار در داخل سازمان اعمال و تقویت میشوند. از آنجا که برداشتهای وظایف خاص دیگر توسط کارکنان به طور جمعی حفظ میشوند این برداشتها و انتظارات مشترک درباره ترتیبات کاری متناسب نیروهای وحدتبخش مهمی برای گروههای حرفهای در سراسر سازمان و در صحنههای متفاوت میشوند.
در کمتر از دو دهه اختیار کارکنان به شدت کاهش یافته، بر محتوا و تعداد مقرراتی که مبنای تصمیمات بودند، اضافه شده، نوع و دامنه کنترلهای سلسلهمراتبی شدت یافته و از کیفیتهای حرفهای و تخصصی کارکنان کاسته شده است. قدرت سازمانیافته کارکنان اجتماعی برای مقاومت موفقیتآمیز در برابر غیر حرفهای کردن کار کافی نبودن است.
آخرین فرض که زیربنای مدلهای ساختاری برای مقابله با پیچیدگی فنی، عدم اطمینان و وابستگیهای مورد بحث میباشد این است که همه آنها در برگیرنده نگرش سیستمهای عقلایی و منافع برآمده از رسمیتگراییاند. قدرت و صلاحیت خیلی گستردهتر پخش و سلسله مراتب زیاد میشود و مخصوصاً اتصالات و پیوندها اضافه میشوند، اما به هر حال رسمیتگرایی در این سیستمها زیاد میشود. انواع جدیدی از نقشها خلق و پیوندهای جدیدی معین میشوند که موجب افزایش، پیچیدگی، انعطافپذیری و ظرفیت بیشتر برای تغییر ساختار میگردد.
چند مورد از پاسخهای سیستم طبیعی باز به پیچیدگی و نامعینی به طور خلاصه بررسی خواهد شد. اما هر کدام از این موارد، سطوح تجزیه و تحلیل متفاوتی دارند.
یکی از اصول راهنمای نگرش نظام فنی- اجتماعی این است که هر کاری ترکیبی از الزامات فنی و اجتماعی است و هدف طراحی عبارت از بهینه مشترک یعنی بهینه کردن هر دو عنصر تشکیل دهندهاست بدون اینکه یکی فدای دیگری گردد.
این فرض سیستم عقلایی که عملکرد کارکنان وقتی که تقاضاها به کار یکنواخت گردد افزایش مییابد با این نگرش سیستم طبیعی به شدت به چالش کشیده شده سازمانها ممکن است که به عدم اطمینان فائق آیند اما افراد انسانی قادر به این کار نیستند. این فرضیه متقابل که از مکتب اجتماعی- فنی سرچشمه میگیرد موجب پیدایش بدنه عظیمی از نظریه و تحقیق گشته که اساساً در سطح تحلیل روانشناسی اجتماعی خود کارکن پیگیری میشود.
نگرش فنی- اجتماعی بر سازمان اجتماعی گروههای کاری به جای حمایت از موضوعهای باریکتری مثل طراحی مشاغل فردی تأکید عظیمی برجا گذاشته است. سازماندهی گروههای کاری به طور متناسب میتواند برای کارکنان یک منبع مستمری از مشوقها، تصحیح خطاها، کمکها و حمایتهای اجتماعی فراهم آورد که با هیچ میزان توجهی به طراحی شغل فردی قابل مقایسه نیست.
وقتی که محیط سازمانی پر اغتشاش یا ناآرام میشود و تقاضاهای کاری نامطمئن میشوند یک طرح فنی- اجتماعی پیشنهاد میدهد که مداومت بیشتر کارکرد، ببدتر از مداومت اجزای آن میشود.
نظامهای ارگانیک با شرایط بیثبات سازگار گشتهاند، وقتی که مسائل و شرایط لازم برای عمل قابل تقسیم بوده، در میان نقشهای تخصصی و در چهارچوب یک سلسله مراتب به دقت تعریف شده قابل توزیع نمیباشند، افراد مجبورند وظایف تخصصی خود ا در پرتو دانششان از وظایف شرکت به صورت یک کل انجام دهند. مشاغل تعاریف رسمی خود را در قالب روشها، وظایف و قدرتهای ضمیمه آن مشاغل از دست میدهند و به ناچار مرتباً به وسیله تعامل با کسان دیگری که در آن وظیفه شریکاند مجدداً تعریف میشوند. تعامل به همان اندازه که به طور عمودی جریان دارد به صورت جانبی و افقی نیز جریان پیدا میکند. ارتباطات افراد با ردههای مختلف سازمانی بیشتر نمایش دهنده مشاوره افقی است تا دستور عمودی.
مطالعات جدیدتری که به عمل آمده بر فهم ما از این نوع ساختار افزوده است. اوشی آن را به صورت شاخه یا نوعی از ساختار تعریف میکند. او استدلال میکند که درست همانطور که وقتی تحولات معتدل باشد سلسله مراتب به جای سیستم بازار مینشیند اگر تحولات به سطح نهایت پیچیدگی و عدم اطمینان برسد سلسله مراتب شکست خورده، ساختارهای شاخهای به جای آن مینشیند.
اوشی ادامه میدهد که نظارت بر تحولات خیلی سریع با سیستمهای سنتی یا با قدرت متراکم بازدارنده بوده، به طور روزافزونی به شکستهای سازمانی و جستجو برای جایگزین کردن آنها با ساختارهای متفاوت منجر خواهد شد. یکی از طرحهای قابل اعتماد برای جایگزینی طرح خوشه است. خوشهها به معنی گروههای اجتماعیاند که پیوند آنها ممکن است فامیلی یا غیر فامیلی باشد ولی مبانی پیوند آنها بر اهداف مشترک داخلی و احساس شدید انسجام و همبستگی گروهی در درون گروه استوار است.
مسلماً پیچیدهترین و ماهرانهترین ترتیبات سازمانی برای تطابق با پیچیدگیها و عدم اطمینانهای خیلی زیاد در سیستمهای تولیدی سازمان حرفهای است. پیچیدگی فنی همیشه منجر به پیچیدگی ساختار نمیشود و ممکن است به جای پیچیدگی ساختار منجر به پیچیدگی انجام دهنده کار گردد. بدین معنی که تنها راه مواجه با پیچیدگی وظایف، تقسیم کار و اختصاص آن به اجزای کوچکتر در گروههای کاری یا دوایر نیست. بلکه راه دیگر مواجهه با آن انجام کار با کارکنان مسلطتر و منعطفتر است یعنی با کارکنان حرفهای.
این شیوه پاسخ به پیچیدگی مخصوصاً وقتی موثر است که 1) کار نامعین باشد، 2) کار طوری باشد که بین کارکنان، سطح بالایی از وابستگی به هم ایجاد نکند.
حرفهایها وظایف هستهای سازمانها را تحت دو نوع ترتیبات عمومی به انجام میرسانند. اولی را ما سازمان حرفهای مستقل نامیدهایم، این ساختارها تا حدودی تداوم و استمرار خواهند یافت که ماموران رأس سازمان به گروه کارکنان حرفهای مسئولیت قابل توجهی را برای تعریف و اجرای اهداف، برای استقرار استانداردهای عملکرد، و برای اطمینان از اینکه به آن استانداردها نائل خواهند شد تفویض کنند.
دومین نوع را ما سازمان حرفهای غیر متجانس نامیدهایم، زیرا در این نوع ترتیبات کارکنان یا کارمندان حرفهای آشکارا تحت نفوذ یک چهارچوب اداریاند و مقداری استقلالی که به آنها اعطا شده نسبتاً کم و کوچک است. در این نوع آرایش کارمندان در معرض کنترلهای اداری بوده، صلاحدید و نظرخواهی از آنان آشکارا محدود شده است. برخلاف همکاران مستقلشان آنان در معرض سرپرستی عادی و مستمر میباشند. ساختار سازمانهای حرفهای غیر متجانس در بسیاری از جنبهها شبیه ترتیبات سازمانهایی است که پیچیدگی و عدم اطمینان را تا حدودی با تفویض حل میکنند. با در نظر گرفتن اینکه کارکنان استقلال بیشتری اعمال میکنند انتظار کاهش هزینههای سرپرستی و نظارت میرود ولی مطالعات تجربی متعددی درست عکس آن را نشان میدهد.
تحلیلها پیشنهاد میکند که هرچه قدر کار در سازمانهای حرفهای غیر متجانس پیچیدهتر میشود جریان کار به وسیله تفویض و تمرکز در سلسله مراتب اداره میگردد. سازمان حرفهایهای مستقل به درجه وابستگی میان کارکنان فردی و گروه کارکنانشان اشکال زیادی پیدا میکند.
یکی از قوتهای اولیه یک حرفهای تمام عیار این است که او قادر به تصمیمگیری و عملکرد مستقل است و این شامل هماهنگی کار با دیگران برطبق تقاضای محیط است.
بنابراین در بسیاری از انواع سازمانهای حرفهای مستقل از طریق تماسهای مستقیم سازمان رسمی ستاد حرفهای که دارای ساختارهای کمیتهای ماهرانهای است، انتظار مشاهده هماهنگی میرود- کل بیشتر به روش سیستم ارگانیک برنز و استاکر (1961) عمل میکند هرچند که با تخصصهای بالایی که خود افراد حرفهای کسب میکنند اشکال ساختاری صریح بیشتری برای هماهنگی کارها لازم است. زیرا انتظار میرود که آنها نه تنها کار خود را هماهنگ کنند بلکه کار تعداد فزایندهای از کارکنان حرفهای را نیز با افزایش وابستگی میان گروههای کاری و دوایر هماهنگ نمایند.
فصل دهم
در این فصل توجه به ساختارهایی معطوف است که کمتر به طور مستقیم با محور فنی در ارتباطند. آنها در این معنی و صرفاً در این حالت به معنی پیرامونی هستند. عوامل پیرامونی مترادف با حاشیهای نیست.
اندازه چیست؟ برخی تحلیلگران آن را به عنوان یک بعد ساختار سازمانی مانند رسمیت یا تمرکز تلقی میکنند. برخی دیگر اندازه سازمان را بیشتر به عنوان متغیر منطقی مینگرند که تقاضا برای خدمات یا کالاهای سازمانی را معین نموده، بنابراین فرصتهایی را برای آن فراهم و محدودیتهایی را به ساختارش اعمال میکنند. چون اندازه سازمان مانند فناوری به سوی خارج هدایت میشود، احتمالاً بیشتر به عنوان متغیر مستقلی تلقی میشود که دیگر متغیرهای ساختاری را شکل داده و تعیین میکند. همانطور که کیمبرلی (1976) اشاره میکند محققان شاخصهای متعددی برای اندازه سازمان استفاده کردهاند. که هر کدام جنبه متفاوتی از اندازه سازمان را تعیین میکند. برخی شاخصها مانند مساحت زیربنای یک کارخانه یا تعداد تختهای بیمارستان، ظرفیت فیزیکی یک سازمان را برای انجام کار تعیین میکند.
بیشتر مطالعات در مورد رابطه اندازه سازمان و ساختار تعداد (معمولاً کارکنان) را به عنوان شاخص اندازه به کار میبرند. بنابراین تعداد افراد از دیگر شاخصها مناسبتر است اگرچه به کار بردن آن مشکلاتی را ایجاد میکند. چون اغلب چگونگی تعیین مرز بین افراد شرکتکننده و غیر شرکتکننده دشوار است.
علایق اولیه در زمینه بررسی تأثیرات اندازه بر رابطه سازمان با درجه بوروکراتیزه شدن متمرکز بود و با عنوان اندازه نسبی عنصر اداری یک سازمان تعریف میگردید. تحقیقات تجربی درباره رابطه بین اندازه سازمان و بوروکراتیزه شدن که در خلال سالهای 1950 انجام گرفت، نتایج متضادی ارائه میدهد: برخی محققان دریافتند که بخش اداری در سازمانهای بزرگتر به طور نامناسبی بزرگ است و برخی دیگر دریافتند که در سازمانهای بزرگ نسبت بخش اداری کوچکتر است.
بسیاری از مطالعات نشان میدهند که اگر عناصر اداری به دستهبندی حرفهای تقسیم شوند، در آن صورت چنین طبقهبندیهایی به طور متفاوتی با اندازه سازمان در ارتباط خواهد بود.
نکته کلی آن است که عناصر اداری شامل گروههای حرفهای مختلفیاند که ممکن است به طور متفاوتی با اندازه سازمان مرتبط باشند. مطالعات سازمانهای مختلف به طور مستدل همبستگی مستمر و مثبت بین اندازه سازمان و معیارهای اندازهگیری مختلف انشعاب ساختاری از جمله تعداد دستهبندیهای حرفهای، تعداد سطوح سلسله مراتبی و پراکندگی سازمان را نشان میدهد. از طرف دیگر اندازه سازمان با فعالیتهای بیشتر و کلی مشابه همبستگی مثبت دارد.
اندازه که با افزایش میزان عملیات مرتبط است لزوماً به معنای انواع بیشتر عملیات نیست بلکه بیشتر به معنای عملیات از نوع مشابه میباشد. در مجموع اندازه سازمانی بزرگتر ناشی از افزایش انشعاب ساختاری- یعنی افزایش انواع مختلف واحدهای فرعی سازمانی- اندازه عنصر اداری را که باید کار این واحدها را هماهنگ سازد افزایش میدهد. و همزمان با آن اندازه سازمانی بزرگتر ناشی از افزایش حجم تجانس کاری واحدهای فرعی سازمان، اندازه عنصر اداری را که باید بر این واحدها سرپرستی نمایند کاهش میدهد.
ما رسمیت را به عنوان حدود نقشها و روابطی که به طور مستقل از ویژگیهای شاغلان آن پست مشخص شده است تعریف نمودیم. بیشتر مطالعات تجربی در مورد رسمیت بر حدود مقرراتی مانند تعاریف رسمی شغل و مشخصات رویهای که به فعالیتهای داخل سازمانها حاکمیت دارند تأکید میکنند. یک مدل «وبری» از ساختار این انتظار را در ما ایجاد میکند که هر قدر اندازه سازمان بزرگتر باشد ساختار آن رسمیت بیشتر مییابد و در واقع بیشتر مطالعات تجربی این موضوع را تأیید میکنند.
نگرش مرسوم از مدل بوروکراتیک ساختار سازمانی ما را به این نظریه سوق میدهد که سازمانهای بزرگتر سیستمهای متمرکزتری را برای تصمیمگیری خواهند داشت. ولی مطالعات «بلا» و «شونهر» و گروه استون این نظر را تأیید نمیکند. علاوه بر آن، آن دو گروه تحقیقی دریافتند که اندازه سازمان با شاخصهای تمرکز همبستگی منفی دارد.
مدل وبر در مورد اختیار قانونی- عقلایی ساختار نقشهایی را ارائه میدهد که به نسبت آنچه در ترتیبات اداری قدیمیتر وجود داشت، استقلال و صلاحیت نسبی بیشتری را در چهارچوب محدودیتهای خاص اعمال میکند.
مشکلات زیادی در مطالعات مربوط به ارتباط اندازه و ساختار وجود دارد علاوه بر پرسش اساسی در مورد وضعیت نظری اندازه سازمان- اینکه چه چیزی اندازه سازمان را معین میکند- وضع نسبی این متغیر مشکلآفرین است. دلیل این امر که ما اطلاع کمی در مورد ارتباط سببی بین اندازه و ساختار داریم آن است که کلیه تحقیقات انجام شده بر دادههای رشد سازمانی یا افت ساختار توجه دارد میتواند کاملاً گمراهکننده باشد.
مطالعه هال (1968) از گروههای مختلف حرفهای در 27 سازمان مختلف، اطلاعات کاملتری را در مورد ارتباط کارکنان حرفهای و ساختار سازمانی ارائه میدهد. هال شش ویژگی ساختاری این سازمانها را بیان نمود. سلسله مراتب اختیار و تقسیم کار و وجود قوانین و حدود معین بودن روشها و غیر شخصی بودن و قابلیت فنی.
همبستگیهای معقول و قوی و مثبتی میان این ابعاد به جزء قابلیت فنی به دست آمد. این متغیر با دیگر ویژگیهای ساختار به طور منفی همبسته بودند. علاوه بر این تقسیمبندی نمونه سازمانها باتوجه به دو نوع مستقل و غیر متجانس نشان داد که به استثنای سطح قابلیت فنی، سطوح هر کدام از متغیرهای ساختاری سازمانهای اولی به نسبت سازمانهای آخری خیلی کمتر بود. هر قدر متخصصان با کفایت در این سازمانها بیشتر بودند، ویژگیهای بوروکراتیک کمتر مشاهده میشد. همانگونه که وبر تعریف میکرد، یعنی سازمانهایی با سطوح کاری، رسمیت و استاندارد پایین. براساس این نتایج در صورتی که کار ساده شود و میان افراد ماهری تقسیم گردد یا برای کارکنانی با مهارت بالاتری طراحی شود که استقلال عمل بیشتری را تضمین کند، نه تنها برای ساختار سیستم هسته فنی بلکه برای ویژگیهای خارجی و کلی ساختاری کاربرد دارد.
هم بلا و همکارانش و هم گروه استون اهمیت اندازه سازمان را مطرح نمودند. بلا و شونهر دادههایشان را اینگونه خلاصه کردند که اندازه مهمترین شرطی است که بر ساختار سازمانها تأثیر میگذارد. پذیرش چنین تعمیم جامعی دشوار است زیرا طراحی این مطالعه و دیگر مطالعات در برنامه مطالعات تطبیقی بلا انجام پذیرفته و در هر کدام از مطالعات متعدد، یک سازمان متعدد خاص برای مطالعه انتخاب شده بود. و این امر تأثیر ناشی از عدم تغییر مناسب فناوری در سازمانها را در خود مستتر داشت. به نظر میرسد مطالعات گروه استون بهتر طراحی شدهاند. آنها با توجه به محدودیتهای ناشی از توجه به یک یا چند متغیر انتخابی، تعداد زیادی از متغیرهای ساختاری و محیطی را تعریف و اندازهگیری نمودند. سپس در مطالعه اصلی، این معیارهای اندازهگیری در یک نمونه نامتجانس تصادفی از 46 سازمان به کار برده شد. تحلیلگران پس از توسعه معیارهای اصلی و فرعی پیچیده برای اندازهگیری تعدادی از ابعاد ساختاری شناخته شده از جمله تخصص، استاندارد، رسمیت، تمرکز و ترکیب به بررسی ارتباطات متقابل کلیه معیارها پرداختند. آنها تحلیل عاملی انجام دادند تا نوع معیارهایی را که به طور مناسب در همبستگی کامل قرار دارند مشخص و وجود ابعاد یا عوامل مشترک رسمی را مطرح نمایند. سه عامل اصلی از این روش تجربی به دست آمد. اولین عامل که آن را ساختدهی فعالیتها مینامیم بر تغییرات مشترک آن دسته از معیارهای اندازهگیری تخصص، استاندارد، رسمیت تأکید دارد. دومین عامل تمرکز اختیار است که بر معیارهای اندازهگیری تمرکز تأکید دارد و سومین عامل خط کنترل جریان کار میباشد که بر کنترل کار به وسیله کارکنان صف به جای سازوکارهای غیر شخصی تأکید دارد. اگرچه گروه استون برای مقایسه تأثیرات نسبی اندازه و فناوری مناسبتر بود، مشکلات متعددی اطمینان نتیجهگیری آنها را کاهش میدهد. بنابراین اغلب، تفسیر معیارهای اندازهگیری ارتباطات دشوار است.
چنان پاسخهای سازمانی مناسب به محیط فنی با موضوع ساده استفاده بهینه از فنون یا سازوکارهای منتخب ممکن نیست بلکه هر نوع تغییرات اساسی در ساختار سازمان مستلزم استفاده از آنهاست.
هر قدر محیط وظیفه تخصصیتر گردد و در زمینه توسعه بازارهای کار مجزا، توسعه سریع فنی و علمی، انواع متنوع خریدار و فروشنده، رقیبانی برای مراقبت و تلاش در جهت سبقت گرفتن فعال باشد سازمان نیز از طریق اضافه نمودن انواع گروههای حرفهای و متخصص در ارتباط با هر کدام از این بخشها واکنش نشان میدهد.
تحولات ساختاری در سطح سازمان نیز صورت میگیرد، زمانی اندازه هیئت مدیره گسترده میشود تا ورود اعضای جدید هیئت مدیره، سازمان را به بخشها یا وادحهای مهمی از محیط خود متصل سازد. یا ممکن است تحولات وقتی به وقوع بپیوندد که ساختارهای پیشنهادی برای وسعت بخشیدن به ارتباط سازمان با محیط وظیفه ایجاد میگردد. بنابراین پیچیدگی روزافزون محیط وظیفه با پیچیدگی ساختاری زیاد بخشی از سازمان تطبیق مییابد. این انطباق صرفاً در واکنش به محیط فنی صورت نمیگیرد بلکه به عنوان واکنشی به محیط سازمانی است.
تأکید این امر لازم است که طراحی یا ادغام بخشی از تنوع محیطی در داخل ساختار سازمان به معنی معرفی عناصر جدید و متفاوت و فنی گاهی مخالف و متخاصم به محدوده سیستم سازمانی است.
مطالعه لارنس و لورش (1967) از شرکتهای تولید پلاستیک بسیاری از نکات اصلی و مهمی را که میخواهیم بر آنها تأکید کنیم روشن میکند. تحقیقات آنها نشان داد که 1) محیط وظیفهای که کارخانجات تولید پلاستیک با آن مواجهاند به شدت متغیر و متنوع است 2) این تنوع محیطی در داخل ساختار سازمان طراحی و در نتیجه دوایر جداگانهای برای مواجهه با این تنوع محیطی ایجاد گردید. 3) هر چقدر ویژگیهای ساختاری هر کدام از بخشها یا دوایر با ویژگیهای محیطهای وظیفهای نزدیک و با آنها موازیتر باشد، سازمانها موثرترند.
اولین راهکاری که برای ادغام در شرکتهای پلاستیکسازی مورد استفاده قرار گرفت نقشهای تشریفاتی بود و نقشهای خای که برای کمک به ادغام کار سه بخش عمده برای حل مغایرتها میان آنها ایجاد شده بود. لارنس و لورش گزارش میدهند کسانی که در ادغام موفقتر بودند دارای صفات و گرایشاتی بودند و نسبت به واحدهایی که پل میزدند بر مبنای شایستگیهای فنی که داشتند اعمال نفوذ میکردند، به عملکرد کل سیستم گرایش داشتند و در سراسر سازمان از نفوذ بالایی برخوردار بودند.
بعضی از سازمانها نسبت به سازمانهای دیگر پیوند میان دوایرشان تنگتر و محکمتر بوده، در داخل یک سازمان معین هم درجه محکمی یا سستی پیوند میان دوایر با هم متفاوت است. ولی به طور عمومی انتظار میرود که پیوند بین واحدهای هسته فنی که به صورت موازی یا دو جانبه به هم وصل شدهاند نسبت به واحدهایی که در مرزهای سیستم قرار گرفتهاند بسیار محکمتر باشد به هر حال تأکید دو نکته مهم است: اول اینکه تعیین حدود و میزان وابستگی، هماهنگی و پیوند بین واحدهای فرعی یک سازمان یک موضوع تجربی است تا موضوع مزمنی، و دوم اینکه سستی و محکمی پیوند و هماهنگی مناسب برای یک سازمان بستگی به شرایط خاصی دارد که سازمان با آن مواجه میشود و باز تعیین درجه آن یک موضوع تجربی است تا موضوع پیش داوری.
با افزایش و بزرگ شدن اندازه سازمان انتظار میرود که انشعاب ساختاری نیز در آن سازمان افزایش یابد. اما باید خیلی دقیقتر و خاصتر مسئله را روشن کنیم. «چندلر»، (1977) و «ویلیامسون» (1985) استدلال میکنند که وقتی سازمان فراتر از حد معینی رشد کند نه فقط انشعاب بلکه ممکن است سازماندهی ساختاری مجدد صورت گیرد. این رشد تغییر از ساختار واحد به ساختار چندگانه نام دارد. ساختار واحدی همان شکل سنتی سازمانی است که از یک اداره مرکزی و چندین دایره سازمانیافته بر حسب وظیفه تشکیل میشود. ساختار چندگانه از یک اداره عمومی و چندین بخش یا ناحیه مبتنی بر تولید تشکیل میشود. این واحدهای دوایر به واحدهای کاری (یا تأسیسات) تقسیم و برحسب جغرافیایی یا بر مبنای تولید توزیع میشوند.
چندلر، 4 مرحله برای رشد مؤسسات صنعتی آمریکا ذکر میکند. مرحله اول، مرحله گسترش سریع و جمعآور و ذخیره منابع بود. این مرحله به دوران کارآفرینان بزرگتر از زندگی معروف شد و در آن کارآفرینان بزرگ سازمانهای خود را اغلب از طریق ادغام عمودی گسترش دادند. در مرحله دوم نسل جدیدی از مدیران حرفهای پیدا شدند. آنهای روشهایی را برای مدیریت عقلایی مجتمعهای خیلی بزرگی از انسانها، پول و مواد ایجاد کردند. مرحله سوم شاهد پر شدن خطوط تولید موجود با گسترش شرکتها بود. و برای اینکه از منابع به طور مستمر و موثر استفاده شود شرکتها شروع به متنوع کردن محصولات خود و منتقل شدن به رشتههای جدیدی کردند که مهارتهای فنی و بازاریابی آنان را وسعت میدادند. در مرحله چهارم که متعاقب جنگ جهانی اول شروع شد تعداد محدودی از کمپانیهای اصلی که محصولات خود را متنوع کرده و سعی داشتند چند خط تولید مرتبط را مدیریت کنند متوجه شدند که برای اینکه از به کار گرفتن موثر منابعشان مطمئن شوند باید شناخته شوند. شکل جدیدی که ظهور کرد ساختار غیر متمرکز یا چند بخشی و به شکل M بود و بزرگترین مزایای آن این بود که قاطعانه از جدایی تصمیمگیری کارآفرینانه یا استراتژیک از تصمیمگیری حمایت میکرد. شرکتها میتوانند جهت افزایش اندازه بازارشان از ادغام افقی استفاده کنند یا از ادغام عمودی جهت متحد کردن مراحل بیشتری از فرایندهای تولید یا توزیع بهرهمند گردند و در عین حال به راحتی با یک ساختار واحد نیز هماهنگ شوند.
هر چند همان طوری که شرکت شروع به متنوع کردن محصولاتش کرده و سعی میکند که به بازارهایی وارد شود که با بازارهایی که در حال حاضر شرکت به آنها خدماتی ارائه میدهد مرتبط یا غیر مرتبط است، در این صورت شرکت از تغییر به یک ساختار چند بخشی استفاده خواهد کرد. این همان چیزی است که چندلر اصرار میکند که ساختار یک شرکت باید متناسب با استراتژی آن باشد.
نگرش ساختار M شکل به مانند یک بازار سرمایه داخلی پنجمین مرحله، مرحلهای که پیشرفت تاریخی را فراتر از مراحل توسعهای که چندلر ترسیم کرده پیش میبرد. از جنبههای مهمی، پیدایش شرکت به شکل مجتمع توسعه بیشتری را نسبت به منطق شکل M ارائه میدهد. شرکتهای مجتمع شامل دوایر یا بخشهایی میشوند که در مشاغل غیر مرتبط مشغولاند. این تنوع نه تنها خطوط تولید بلکه گروههای صنعتی را نیز گسترش میدهد.
نظریه اقتضایی که رابطه بین ساختار و تطابق با محیط و عملکرد را پیشبینی میکند موافق با نگرش گزینش عقلایی است که در آن مدیران موفق ساختارهای آنها را طوری پیشبینی کردهاند که با اقتضائات محیطی مطابقت نمایند یا با نگرش طبیعی در صورتی موافقت میکنند که محیطها سازمان را انتخاب کرده باشند طوری که مطابق قانون بقای اصلح سازمانهایی که بهترین تطابق را با محیط کرده باشند باقی بمانند.
خفر یادآوری میکند که رابطه بین فناوری و ساختار ممکن است به جای نتیجه تصمیمات منطقی از فرایندهای قدرت ناشی شده باشد. کارکنان با قدرت از تعریف فضای کارشان با شرایط نامعین و عدم اطمینان حمایت کرده و بنابراین مانع از یکنواخت و عادی شدن کارشان میگردند. او هم چنین پیشنهاد میکند که رابطه بین تنوع محیطی و انشعاب ساختاری ممکن است به سادگی یا تمایل سازمان برای ادغام گروههای ذینفع خارجی در ساختار خودش به عنوان وسیلهای برای تطابق توضیح داده شود. همان منطق توضیح رابطه بین اندازه سازمان و انشعاب به کار میرود. اندازه با تنوع منافعی که سازمان با آن رو در روست همراه است و انشعاب پاسخ این تنوع است. در حالی که این مباحث و سایر مباحث مرتبط ویرایش و تبیین لازم دارند، بسیاری از ویژگیهای ساختار سازمانی با قدرت غیر منطقی یا مدلهای تضاد میتوانند توضیح داده شوند، اگر بهتر از مدلهای عقلایی نباشند حداقل به اندازه مدلهای عقلایی عملی به نظر میرسند.
بسیاری از عواملی که مسئول ایجاد ساختار سازمانیاند و یا بسیاری از انواع ساختارهای سازمانی بر پیوند محکم بین رفتار مدیران و کارکنان تأکید میکنند. مدیران تصمیمگیری و هماهنگی میکنند و کارکنان وظایف تخصصی را انجام میدهند. تحلیلگران سیستمهای طبیعی که به جای ساختارهای هنجاری به رفتار علاقهمند بودند، خیلی با دقت به ایجاد سیستمهایی با پیوندهای محکم پرداختند و به حضور سیستمهای دستوری که در کتابهای درسی علوم اداری توصیف شده بودند توجه نکردند. و برعکس مطالعات آنها آشکار کرد که کارکنان از پذیرش سرپرستی و نظارت مستقیم و نزدیک اکراه داشتند.
پارسونز اشاره کرد که در میان سه سطح فنی، مدیریتی و نهادی سازمان اگر تشخیص داده شود جایی که سه سطح به هم میپیوندند در روابط قدرت صفی یک بازدارنده کیفی وجود دارد. پارسونز میگوید فقط در محدوده یک سطح است که یک سرپرست میتواند بر کار زیر مجموعه خود نظارت مستقیم داشته و مسئولیت آنها را بپذیرد. زیرا تفاوت در ماهیت کار انجام شده در هر سطح آنقدر بزرگ و فاصله زیاد است که هدایت سطوح پایین با سطوح بالا ممکن نیست.
«مییر» و «روان» نظریه افراطیگری درباره پیوندهای سست در سازمانها اتخاذ میکنند و توصیه میکنند که سازمانها در محیطهای نهادی تمایل پیدا خواهند کرد که آزدادانه ساختارهای رسمی فعالیتهای هسته فنی را از هم جدا کنند.
در یک بحث دیگر، مارشال مییر (1979) استدلال میکند که تغییرات ساختار سازمانی میتواند مهمترین سازوکار مدیریت برای سایر عناصر تشکیلدهنده سازمان به حساب آید. برای مثال ایجاد ادارهای برای تعاون کارکنان میتواند برای طرحهای ذینفع علامت متعهد شدن سازمان به اهداف این برنامه مستقل از اجرا یا عدم اجرای مناسبتهای این برنامه باشد.
تأکید بر این نکته ضروری است که سازمانها در هر دو محیط فنی و نهادی هم زمان ولی در جهات مختلف درگیر فعالیتهایی با پیوندهای سخت و سست میشوند.
در خلال این قرن اشکال سازمان رفته رفته در رأس فشردهتر و سنگینتر شدهاند. همانطور که «بندیکس» (1956) اشاره کرده است، نسبت مدیران دولتی به کارگران تولید در خلال این مدت همواره در حال افزایش بوده است. عوامل چندی در این وضعیت و ایجاد چنان نتیجهای مؤثر بودهاند از قبیل افزونی سلسله مراتب سازمان برای افزایش ظرفیت پردازش اطلاعات همزمان با افزایش پیچیدگی و عدم اطمینان در وظایف انجام گرفته؛ غنیسازی و توسعه پستهای مدیریتی و ستادی و...
نظریهپردازان مارکسیست به روابط وابستگی نزدیکی بین ترتیبات کنترلی در محدوده سازمانی و سیستمهای سیاسی در جامعه وسیعتر اشاره میکنند. موسسات اقتصادی همیشه مبتنی بر پایههای سیاسی است در حالی که وضعیت هماهنگ ظاهر شده در جوامع سرمایهداری تأکید و اصرار دارد که مؤسسات آزاد، مستقل و از مداخله دولت آزاد هستند.
عقلانیت جدید نواحی گسترده وسیعی دارد و فقط جنبههای بسیار کمی از جامعه به شکل دیگری ساختار یافتهاند. همه این دیدگاههای عقلایی به نوعی در زندگی سازمانهای رسمی وارد میشوند که شامل دیدگاههای اعضای همشهری شده و باید جنبههای عقلایی آنها را مشروع کند. نمایندگیهایی از دیدگاههای حرفهای متنوع که بدنهای از دانش صالحانه و نمایندگیهای سازمانیافتهای از تعداد متنوعی از جنبههای خارجی را با خود حمل میکند که به سازمانها نفوذ کرده و تا حدودی موقعیت مسلطی پیدا کردهاند. دقیقاً همین عقلایی شدن این همه جنبههای جامعه است که موجب محدودیت ساختارهای رسمی سازمانی میشود.