بخش تعاملی الف - کیومرث اطهاری
اشاره: مطلبی که می خوانید از سری یادداشت های بینندگان "الف" است و انتشار آن الزاما به معنی تایید تمام یا بخشی از آن نیست. بینندگان "الف" می توانند با ارسال یادداشت خود، مطلب ذیل را تایید یا نقد کنند.
تاریخ انتشار : چهارشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۳ سایت الف
الف) طرح بحث:
گزارش زیر را بخوانید:
به گزارش جوان، بر اساس آخـرین آمار «گوگلترند» در سال ۲۰۱۴ میلادی، ایرانیان در فضای «محدودشده» اینترنت خود واژههای دانلود، عکس، فیلم، دانلود آهنگ، بازی، آهنگ، اندروید، دانلود آهنگ، Google و چت را بیشتر از سایر واژهها جستوجو کردهاند. در کنار واژههای دیگری چون سبد کالا، ثبتنام یارانه، شاهگوش، یارانه، سامانه سجاد، هواشناسی و مدل مانتو که از نظر میزان جستوجو رشد فزایندهای داشتهاند، دو واژه مستهجن نیز به چشم میخورد.
از ابتدای سال جاری میلادی تاکنون بیشترین واژههای جستوجو شده ایرانیان در محتوای تصویری فضای اینترنت نیز واژههای عکس، دختر، زن، لباس، hot، girl، زیبا، فیلم و عکس در کنار یک واژه مستهجن بوده است. همچنین در سال ۲۰۱۴ و در سایت فیلتر شده یوتیوب ایرانیان بیش از هر چیز واژههای girl، hot ، ایرانی، love، iran ، دختر، شاهگوش dance، girls، music، رقص و نیز شماری از واژههای مستهجن را بیشتر از سایر واژهها جست و جو کردهاند که میتوان محتوای کاربردی برخی از این واژهها را به وضوح حدس زد. در این بین شماری از کاربران نیز از فیلترشکن استفاده میکنند و از این حیث از دید گوگل به عنوان کاربران خارج از ایران در نظر گرفته میشوند.
شاید شما هم خبرهایی از این دست را
بارها و بارها شنیده باشید. در نماز جمعه هفته گذشته تهران بزرگ امام جمعه محترم
بیان می کند که در مناطقی از شهر، زنان کلا روسری ها را برداشته اند و...
ب)چاره کار رایج و دم دستی: ساده ترین
پاسخی که می توان برای این اخبار و گزارشات داشت تاثیر مخرب فرهنگ مهاجم و لزوم
مسدود کردن بیش از پیش راه های نفوذ فرهنگ بیگانه و برخورد شدیدتر با مظاهر این
فرهنگ منحط و... دانست.
ج) یک سوال: چرا در پیش از انقلاب که
خود حکومت محرک جوانان به بی بند و باری بود و فرصت هر نوع فسادی را فراهم می کرد
و به نحوی توسط دولت ارزش شمرده می شد مردم به همه این زشتی ها نه می گویند و به
خواست مردم انقلاب اسلامی شکل می گیرد ولی امروزه علی رغم همه آموزه های مستقیم و
غیر مستقیم که اخلاق محور و دین مدار است و به هر طریق ممکن با مظاهر فساد برخورد
شده نتایج چندان دلچسب نیست؟
د) خلاصه یک پایان نامه: چند سال قبل
پایان نامه دکترایی با موضوع«علت گرایشات دینی در کشور آمریکا و دین گریزی در
اروپا» را می خواندم که خلاصه آن این بود که در جنگ شمال و جنوب آمریکا زمانی که
سفید پوستان برای جلوگیری از نهضت آزادی بخش سیاهان آنان را به گلوله می بستند
کلیساهای این کشور به حمایت از سیاهان رفته و کلیسا مأمن سیاهان معترض بود ولی
کارکرد کلیسا در انقلاب کبیر فرانسه کاملا عکس آن بود و کلیسا در جنگ بین
انقلابیون و «لویی» پادشاه فرانسه جانب حکومت را گرفته و علیه مردم شد و این امر
در حافظه تاریخی این دو ملت جا گرفت و آثار آن را می توان در عملکرد متفاوت دو
جامعه دید.
ه) تصور مردم از اسلام در ابتدای
انقلاب: مردمی که از بی عدالتی در کشور و وابستگی خود به کشورهای غربی به تنگ آمده
بودند همه را در دوری از اسلام راستین دیدند و به پیروی از مرجعیت دینی عدالت و
آزادی و خود باوری و..... را در دنباله روی از دین دیدند این شد که خود مشتاقانه
به دنبال کسب معرفت دینی رفتند و دستوراتش را به جان خریدند. در آن زمان رهبران
نهضت بیشتر به «زیبایی های دین» از جمله «آزادی خواهی و عدالت طلبی» اشاره داشتند
ومردمی که آن را با فطرت خود همسو می دیدند داوطلبانه دین را پذیرفتند همانگونه که
در صدر اسلام مردم اینگونه گرایش به دین پیدا کردند.
و) سؤال دوم: آیا تصور امروز مردم از
حاکمیت دینی همان تصوری است که سال ۵۷ نسبت به آن داشتند؟ آیا همان تصوری که
مردم از دین رحمانی داشتند امروز همان احساس وجود دارد؟
برای پیدا کردن پاسخ باید فرق
کاریکاتور را با عکس واقعی بدانیم. در کاریکاتور اندازه های اعضا و ابعاد واقعی
تصویر تغییر می کند. بعضی از اعضاء جایشان عوض می شود بعضی از قسمت ها پررنگ تر از
سایر اعضا و بعضی از اعضاء تا حد زیادی محو می شوند.
ز) مقایسه دو حکم الهی در قرآن:
تصور کنید مسئله ای مانند حجاب در قرآن با این عبارت آمده است:
“ای پیامبر (ص) به همسران و دختران و زنان با ایمان بگو که روسری
هایشان را به خود نزدیک سازند این برایشان بهتر است تا به نیکنامی شناخته شوند و
مورد آزار و اذیت قرار نگیرند” (احزاب:۵۹)
حالا به مسئله ربا خواری در قرآن توجه
کنید:
"ای کسانی که ایمان آوردید پروای الهی پیشه کنید وآنچه از ربا باقی
مانده است رها کنید پس اگر این کار را نکردید بدانید پیکاری از جانب خدا و پیامبر
بر ضد شما بر پاست" (بقره:۲۷۸-۲۷۹)
خوب به سیاق دو آیه دقت کنید: در آیه
اول خداوند به نرمی ضمن بیان حکم به منافع آن برای بانوان اشاره دارد ولی در آیه
دوم خداوند رباخواری را مستقیما جنگ با خود و پیامبرش دانسته است. نکته مهم اینجا
است که بدحجابی گناه کبیره نیست و رباخواری گناه کبیره است.
حالا توجه کنید با رباخواری که به
تایید همه مراجع در جامعه به وفور یافت می شود چگونه برخورد می شود. به جز توصیه
های اخلاقی که هر از گاهی مرجع تقلیدی از سر دلسوزی به زبان می آورد کدام نهاد
پیگیر ازبین بردن آن است کدام روحانی در عزای آن عمامه از سر برداشت و کدام ناهی
از منکری آن را منکر دید و.... اما مسئله حجاب همه ساله موضوع خطبه های نمازجمعه
است و همه ساله هزینه های کلان انسانی و اقتصادی می پردازیم تا این معضل حل شود و
چه بسا بعضا برخوردهای غلط مجریان مستمسکی برای زیر سوال رفتن همه چیز می شود.
کافی است در گوگل برخورد با بدحجابی و برخورد با رباخواری را مقایسه کنید.
واقعیت این است که اهم و مهم دین را ما
به دلخواه خود عوض کرده ایم و بزرگترین امر به معروف که در روایت از آن به عنوان «
نصیحه الائمه» یاد شده متروک شده است. فراموش نکنیم که در روایات آمده جامعه روی
سعادت را نخواهد دید مگر آنکه رعیت بتواند بدون لکنت زبان حق خود را از حاکم
بخواهد.
جوان ما می بیند عده ای در هر شرایطی
ویژه شمرده می شوند در تحصیل، سربازی، استخدام، ارتقای شغلی و... و این با فطرت
عدالت جوی آنان سازگار نیست. جوان ما می بیند اگر روزی پدر کارگرش بخواهد برای
معوق شدن چندین ماه حقوقش اعتراض و راهپیمایی کند به عنوان سد معبر و انجام
راهپیمایی بدون مجوز دستگیر می شود ولی عده ای اجازه دارند که هر وقت خواستند به
خیابان بریزند و حرکت خود جوش و مردمی داشته باشند. سخنرانی ها و مجالس را به هم
بزنند به سوی رئیس مجلس مهر پرتاب کنند عضو شورای شهر را در روز روشن با کلت
بزنند. در مسیر نماز جمعه انگشت وزیر را بشکنند و در نهایت اگر پیگیری کنی تا
دادگاهی برگزار شود درون دادگاه به احترام ورود متهم صلوات بگیرند.
مثال از این دست فراوان داریم: خداوند
در قرآن می فرماید: به بتهای بت پرستان دشنام ندهید و در روایت داریم خداوند از هر
فحش دهنده و فحش شنونده بیزار است آن وقت شخصی در مسند امام جمعه مخالفین خود را
«بزغاله» می خواند و ما گمان می کنیم برای حفظ اسلام فحاشی امری عادی است در حالی
که به تراشیدن اطراف ریش دیگران اعتراض می کنیم. دروغ گویی که به سخن پیامبر خدا
کلید همه گناهان است حتی در کلام مسئولین امری عادی شده است. آن را مصلحتی می
خوانیم و کسی اعتراضی نمی کند تهمت زدن و غیبت کردن، تکبر و خود بزرگ بینی امری
عادی شده ولی برای بستن کراوات از مراجع استفتاء می گیریم.
به نظر من این همان کاریکاتوری شدن دین
است. اگر جوانان به دینداری ما به دیده شک نگاه می کنند و عکس العمل منفی از خود
نشان می دهند باید یک بار دیگر به رفتارمان توجه کنیم. اگر جوانان صداقت و راستی
ما را باور کنند بدون هراس بدانیم که به دین گرایش خواهند یافت و اگر بر رفتار خود
اصرار کنیم باید هر روز شاهد رفتارهای دین گریزانه بیشتری باشیم. والسلام
در یک فیلم دیدم که هنرپیشه ی اصلی فیلم گفت:
تنها افراد تازه کار اصول کار را به دقت رعایت می کنند.
فصل اول: جامعه شناسی دین چیست؟
جامعه شناس دین معتقد است ادیان در بنیادهای اعتقادی شان مشابه اند اما تفاوت هایی نیز دارند. جامع شناسی دین دو هسته کانونی دارد: یکی پاسخ به این سوال که چرا باورداشت ها و عملکردهای مذهبی نقشی تعیین کننده در فرهنگ و مذهب دارند. و دیگر این که چرا باورداشت ها شکل های مختلفی به خود گرفته اند. به گفته ماکس وبر، جوامع پیشین در « باغ جادوئی» زندگی میکردند حال آنکه جوامع نوین شاهد نوعی افسون زدایی همه جانبه در جهان بودهاند. با توجه به این قضیه، جوامع گذشته چگونه میتوانستند در یک جهان افسون زده زندگی و امرار معاش کنند؟ از این رو، وظیفة اصلی
جامعه شناسی دین تبیین وجود باورداشتها و عملکردهای مذهبی در جامعه بشری بود. یکی از نظریههای جامعهشناسان سدة بیستم دربارة دین این است که دین به هیچ روی پذیرای تحلیل جامعهشناختی نیست. بنابراین نظر، دین نهاد خاصی است که از نوعی سرچشمه بنیادی و خصلت روحی غیرطبیعی مایه میگیرد و جز با تعابیر مذهبی و روحی نمیتوان آن را به صورت دیگری بازشناخت. این نظریه از دیدگاه جامعه شناختی دین فاقد انسجام منطقی است چه آن که متن دین براساس هر زمان و مطابق با رهیافتهای اجتماعی مختلف آن، کامل و اصلاح شده است. از مهمترین نکاتی که در این بحث (جامعهشناسی دین) برمیآید این است که جامعهشناسی دین باید در رویکردهای ما نسبت به دین تأثیری بگذارد حال، چه از موضع خوشایند دینی کارمان را آغاز کنیم ویا از موضع ناخوشایند. خلاصه آن که جامعه شناسی دین با این قضیه سروکار دارد که باورداشتهای مذهبی چیستند و تحت چه شرایطی پدید میآیند.
دین چیست؟
از دین بعلت تعاریف و برداشتهای گوناگونی که ارائه شده، از ناحیه
جامعهشناسان مثل ماکس وبر تعریف خاصی نشده و به اعتقاد " اس اف نادلِ
" انسان شناس، چون مرز بین دین و بی دینی
را نمیتوان تعیین کرد بنابراین برای آن تعریف خاصی نمیتوان
ارائه داد. در ارزیابی تعاریفی که از دین به عمل آمده باید دانست که تعاریف دین،
عاری از نفوذ تمایلات بوده و مقاصد نظری در کار نبوده است و در نتیجه بحثهایی که در سده 19 بین انسانشناسان و جامعهشناسان
درگرفته، تعریف دین به «اعتقاد به هستی های روحانی» ختم شده است. دورکیم میگوید دین نظام یکپارچهای از
باورداشتها و عملکردهای مرتبط به چیزهای مقدس است و … . این ادعای دورکیم که دین با امر مقدس سروکار دارد کم کم با چالش انسان
شناسان، از جمله « گودی» روبرو شد . وی با توجه به ذات
مقدس و فرا طبیعی دین که هدایتگر است و نسلهای دینداری هم در آن بودند که به
مقدسات بها نمیدادند، به مخالفت با این معنی پرداخت. گودی میگوید مقوله بندی فعالیتهای مذهبی انسان برمبنای ادراک جهانی
امری مقدس از سوی بریت درست تر از تقسیمبندی جهان به دو قلمرو "طبیعی"
و "فرا طبیعی" نیست که خود دورکیم نیز آن را رد کرده بود (کتاب گودی
1961 ص 155). به نظر " کار رابرستون " فرهنگ مذهبی به یک رشته از باورداشتها
و نمادهایی اطلاق میشود که دربرگیرندة تمایزی میان امر تجربی و امر فرا تجربی با
واقعیت متعالی میباشند. دراینجا امور تجربی اهمیتی کمتر از امور غیر تجربی دارند
(رابرتسون 1970 ص 47) . " هورتون " نیز دین را چنین تعریف می کند:
دین را میتوان بعنوان بسط میدان روابط اجتماعی انسانها به فراسوی محدوده های
جامعه صرفاً بشری درنظر گرفت (هورتون 1960 ص 21). دین اساساً باید همانی باشد که
هورتون آن را تعریف کرد. "ایمان، نظامهای اعتقادی و عملکردهایش، فلسفههای زندگی و
آیینهای رمزآمیزی را دربر میگیرد که مستلزم کنش متقابل با غیر انسانها برمبنای
الگوی انسانی نیستند." فصل دوم : عقل و دین تبیین دین را به دو نظریه روانشناختی و جامعه شناختی تقسیم میکنیم.
ضمن آنکه نظریه روانشناختی را نیز میتوان به دو نوع نظریه عقل گرایانه و عاطفه گرایانه
بخش بندی نمود. نظریههای روانشناختی میگویند که دین امری فردی است و از سرچشمههای درون فرد برمیخیزد، حال آنکه نظریه جامعهشناختی میگوید دین به گروه و جامعه ارتباط دارد و دینداری فردی از سرچشمههای اجتماعی مایه میگیرد.
برترین دانشمندان عقل گرا عبارت بودند از اگوست کنت، هربرت اسپنسر، ادوارد تایلر، جیمز فریزر. رهیافت عقل
گرایانه زودتر از رهیافت فلسفهگرایانه صورت بندی شده و در تطابق با روند فکری سدة
نوزدهم خصلتی بسیار تکاملی به خود گرفت. نظریههای روانشناختی عقلگرایانه، دین را
محصول گرایش بشری به جستجوی شناخت جهان و ناشی از خرد انسانی و استعداد قیاس مصمم
و نتیجهگیری از مشاهده و تجربه میدانند. کتاب " کنت" با عنوان«درسهایی درباره فلسفه اثباتی» قانون سه مرحلهایاش را مطرح میکند. به نظر او جریان تحول عقلی
بشریت را در سه مرحلة متفاوت خداشناسی، بعد طبیعی و اثباتی میتوان تشخیص داد. در نخستین مرحله که همان مرحلة خداشناختی است
اندیشهها و تصورات اساساً ماهیتی مذهبی پیدا میکنند و مرحلة مابعد طبیعی، مرحلة گذرای
میان خداشناسی و اثباتی است. کنت مرحله خداشناسی را به سه خُرد مرحله تقسیم میکند: 1ـ طلسم باوری: کنت در این مرحله براین باور است که همة چیزها حتی
چیزهای بیجان هم زنده به روح و جانی مانند روح وجان انسانهایند. 2- چند خداپرستی: در این مرحله چیزهای مادی دیگری زنده به روح یا
جانی که در دل آنها خانه کرده باشد در نظر گرفته نمیشوند خود ماده به عنوان چیزی بی اثر پنداشته میشود که معرض
ارادة خارجی یک عامل فراطبیعی است؛ 3ـ
تک خداپرستی: این مرحله با شکل گیری دین های بزرگ جهان و پدیداری سازمانهای مذهبی مشخصی چون کلیسا معین میگردد. کنت تصور نمیکرد که با ورود علم، دین بکلی ناپدید
شود. او یک کلیسای اثباتگرائی
را بنیان گذاشت. در اندیشه او، دین نه تنها کوششی برای تبیین و شناخت واقعیت هاست
بلکه اصل وحدت بخش جامعه بشری نیز بشمار میآید . اگر دین سنتی میبایست بر اثر
رشد علم از میان برود صورت مذهبی تازهای میبایست جای آن را بگیرد که بر اصول
درست علمی استوار باشد. بنابراین، چون علمی که با فهم اصول وحدت و انسجام اجتماعی
سروکار دارد جامعهشناسی است پس دین نوین باید نوعی جامعهشناسی کاربردی باشد و
جامعهشناسی هم باید بلند پایه ترین کاهن این آئین نوپدید دنیوی باشد. بر اساس اندیشة اسپنسر، نیاکان پرستی نخستین صورت دین بود و در آن همه دنیا نهفته است. اسپنسر
نیز قائل به وجود یک مرحلة اولیه در اندیشة بشری بود که در آن ارواح جای گیرند و پدیدههای
بشری و غیربشری، ماهیت و رفتار همة واقعیتها را تعیین میکنند. "تایلر" اصطلاح «جاندار انگاری» را بدعت گذاشت و آن را نخستین و بنیادی ترین
صورت دین بشمار آورد که همه صورتهای مذهبی دیگر نیز از همین مفهوم اولیه تکامل
یافتهاند.
"فریزر" نیز مانند تایلر، باورداشتها و عملکردهای جادویی را نوعی علم و
تکنولوژی ابتدائی ولی مبتنی بر استدلال نادرست میانگاشت. اوچنین میاندیشید که
اندیشة جادویی مبتنی برنوعی تداعی معانی است. به نظر فریزر، سه مرحلة عمده در تحول
ذهنی بشر وجود دارد: مرحله جادویی، مرحله مذهبی، و مرحله علمی. فریزر میان دو نوع
جادو یعنی جادوی تقلیدی و جادوی مسری تمایز قائل بود.
فصل سوم: جادو
انسان شناسی معاصر کوشیده است تا با تلقی عملکردهای جادویی رفتار نمادین و دارای اهمیت و کاربردی این مسئله را حل کند.
جادو، یک فن عملی در بر گیرندة کنشهایی است که تنها به عنوان وسایل رسیدن به هدفهای شخصی مورد انتظار ساخته و پرداخته شده است.
دین و جادو با همه نوع پرسشها و مسائل علمی سروکار دارند. و هدفهایشان همسان است، اما روشهای یکسانی را بکار نمیبرند.
فصل چهارم : دین و عاطفه
عاطفهگرایان استدلال میکنند که دین به کنجکاوی عقلی، جستجوی تسلط مادی و یا به استقلال خودسرانه بیطرفانه ربطی ندارد. باورداشت های مذهبی از حالات عاطفی ذهن سرچشمه می گیرد.
"مالینوفسکی" به پیروی از"دورکیم " دین و جادو را به قلمرو امور مقدس و متمایز از امور نامقدس متعلق میداند. عقل گرایان انسانهای ابتدائی را به گونهای مقبول نشان میدهند و از جنبه عاطفی نیز میگذرند. یکی از برجستهترین نظریهپردازان عاطفهگرا "مارت" است. او از نظرهای تایلر و فریزر در کتاب خود «در آستانة دین» به این خاطر که ذهن انسانهای اولیه را بسیار عقلانی و غیرعاطفی در نظر میگیرند انتقاد کرد. بنظر او دین و جادو نه محصول خرد، بلکه محصول حالات عاطفی ذهن اند. بنظر او مناسک مذهبی ناشی از باورداشت و اندشیه نیست بلکه مستقیما از عواطف سرچشمه می گیرد. زیرا عواطف کنش را برمی انگیزانند. او جاندارانگاری را جزء صورت های بعدی مذهب می داند. او دین و جادو را محصول عاطفه می داند.
به نظر مالینوفسکی هم دین و هم جادو اساسا خصلتی تخلیه کننده دارند. این دو، ریشه در همان فشار و تنشهای عاطفی دارند که دین و جادو میبایست انسانها را از شر آنها رها سازد. مالینوفسکی میگوید: ریشه دین در ضرورتهای زندگی بشر و فشارها و تنشهای زندگی و ضرورت رویارویی با مشکلات سرسام آور و حوادث حیرت برانگیز است. دین هم اعتقاد به مشیت الهی و هم اعتقاد به جاودانگی را در بر میگیرد. اعتقاد به مشیت الهی شامل اعتقاد به وجود قدرتهایی است که دلسوز انسانهایند و میتوانند آنها را در زندگی یاری کنند. اعتقاد به جاودانگی نیز برای استواری ذهنی انسانها و بقای ثبات اجتماعی گریزناپذیر است. مهمترین تنش عاطفی حاکم بر مناسک دینی واقعیت مرگ است. مراسم سوگواری و نقش آن در تخلیه فشارها بصورت جمعی و همگانی است که مارت بعد جمعی بودن نادیده گرفته بود.
در مورد جادو تنش نسبت به نتیجه فعالیت است که برای فرد مبهم است و فرد را به جادو وا می دارد. «هرگاه انسان در تعقیب هدف های علمی دچار سرخوردگی شود اضطراب ها، هراس ها و امیدهایشان تنشی در اندام شان پدید می آورد که ان ها را به نوعی فعالیت وا می دارد». نوعی کنش جانشین که نمایشی از نتیجه دلخواه فرد است. جادو این نمایش خودجوش از نتیجه دلخواه در یک بن بست علمی است. چون تنش را کم می کند فرد فکر می کند واقعا تاثیر دارد. با این تاثیرات برخی از جادوها بصورت اجتماعی تکرار می شود. او کارکردگرا است، سنت مشاهده مشارکت آمیز را برای مطالعه بنا نهاد. تفکر کارکردگرایی نیز دارد البته بعد عاطفه گرایی او قوی تر است.
"فروید" چهار مرحلة تحول را از کودکی تا بزرگسالی ذکر نموده و نظریههایی دربارة دین و جادو با وجود ویژگیهای منحصر به فردشان بر مقولة عاطفهگرایانه ارائه نمود. سه جنبه از کار فروید در این زمینه مطرح است: یکی نظریه جادو، نظریه کلی درباره دین، و سوم نظریه خاص فروید درباره خاستگاه دین در توتمیسم و تکامل بعدی آن. مراحل پیشنهادی فروید عبارتند از: خودانگیختگی جنسی(کشش های فرد جهت ندارد و لذت را در بدن و کارهایی بدنی می جوید)، خودشیفتگی(کشش ها به سمت خود جهت یافته اند)، هدف گزینی(هدفی بیرونی به کشش ها جهت می دهد که پدر و مادرند و اغلب کشش به والد جنس مخالف است)، و بلوغ(خود را با واقعیت ها خارج تطبیق می دهد و محدودیت های تحمیل شده بر آرزوهای خود را می پذیرد). فروید بر این باور است که خدا در نهایت امر یک پدر تعالی یافته است.
فروید مطابق مراحل بلوغ سه مرحله جادویی ، مذهبی و علمی را پیش می کشد. فروید جادو را مشابه مرحله خودشیفتگی و توسل به اندیشه به جای کنش می داند. جادوگر و فرد خودشیفته هردو به تفنن و تخیل مشغولند.
در مرحله مذهبی، تحول بشری با هدف گزینی همراه است. انسان برای مقابله با محدودیت ها و محرومیت های تحمیل شده بر او سعی می کند با طبیعت مانند یک انسان رفتار کند. کم کم خدایانی مستقل از طبیعت ایجاد می شوند تا این محرومیت ها را رفع کنند.
فروید دین را براساس فرآیند روان شناختی تبیین می کند و دین را یک توهم می داند.
فروید عملکرد جادویی را نشانگر مرحله اولیه تحول نوع بشر می داند که با روش خیالی و غیرواقع بینانه مسائل را حل می کند. نوعی اعتقاد به توانایی همه جانبه اندیشه بشمار می رود.
یونگ که در آغاز، ادعای فروید را که دین یک توهّم تسلیبخش است، پذیرفته بود به تدریج به این باور رسید که دین نوعی حقیقت روانشناختی است. او به این باور رسید که دین برای فرد هم ارزش مثبت دارد. یونگ بخاطر مفهوم "لیبیدو" به عنوان کشش اساسا جنسی با نظریه فروید مخالفت کرد. برای دین خصلتی روان درمانگرانه قائل شد زیرا بوجود انسان معنا بخشیده و راهی برای تطبیق با آینده به انسان پینشهاد می دهد. او نما ها را چندبعدی میداند و محصول ناخودآگاه. او نمادگرایی را کوشش ناخودآگاه ذهن جهت نشان دادن راه های فردی برای غلبه بر مسائل شخصی می داند. به گفته او "ناخودآگاه" که به نظر فروید چیزی فراتر از آرزوها، اندیشهها و تجربههای سرگرفته است، به دو بخش تقسیم میشود یکی ناخودآگاه شخصی که شامل چیزهای فراموش شده در زندگی ادراکهای ناهشیار و هرنوع مضمون روحی ناسازگار با رویکردهای ناخودآگاه است، و دیگری ناخودآگاه جمعی که چیزهایی را که محدود به فرد نیستند دربر میگیرد. این دو مجموعة روحی به نظر یونگ جهانی و مشترک درمیان همه نوع بشر است. و بر مبنای آن است که راه حل های مذهبی مطرح می شود. وقتی عناصر ناخودآگاه جمعی در خودآگاه پدیدار می شود فرد آن را مرموز می بیند و ناشی از بیرون.
دیدگاه نو فروید گرایی:
صورت های تعدیل یافته و کم تر قوم مدارانه از نظریه فروید است."اسپیرو" بر این باور است که امکان
طرح تعیین جامع واحدی از این نوع کارکرد امکان ناپذیر است، زیرا دین پدیده ای پیچیده و متنوع است. از همین رو، باید تبیینهای جداگانهای را برای جنبههای گوناگون آن به دست آورد.
او از تضاد باورداشت ها و عملکردها حرف می زند. برای علت وجود باورها به نوعی فرآیند روانشناختی قائل است. صرف نیاز کارکردی جامعه به این باورها را نیز کامل نمی داند. او ریشه این باورها را در خانواده می داند که بر این اساس گوناگونی میان فرهنگی را نیز می توان تبیین کرد. اگر تجارب دوران کودکی متفاوت باشند باید انتظار داشته باشیم باورداشت ها نیز متفاوت باشند. او برای شناخت عملکردهای دینی سراغ انگیزه ها می رود که عامل درگیر شدن انسان در کنش اند. بر اساس سه میل شناختی، میل مادی و میل نمایشی سه کارکرد برای دینی قائل است: کارکرد تنظیم کنند، تطبیق دهنده و تلفیق کننده. سرچشمه همه این امیال و انگیزه های اجتماعی است که از نظر اسپنسر خانواده آن را ایجاد می کند.
فصل پنجم : بودیسم
دین بودا (بودیزم همچون دیگر ادیان خاور دور) یک دین خدانشناسانه (یا دین فاقد خدا) است که در آن بودا بمثابه یک شخصیت برجسته اما غیر الهی است. مرد بزرگی که خصلت الهی نداشت و حتا پس از مرگش نیز با مردم ارتباطی ندارد.
چهار اصل دین بودا یا اصول دین بودیزم:
1ـ زندگی همراه با رنج است؛
2ـ سرچشمه رنج ها همان آرزوها و اشتیاق است؛
3ـ با خاموش کردن آرزوها و اشتیاق میتوان رنجها را از میان برداشت؛
4ـ تنها از طریق پیمودن راه های هشتگانه یعنی همان راه بودایی است که میتوان به هدف بالا دست یافت. و به نیروانا رسید.
او دین بودا نیز ناشی از فرهنگ و اجتماع می داند. ویژگی اجتماعی کردن در برمه افراط در نوازش دوره بچگی و تفریط در سخت گیری در دوره خردسالی است.. به همین الویی برای ظهور منجی در آن وجود ندارد و رستگاری تنها با تلاش فردی دست یافتنی است. اسپیرو به این می پردازد که چرا باورداشت ها آدم را مجاب می کنند و ساختار معرفتی یک اجتماع شراط ضروری ولی نه کافی برای رواج یک دین است. به نظر اسپیرو رابطة میان یک راهب بودایی و یک آدم عادی برعکس آن رایطهای است که میان یک کشیش مسیحی و مؤمن عادی برقرار است. یک بودایی غیر روحانی از راهب پشتیبانی میکند و در نتیجه او را در دستیابی به هدف اصلیاش که همان رستگاری است کمک میکند ، اما در مسیحیت این کشیش است که با سرپرستی مراسم مذهبی به یک مؤمن عادی در رسیدن به رستگاری یاری میرساند. اسپیرو تفاوت در عرف های تربیت بچه را دلیل شکل گیری دین و گرایش به راهبه شدن می داند. این که راهبان سرخود را می تراشند و ترک رابطه جنسی می کنند نوعی بازگشت به دوران کودکی است.
آموزههای بودا به «دارما» یا آیین مشهور است. خود بودا همواره آیین را مرجع قلمداد
میکرد و نه آموزگار آیین را. سه اصل اساسی طریقت بودا عبارتند از بودا، آیین و
انجمن. هر فرد بودایی ملزم است به این سه اصل معتقد بوده و پیرامون آن آگاهی یابد
و همواره به این اصول پایبندی داشته و آنها را محترم شمارد. اصول آیین، بسیار
گسترده و گاه پیچیده است.
نخستین ویژهگی اساسی آیین، فانی بودن و ناپایداری جهان هستیست، از این رو، تمامی موجودات هستی و تمامی جهان، فاقد پایداری و جاودانگی میباشد و دل بستن به چنین عناصر فناپذیری، رنج و زایشهای مجدد را خلق خواهد کرد. چهار اصل اولیهی آیین، بر همین اساس استوار است و «چهار حقیقت عالی» نام دارد.
حقیقت اول: حقیقت رنج؛ بودا زیستن را ذاتاً رنج میدانست. تولد و مرگ، پیری، بیماری، عدم رسیدن به خواستهها و آرزوها و غیره، همگی رنجآورند. حقیقت دوم: خاستگاه رنج؛ ریشهی رنج و ناخوشی در این جهان، همانا آرزوها، تمنا، طمع و خواستههای آدمیست که هرگز پایانی ندارد. حقیقت سوم: رهایی از رنج؛ رهایی از رنج، همانا دلکندن از آرز و ریشههای به وجود آورندهی رنج است. حقیت چهارم: راه رهایی از رنج؛ این راه همان طریقت میانه است و به گردش در آوردن چرخ آیین، یعنی قرار گرفتن در مسیر «راههای هشتگانهی عالی» که عبارتند از:
1- شناخت درست: درک حقیقت رنج، خاستگاه رنج، رهایی از رنج و راه رهایی از رنج و همچنین شناخت آیین. 2- اندیشه درست: اندیشهی آزاد، فارغ از جهل و نادانی. 3- گفتار درست: خوداری از دروغگویی، بدگویی، درشتگویی، یاوهگویی و هر کلام نادرست. 4- کردار درست: پرهیز از قتل موجودات زنده، دزدی، بیعفتی و زنا، و پرهیز از هر آنچه موجب رنج و آزردگی انسانها و تمامی موجودات هستی شود. 5- زیست درست: خوداری از درآمدهایی که برای دیگران و یا موجودات زندهی دنیا، ایجاد رنج و مزاحمت کند.خوداری از خرید و فروش موجودات زنده، خرید و فروش اسلحه، خیانتکاری، کلاهبرداری، رباخواری، طالعبینی، شعبدهبازی و غیره. 6- کوشش درست: تلاش و کوشش بسیار برای دوری از بدی و ناپاکی و نزدیکی به نیکی و رستگاری. 7- آگاهی درست: کسب آگاهی و دانش پیرامون «آیین» و به کار بستن آن در راه مراقبه و راه میانه. 8- یکدلی درست: تمرکز صحیح و آگاهی پیرامون نگرش اصولی با حسی از همدردی و شفقت.
این هشت طریق در کنار هم سمبلی را بهوجود میآورند که به «چرخ آیین» یا «چرخ دارما» مشهور است. رهروان، در راه رسیدن به رهایی و بیداری مطلق، موظف هستند که هشت راه عالی را به وادی عمل کشانند و نه فقط اینکه آن را حفظ کرده و یا در مورد آن بخوانند و صحبت کنند. بودا در اولین موعظهی خود در «گردشتگاه آهوان»، پیرامون این هشت طریق سخن گفت. لذا به گردش در آوردن چرخ آیین، همانا به معنای عمل به تمامی این موارد است و رهرو در این راه موظف است در راه میانه قدم بردارد و در طی مسیر، همواره با احترام و یکساندلی نسبت به تمامی موجودات هستی، به سوی مقصد رهسپار شود.
فصل ششم: دین و ایدئولوژی از دیدگاه کارل مارکس
مارکس مشابه با فروید دین را یک توهم جبران کننده می داند که با از بین رفتن نیاز به توهم دین نیز از میان خواهد رفت. از طرفی او برای دین نقش ذاتی و اصیل قائل نیست و از این نظر مقابل دیدگاه کارکردگرایی است.
به نظر مارکس دین اساساً محصول یک جامعة طبقاتی است. دین هم محصول از خود بیگانگی و هم بیانگر منافع طبقاتی است.
در جایی که در دوره ماقبل طبقاتی انسان بازیچه طبیعت بود و از فرآیندهای آن چیزی نمی دانست بعد از طبقه بندی شدن نیز نمی توانست بر نیروهای تاثیرگذار بر آن نظارت کند و در نهایت آن ها را آفریده نیروهای خارجی میداند. در حلی که خود اجتماع آن را خلق کرده است.
مارکس میگوید «دین را به عنوان مایه شادمانی موهوم مردم باید از میان برداشت تا آنها بتوانند به شادمانی واقعی دست یابند». به نظر مارکس دین، هم ابزار فریبکاری و ستمگری به طبقه زیردست جامعه است و هم بیان اعتراض علیه ستمگری و هم نوعی تسلیم و مایه تسلی در برابر ستمگران است.
مارکس به نظر فویرباخ که میگفت مسیحیان معتقدند خداوند انسان را به صورت خود آفرید چنین میافزاید، این انسان و قدرتها و قابلیتهای اوست که درخدا فرا فکنده شده و خدا را بعنوان یک هستی کامل و قادر متعال نمایانده است. دین واژگونه ی موقعیت راستین است، ماهیت توهمی دین را باید بر مبنای ساختار اجتماعی شناخت. انتقاد از دین باید انتقاد از جامعه ای باشد که دین را ایجاد می کند.
مبنای نقد غیردینی این است که انسان دین را می سازد، نه دین انسان را. دین تریاک آدمیان است.
دین محصول یک جهان واژه گونه است و اساسا پدیده ای ایدوئولوژیک است. دین جبرانی برای تحمل سختی هاست اما این جبران مشروط به پذیرش بی عدالتی های موجود است یعنی نیروی که به وضع موجود مشروعیت می دهد یعنی ابزاری بیش از تبیین وضع موجود است.
سرانجام این که، مارکس معتقد است دین را به عنوان مایه شادمانی موهوم مردم باید از میان برداشت تا آنها بتوانند به شادمانی واقعی دست یابند. اما از آنجا که دین محصول شرایط اجتماعی است، بدون القای این شرایط نمیتوان دین را از میان برداشت. اما امیدوار بود که انسانها و جامعة کمونیستی درآینده دین را از میان برخواهند داشت! مارکس مانند تایلر، فریزر و فروید معتقدست دین آینده ای ندارد و گرایش ذاتی بشر نیست بلکه محصول مقتضیات خاص اجتماعی است.
تشخیص دین به عنوان حافظ منافع طبقاتی و ایدئولوژی سودمند برای طبقة حاکم از دیدگاه مارکس قابل نقد است. چرا که بزعم او دین محصول طبقات زیردست است. همچنین، تحلیل دین به عنوان یک پدیدة ایدئولوژیک با نسبت ازخودبیگانگی دادن به آن تااندازه ای تعارض دارد. این قضیه دراین تفسیر مارکس خود را نشان میدهد که همزمان دین را بیانگر اعتراض و در ضمن وسیله مشروعیت بخشیدن و در نتیجه خاموش کنندة اعتراض میانگارد. دین فقط خصلت جبرانی ندارد و مارکس بسیاری از جنبه های آن را نادیده گرفته است.
فصل هفتم: فرا رسیدن هزاره موعودmilliennium
مارکس و انگلس در مورد بسیاری از جنبههای دین، خصوصاً جنبشهای مذهبی مثل مسیحیت اولیه وجنبشهای هزاره ای اظهارنظر کردند.
جنبش هزاره ای پدیده ای است که بیشتر در کشورهای جهان سوم رو به توسعه و دوران گذشته اتفاق می افتد و زیرورو شدن کامل نظم جهانی جاری را انتظار میکشد. "تالمون" در این باره میگوید: این جنبشهای مذهبیاند که رستگاری قریبالوقوع همه جانبه غایی این جهانی و همگانی را انتظار میکشند. کوهن درتعریف خود جنبه غایی را حذف می کند ولی می افزاید رستگاری هزاره ای با وسایل معجزه آسا تحقق می یابد.
این جنبش به آمدن مسیح یا زرتشت بشارت میدهد و ویژگی مشترک این جنبشها تاکید بر نقش "پیامبر" یا "رهبری" است و پیامبر یا رهبری را به صورت یک قهرمان در میآورد که میتواند در دنیا رستاخیزی برپا کند. دیگر ویژگی این جنبشها عواطف شدیدی است که برمیانگیزانند، آنها به سرعت گسترش مییابند و تمامی وجود مؤمنان را تحت تأثیر قرار میدهند. ویژگی مشترک دیگر این جنبشها احساس عمیق گناه یا مسئولیت در برابر آن مصیبتی است که دچارش شده اند.
"کوهن" تأکید میورزد که این جنبشها در گرماگرم شورشهای سیاسی و گسترده تری که هدفهای واقع بینانه تری دارند نیز پدیدار میشوند. یک پیامبر هزاره ای میکوشد تا از آن موقعیت برای جلب پشتیبانی مردم استفاده کند و در یک زمانه ناآرام پیروانی را برای خود بدست آورد.
دو رهیافت به ریشه های شکل گیری هزاره موعود وجود دارد:
1-یکی در اثر بررسی های جامعه شناختی و وجود فعالیت های سیاسی و اختلاف طبقاتی 2- ودیگری که تحلیل روانشناختی هزاره را اساسا نابخردانه می داند.
انگلس جنبش مونتستر در آلمان را جنبشی سیاسی می داند و بر اساس این رهیافت تبیین می کند. کوهن این جنبش ها را "فوران خیال پردازی" می داند و افرادی را که در این جنبش ها شرکت دارند در "وضعیت آسیب شناختی ذهنی" می داند.
جنبش های هزاره ای در میان مردمانی که واحدهای جدا از هم و کوچک اند رخ می دهد که ساختار سیاسی منسجمی ندارند و این جنبش وحدت بخش است. در حالت دیگر در موقعیت مبتنی بر سازمان فئودالی رخ می دهد که به قشرهای بی بضاعت فاقد سازمان سیاسی توان نشان دادن مخالف با اقتدار سیاسی را می دهد. موقعیت سوم که در آن این جنبش ها رخ می دهد برای زمانی است که نهادهای سیاسی نماینده تمام گروه های جامعه اند اما جامعه با قدرت بسیار برتری در نبرد است و از یک سری شکست ها رنج می بد. مثل آفریقا و فلسطین
فصل هشتم: دین و همبستگی، دیدگاه دورکیم درباره دین
برجستهترین نظریهپرداز در جامعهشناسی دورکیم است که بیشترین تأثیر را بر جامعهشناسی دین داشته است. برخی اندیشهها و جنبههای رهیافت مذهبی دورکیم تحت تأثیر «رابرتسون اسمیت» است که کتابی در بررسی دین باستانی سامی با عنوان سخنرانیهایی درباره سامیان منتشر کرد.
رابرتسون اسمیت بیشتر بر عملکردها تأکید میورزید تا باورداشتها.
به استدلال او، عملکردهای مذهبی مانند تشریفات و مناسک و نه باورداشتها اهمیت بنیادی دارند. به نظر او برای شناخت دین نخست باید شیوههای عملکرد مردمی را تحلیل کرد و نه باورداشتهایشان را. به نظر وی عملکردها اهمیت درجه یک و باورداشتها اهمیت درجه دو در دین دارند.
او بر ماهیت الزامی مراسم دینی تاکید داشت بخش اعظم دین را القا شده در ذهن اعضای جامعه می دانست. دورکیم پس از اسمیت دین را بازنمودهای جمعی جامعه نامید. اسمیت بر پیوند دین و تابعیت سیاسی تاکید دارد و دین را یک قضیه ی گروهی اجتماعی و دارای ماهیتی اساسا سیاسی می داند.
به نظر اسمیت دین دو کارکرد دارد: یکی تنظیم کنندة رفتار فردی برای خیر همگان است و دیگری برانگیزانندة احساس اشتراک وحدت اجتماعی مثل مناسک و ... به عقیده او آدمیان به مناسک و مراسم بیشتر توجه دارند تا آموزه های مذهبی، و از همین روی جامعه شناسی باید نخست به این مسئله توجه کند که آدمها چه کاری انجام میدهند نه آن که چه میگویند.
به عقیدة دورکیم هیچ دینی نیست که ساختگی باشد بلکه هر دینی با هر صورتی حقیقت دارد. چرا که به عقیده او اگر دین یک توهم توتمی بود این همه زمان عمر نمیکرد.
دین چیزی جز نیروی جمعی جامعه بر افراد نیست. دین زاییده مناسک است که از طریق مشارکت در مناسک و مراسم قدرت اخلاقی جامعه آشکارا احساس می شود و تقویت و تجدید می شود. او مناسک را به روش کارکردگرایانه تبیین می کند.
انتقادهای وارد شده به او سه دسته اند: روش شناختی، نظری و مردم انگارانه-تجربی.
کار او بر اساس داده های محدود و گروه های استرالیا انجام شد. و این بیان که اگر کسی یک جامعه بسیار ساده از جهت تحول تکنولوژیکی را بررسی کند در واقع می تواند ساده ترین صورت دین را نیز مشاهده کند درست نیست. مورد دیگر در قدرت و اقتداری است که او به جامعه می دهد ودین واخلاق را همان ندای جامعه می داند، در حالی که اخلاق ممکن است به مقابله با جامعه برخیزد. او دین را نیروی اساسا یکپارچه ای می داند که بر این اساس نمی تواند تفاوت فرقه و دین ها در یک جامعه را توضیح دهد.
فصل نهم: تولد خدایان
گای سوانسون در کتاب تولد خدایان سعی کرده است نظریه دورکیم را با تعدیلاتی بکاربرده و مطالعات و آزمایش تجربی در مورد آن انجام دهد. او ابتدا تعریف جامعه را دقیق تر از دورکیم بیان کرده و سپس عنوان می کند برای شناخت اعتقادات یک قوم باید به برخی از ویژگی های یا روابط سازمان اجتماعی آنها باید نظر داشت.
بنابر استدلال سوانسون آن چه باید انجام داد پیوند دادن دین با جامعه نه به صورت عام مورد نظر دورکیم بلکه بصورت بازنگری دقیق ویژگی های خاص خدایان، ارواح ودیگر عوامل دینی است. او پنجاه -50- جامعه را مطالعه کرد و مهمترین دستاورد او در مورد اعتقاد به خدایان برتر بود که مسئول نهایی همه چیزها هستند. اعتقاد به خدای برتر پیامد و تجلی یک ساختار سلسله مراتبی از گروه های فرادست و زیردست است. روابطی که او در تحقیقات خود بافت به شرح زیر است:
1. چندخداپرستی با تقسیمات طبقاتی ارتباط دارد، تعدا ایزدان بادرجه تقسیم طبقاتی همبستگی دارد.
2. نیاکان پرستی با سازمان خویشاوندی و ابعادی فراتر از خانواده هسته ای همراه است.
3. تناسخ با الگوی سکونت و دسته های کوچرو یا واحدهای کوچک اما پایدار مرتبط است.
4. جادوگری با شرایطی ملازم است که آدمها در غیاب نظارت ها و مقررات مشروع اجتماعی با هم درباره قضایای مهم کنش متقابل می کنند.
5. مصوبات اخلاقی در جوامعی که در ثروت نابرابری دارند ماهیتی فراطبیعی دارد. او مشابه مارکسیسم دین را در حالت نزول می داند چرا که ما دیگر تحت نظارت تنظیم های اجتماعی نیستیم بلکه می توانیم آن ها را نحت نظارت داشته باشیم.