بدون توجه به تمسخر غرب زدگان دانشگاهی و بویژه اساتید بیسواد و لاف زن که توان عرضه ی تحلیلی در باره ی حقیقت ندارند به جز محفوظات کتابهای درسی. معتقدم انسان همواره باید دانشجو باشد.
دانشجو همواره باید در حفظ و ارتقای باورها و انگیزه های ( باورها و انگیزه ها همان اهداف و غایت زیست فردی و اجتماعی است) دینی و ملی خود بکوشد. و با داشتن اعتماد به نفس عمومی و خاص به حرکت و پویش و هروله ی علمی خود به طور تدریجی (گام به گام) و مستمر ادامه دهد. اعتماد به نفس خاص همان اصطلاح خودکارآمدی است. یعنی در یک زمینه ی شغلی معین توانایی های خاصی را داشتن.
قطعاً در شغل دانشجویی، خودکارآمدی برای خلق مفاهیم نو لازم و ضروری است. همان طور که گفته شد خودکارآمدی یعنی داشتن توانایی لازم در یک زمینه ی شغلی معین. اگر از من پرسش شود که شغل تو چیست باید بگویم من دانشجو هستم. پس آیا خودکارآمدی یک دانشجو در زمینه ی رشته ی تحصیلی او نهفته است؟ بلی!! دانشجوی مسلمان خواه ایرانی یا غیر آن، متعهد به باورهای خویش است و می کوشد با داشتن اطلاعاتی در علوم (مدیریت، فلسفه ی علم، فقه، اخلاق، کلام، عرفان، فلسفه، تاریخ ایران، تاریخ اسلام، تاریخ اروپا و جهان، جامعه شناسی، روان شناسی) به "یادگیری نظریه پردازی و تولید نظریه" بپردازد.
شغل دانشجویی مستلزم حداقل دو دهه مطالعه ی مستمر است. پس در دوران دبیرستان و دانشگاه و پس از دانشگاه باید پیوسته یک مسلمان خود را در موقعیت شغل دانشجویی قرار دهد. بنابراین چه در پیش و چه در پس از دوران دانشگاه یک مسلمان باید در شغل و موقعیت دانشجویی باشد.
این مدل را از کجا برگرفته ام؟ نظریه ام یک نظریه ی اسلامی است. زیرا برگرفته از متن دینی است. می دانید که امام المتقین علی علیه السلام می گوید: "آدمیان سه دسته اند: یا تعلیم دهنده اند، یا تعلیم گیرنده اند و یا مگسانند! " .
قطعا مسلمان نباید خواهان مگسی بودن یا شدن باشد! کسانی که توانایی تعلیم دهنده گی و تعلیم گیرنده گی را ندارند مگس اند. چه بخواهند یا نه. چه بپسندند یا نه. مسلمانی که توانایی دارد که استاد یا دانشجو گردد، نباید در این خواست خود شک و تعلل کند.
ممکن است پرسش شود که معیشت این چنین شخصی (استاد یا دانشجو) باید چگونه تامین شود؟ پاسخ من به این پرسش این است: دانشجو یا استاد یا تامین کننده دارد یا ندارد. اگر دانشجو از سوی کسی یا جایی تامین شد که علی الاصول نباید غم به دل راه دهد. او باید با انگیزه ای قوی به هروله ی علمی خود به طور مستمر ادامه دهد. آن قدر بخواند و مطالعه کند تا آن که پس از دو یا سه دهه به بار نشیند و اصطلاحا برسد. یعنی از کالی و خامی و نارسی درآمده و به مرحله ی پختگی (استادی) برسد.
دانشجو وقتی پخته شد آن موقع او به طور روان توان اندیشه و تفکر و تحلیل و خلق ایده و مفهوم و ترکیب مفاهیم و خلق نظریه را پیدا می کند.
اما اگر دانشجو تامین کننده ی مالی نداشت چه؟! در این صورت او هم باید کار کند و هم به طور پیوسته و مستمر به مطالعات خود ادامه بدهد.
در هر صورت دانشجو نباید به یک غیردانشجو (مگس) تبدیل شود. خواه در محیط دانشگاه باشد و خواه در محیط های کسب و کار.
نکته ی بسیار مهم تر:
سخن حاضر با آن دسته از اهل علم است که تعلق خاطری به مفاهیم دینی دارند. مفاهیمی مانند "خدا و آخرت و بازگشت به وطن اصلی" باید در نزد ایشان درشت ترین دانه های مفهومی باشند و چنان خودآگاهی و هستی شناسی و خود شناسی و رب شناسی را مورد توجه خود قرار دهند که گرفتار غفلت و بی علاقه گی نشوند. عشق به مراقبه ی درونی و به ذکر و تبعیت از ذکر و خشیت الهی را در خود تقویت و شدت بخشند. آب کم جو تشنه گی آور به دست / تا بجوشد آبت از بالا و پست. دلسردی به مقولات و مفاهیم دینی و نشستن در موضع بی تفاوتی چون سمی است که ریشه های باور را در دل و جان می خشکاند. در نزد دین ورز و کسی که خوی دینی دارد تعلقات غیردینی و نفسانی باید روند و مسیری کاهشی را طی کنند. کسب علم برای کسب رتبه های دنیوی چون ارتقا و اشتهار، نور الله را در قلب به ظلمت تبدیل می کند. بزرگان علم چون علامه سید محمد حسین طباطبایی علم را برای خدا می جستند و در عوض این معامله ای که با حضرت حق نمودند به درجات بالای معنویت رسیدند. دانشگاه و انسان دینی ما آیا به راه ابلیس و نفس می روند یا به راه اسوه های دینی؟
ای صوفی سرگردانِ دربندِ نکونامی
تا درد نیاشامی، زین درد نیارامی
ملک صمدیت را چه سود و زیان دارد
گر حافظ قرآنی یا عابد اصنامی
زهدت به چه کار آید گر راندهٔ درگاهی؟
کفرت چه زیان دارد گر نیک سرانجامی
بیچارهٔ توفیقند هم صالح و هم طالح
درماندهٔ تقدیرند هم عارف و هم عامی
جهدت نکند آزاد ای صید که در بندی
سودت نکند پرواز ای مرغ که در دامی
جامی چه بقا دارد در رهگذر سنگی؟
دور فلک آن سنگست ای خواجه تو آن جامی
این ملک خلل گیرد گر خود ملک رومی
وین روز به شام آید گر پادشه شامی
کام همه دنیا را بر هیچ منه سعدی
چون با دگری باید پرداخت به ناکامی
گر عاقل و هشیاری وز دل خبری داری
تا آدمیت خوانند ورنه کم از انعامی
منابع امتحانی درس مبانی فلسفی مدیریت اسلامی (برای همه ی کلاس)
1- خسرو باقری، هویت علم دینی ،
2- علی نقی امیری و حسن عابدی جعفری، مدیریت اسلامی ، تهران ، سمت ، 1392
3- حسن عابدی جعفری و حمید رضا معصومی مهر ، مدیریت اسلامی ، تهران ، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه ، 1392
4- ملکم همیلتون ، جامعه شناسی دین ، ترجمه ی محسن ثلاثی ، تهران ، تبیان
5- مطالب کلاس
ببینیم پوزیتیویسم چیست؟
این اصطلاح دست کم سه کاربرد دارد:
***
چنانکه آوردم تفسیر علمی (یا فلسفی) قرآن میتواند یک خطای تفسیری باشد، امّا نه یک «انحراف فلسفیـ پوزیتیویستی»، و هر چه باشد هیچ ربطی با پوزیتیویسم، به هیچ معنایی ندارد، و البته آن «خطای» تفسیری مفروض هم چنان گسترده و معمول بوده و هست که بازرگان در آن میدان تمیّز و تبرّز ویژهای ندارد.
مرحوم رضا روزبه، رئیس دبیرستان علوی از عاشقان و دلباختگان این روش تفسیری بود و نه تنها از قرآن که از احادیث هم تئوری اتمی و تئوری ژنتیک توارث را بیرون می آورد (آیۀ مربوط به عالم ذرّ در سورۀ اعراف)، و من در همۀ موارد منتقد صریح او بودم، چرا که در کار او تکلّفی دلآزار می دیدم، و گرچه در سنین نوجوانی و دانشآموزی (سالهای ۴۲ ـ ۱۳۴۰) از صورتبندی اعتراضاتم ناتوان بودم، عزمی ایمانی را در سخنانش حاضر میدیدم که مَرکب علم را ظالمانه به خدمت میگرفت تا فاتحانه به مقصد برسد. از دکتر شریعتی وتأویل هابیل و قابیلش درمیگذرم که با هیچ حیلهای نمیتوان آن دو برادر را نمایندگان دو دوره کشاورزی و دامداری دانست !
اما انصاف میدهم که بوستان تفسیر مرحوم بازرگان، از رایحۀ چنان تکلّفاتی تهی است. من وقتی باد و باران در قرآن او را میخواندم، مخصوصاً آنجا که «فتری الودق یخرج من خلاله»[۴۰] را با کیفیت تکوّن قطرات باران در ابرها تطبیق میکند، با شگفتی تمام به خود میگفتم آیا این استنتاجات دلنشین و سرراست میتواند درست باشد؟ بلی، وقتی قرار است خدا مستقیماً گویندۀ قرآن باشد، و متن قرآن فراتاریخی دانسته شود، و قرآن «معجزه»ای علمی و فلسفی و ادبی باشد، دیگر چه جای شگفتی است که قصّۀ باد و باران هم مطابق آخرین نظریات علمی در قرآن یافت شود؟
میرسیم به «کلام پوزیتیویستی»:
محصّل کلام آن عزیزان این است که بازرگان به حکم پوزیتیویست بودن از علم تجربی در تأیید وجود خدا و اثبات لزوم نبوّت و وقوع معاد بهره جسته است، و سؤال من این است که بهره جستن از برهان نظم در اثبات وجود خدا (که هم سابقۀ کلامی دارد، هم مستندات قرآنی)، آیا استفاده از پوزیتیویسم است؟ متکلّمان مسلمان و مسیحی و یهودی، قرنها قبل از طلوع پوزیتیویسم، بدین برهان توسّل جستهاند، و آشکار و نهان قیاسی را به کار گرفتهاند که:
۱ ـ جهان مادّه منظوم است،
۲ ـ منظوم ناظمی دارد،
۳ ـ لذا جهان ناظمی دارد که همان خداست.
و با این برهان، وجودِ خدا، لطف او، علم و قدرت او و حکمت او را به اثبات رساندهاند. گرانیگاه این برهان، نظم مشهود در طبیعت است و آنچه از این نظم پرده برمیدارد، علم تجربی است. قرآن هم که میگوید به شتر بنگرید، به خلقت جنین بنگرید، به کوهها و دریاها بنگرید و ... از همین شیوه استفاده میکند.
بعدها هیوم[۴۱] و کانت از فیلسوفان، و داروین و آلفرد راسلوالاس[۴۲] ازعالمان، بر این برهان شوریدند و آن را از اعتبار انداختند، ولی اخیراًپارهای از کیهانشناسان و فیزیکدانان، با توسّل به اصل تطابق جهان با انسان[۴۳] در صدد احیای آن برآمدهاند؛ و حتی فیلسوفی انگلیسی چون آنتونی فلو[۴۴] که هشتاد سال را در الحاد گذرانده بود، با تدقیق در دستاوردهای شگفتانگیز علم ژنتیک، به دئیسم رو آورد.
اگر در تقریر برهان نظم رخنهای رخ نماید و مثلاً پای خدای رخنهپوش[۴۵] به میان آید، اتفاقاً کاریست ضدّ پوزیتیویستی و ضدّ علمی! چرا که علم به استخدام عوامل غیرمادّی و غیرطبیعی در تبیین جهان رضایت نمیدهد و بر آنست که علل حوادث طبیعی را در خود طبیعت جستوجو کند، نه در ماورای آن. و البته این اصل روششناسی طبیعیـ ماتریالیستی، عین تعلیم حکیمان اسلامی هم هست. ابنسینا که میگوید «کلّ حادث مسبوق بمادّة و مدّة» همین معنا را افاده میکند که علل حوادث مادّی را باید در شرایط مادّیـ زمانی جستوجو کرد، نه جای دیگر. و دیگر چه معنا دارد قول ناپخته آن عزیز که «بازرگان پوزیتیویسم را از ماتریالیستها گرفت و...»؟
اینکه روزی انرژیهای جهان همسطح شوند و آنتروپی به ماکسیموم برسد و بینظمی فراگیر شود (مقتضای اصل دوم ترمودینامیک و تفسیر بولتزمان[۴۶])، و جهان به مرگ حرارتی بمیرد[۴۷]، طرفدارانی مانند ویلیام تامپسون[۴۸] و ... در علم دارد و نقض و ابرام آن با عالمان است. اما اینکه آن مرگ حرارتی و پایان جهان مادّی، به معنای قائم شدن رستاخیز موعود ادیان باشد، یک پیشنهاد محتملالصدق و الکذب تفسیری است. همچنین است تطبیق آیۀ «اذا الشّمس کوّرت» با تاریک شدن نهایی خورشید و از کار افتادن کارخانۀ هلیومسازی و نورافشانیاش و برپایی قیامت. این استنباطات راست باشد یا ناراست، ربطی به پوزیتیویسم ندارد و از نوعی وحیشناسی و معادشناسی حکایت میکند که قرنها در میان همة عالمان و مفسّران قرآن جاری بوده و هست. وقتی مؤمنی در قرآن (که گویا مخلوق باری وعین کلام باری و در سطح علم باری است) میخواند که خورشید روزی تاریک و سیاه خواهد شد و همان مؤمن در ستارهشناسی و علم طبیعت (که مخلوق همان خداست) میخواند که تاکنون سه چهارم خورشید تاریک شده و با یک ربع باقیمانده نورافشانی میکند که آن هم روزی به پایان خواهد رسید، چرا این دو را به هم مرتبط نکند و یکی را مبیّن دیگری نشمارد؟
بلی، اگر قرآن رؤیای محمّد یا کلام او دانسته شود، و اگر معاد روحانی باشد نه جسمانی، و اگر زبان قرآن زبان علم نباشد و اگر... آنگاه در آن استنباطات رخنه و خلل خواهد افتاد. امّا کدامیک از اکابر مفسّران چنان آرای ناارتودوکسی داشته که از بازرگان انتظارش را میبرند؟
گفتهاند مهدی بازرگان فلسفه نمیدانست و فلسفی نمیاندیشید. درست است، به شرط آنکه به جای فلسفه، واژۀ متافیزیک رابگذارند. اساساً جز قلیلی از مفسّران قرآن ودینشناسان، چون فخرالدینرازی وجارالله زمخشری و علامه طباطبایی فلسفه نمیدانستهاند. و آشنایان میدانند که فلسفۀ متافیزیکی، یک نوعِ ممکن از فلسفه است که امروزه مخالفان بسیار دارد؛ از فیلسوفان تحلیلی گرفته که مدّعیات آن را استوار نمیشمارند تا پوزیتیویستهای منطقی که گزارههایش را بیمعنا میدانند، تا فیلسوفان قارّهای که دورهاش را سپری شده میانگارند، تا اصحاب مکتب تفکیک که آنرا مخلّ درک دین میشمارند. البته مرحوم بازرگان، فلسفۀ متافیزیکی را نه از منظر فلسفی، بلکه از منظر دینی و عملی بیفایده میدانست و معتقد بود به کار زندگی نمیآید و به معیشت و اقتصاد و تکنولوژی و بهداشت و ... فایدهای نمیرساند، و درک دینی را هم منحرف میکند. حتی در جایی به خطا، این جملۀ امام علی را که میگوید: «الحکمة ضالّة المؤمن» (حکمت، گمشدۀ مؤمن است)، چنین معنا میکرد: «فلسفه، گمراه کنندۀ مؤمنان است»! یعنی هم حکمت را و هم ضالّه را بد معنی میکرد. حکمت که به معنای فلسفه مصطلح نیست.
باری اینکه فلسفة متافیزیکال (فلسفۀ اسلامی)، به فهم دین کمکی نمیکند، عین آرای عارفان ماست و در صدرشان مولانا جلالالدین بلخی نشسته است که میگوید:
فلسفی خود را ز اندیشه بکشت
گو بدو کاو را سوی حق است پشت
گو بدو چندانکه افزون میدود
از مـراد خود جداتر میشـود
نه اینکه بازرگان، عارفانه طرد فلسفه میکرد، بلکه با عارفان خواسته و ناخواسته همراستا شده بود و بدیهی است که عارفان در فلسفه گریزیشان، پوزیتیویست نبودند! بلکه دردِ دین داشتند و فلسفه را راهزن راه حقیقت میشمردند، و غزّالیوار توصیة «مجّانی» میکردند که برای تقویت ایمان، به دنبال کلام و فلسفه نروید که کوفتن بر ریشۀ درخت، آن را استوارتر نمیکند.
فلسفۀ متافیزیکی تنها یک نوع از فلسفه است و متافیزیسین نبودن هم متفکر نبودن و فلسفه نداشتن نیست. بازرگان یک متفکر بود و در تفکر خود افت و خیزها و نقص و کمالها داشت. یافتن مواضع نقص و کمال او، شایستۀ تدبّر سنگین و سرشار از ثمرات شیرین است، اما متّهم کردن وی به اندوختن و فروختن کالای پوزیتیویسم و علم پوزیتیویستی، و آن را گناه کبیرۀ او دانستن، تفنّنی است ارزان و آسان، و تحلیلی است بیسود، بل پر زیان که با انصاف علمی و اعتدال اخلاقی فاصلۀ بسیار دارد.
در سپهر دینداری معیشتاندیش عالمانه، به زحمت میتوان الگویی پاکیزهتر و پیراستهتر از بازرگان یافت. قرآن در مرکز دینآگاهی او قرار داشت. از روایات کمتر استفاده میکرد، دینش را به فلسفه و عرفان نیامیخته بود، بر دین بار زیاد نمینهاد، انتظاراتش را از دین بسیار کاسته بود،[۴۹] رشد سرطانی فقه را مینکوهید، به حکم تکلیف شرعی با استبداد ستیزه میکرد، مفتون و مرعوب چپنماییها و غربستیزیها نبود، اهمیت علم و تکنولوژی را عالمانه میفهمید، به صلح و اصلاح راغبتر بود، تا به جنگ و انقلاب. در مقابل روحانیت و سلطنت خاضع نبود، و به علمِ تنها قانع نبود و علاوه بر کارِ ذهنی، کارِ دستی هم میکرد. سقف معیشت را بر ستون شریعت نزد و پرستش را از عشق جدا ننشاند و با دین بازرگانی نکرد.
فراتر رفتن از سپهر وی جهد و جهادی خطیر میطلبد که گمان ندارم اغلب ناقدان وی آمادة خطر کردن آن باشند.
رحمت خدا بر او باد که آزاده و سربلند و پارسا زیست. قدرناشناسی فرومایگان و ناسزاهای ناجوانمردان پس از انقلاب از مروّت و منزلت او هیچ نکاست. سرفراز به ملاقات خدا رفت و آسوده در بستر جاودانگی بیارمید.
رحم الله معشر الماضین
که به نیکی قدم سپردندی
راحت جان بندگان خدای
راحت جان خود شمردندی
کاش آنان چو زنده مینشوند
باری این ناکسان بمردندی
والسّلام
عبدالکریم سروش
بهمن ماه ۱۳۹۲
منابع و پانوشت ها---------------------------
[1] ـ هاشم آغاجری، روزنامه شرق، نهم بهمن 1392 .
[2] ـ محسن آرمین، نسیم بیداری 44 ، بهمن 1392.
[3] ـ مصطفا ملکیان، همان.
[4] ـ محسن آرمین، همان.
[5] ـ Strong Verifiability
[6] ـ Weak Verifiability
[7] ـ Theory Ladenness of Observations
[8] ـ Isaac Newton (1643-1727)
[9] ـ John Stuart Mill (1806-1873)
[10] ـ Ludwig Wittgenstein (1889-1951)
[11] ـ Rudolf Carnap (1891-1970)
[12] ـ Otto Neurath (1882-1945)
[13] ـ Alfered Ayer (1910-1981)
[14] ـ karl Popper (1902-1994)
[15] ـ Karl Popper, Unended Quest, ch. 2
[16] ـ PROVABILITY
[17] ـ Criterion of Refutablity
[18] ـ Hypothetico-Deductive Model
[19] ـ Psychologism
[20] ـ Conjectures and Refutations
[21] ـ Thomas Kuhn (1992-1996)
Paradigm shift 22
[23] ـ Imre Lakatos (1922-1974)
[24] ـ Research Programs
[25] ـ Pierre Duhem (1861-1916)
[26] ـ Alexandre Koyre (1892-1964)
[27] ـ Michel Foucault (1926-1984)
[28] ـ شرح مبسوط این فلسفهها را در مقدمه مبادی مابعدالطبیعی علوم نوین، انتشارات علمی و فرهنگی، تهران 1375، آوردهام.
[29] ـ Reductionism
[30] ـ Max Weber (1864-1920)
[31] ـ Verstehen
[32] ـ von Hayek
[33] ـ The Counter Revolution of Science
[34] ـ نگاه کنید به مقدمه تبیین درعلوم اجتماعی، تالیف دانیل لیتل، ترجمه عبدالکریم سروش.
[35] ـ فراموش نکنیم که معیار ابطالپذیری پوپر که نافی و ناقض اثباتپذیری تجربی بود، تنها 80 سال است که پا به جهان فلسفۀ غرب و 30 سال است که پا به خاک ایران نهاده است (پوپر کتاب منطق پژوهش را درسال 1934 به آلمانی و سپس آن را در 1959 به انگلیسی منتشر نمود(. عمر برنامۀ پژوهشی لاکاتوش و «انقلابات علمی» تامس کوهن از این هم کمتر است، و چگونه میتوان از دانشمندی که فیلسوف نیست انتظار داشت که این همه را بداند و در پژوهشهای علمی و تفسیری خود از آنها بهره برد؟ حتی همین امروز هم فیلسوف سوگلی حکومت اسلامی، رضا داوری اردکانی، معنای درست ابطالپذیری را نمیداند و در کتاب سخیف فلسفه کارل پوپر، آن را به معنای باطل شدن نهایی همه نظریات علمی میداند!
[36] ـ الاتفاقیّ لا یکون دائمیّا ولا اکثریّا.
[37] ـ در این میان تنها مرحوم محمدباقر صدر بود که بر اصل «تقارن اتفاقی» شورید و در تحکیم استقراءوعلیت , از علم احتمالات کمک گرفت که داستان نغز دیگری است و من در نقد کتاب الاسس المنطقیه للاستقراء آن را آوردهام. نگاه کنید به تفرّج صنع، انتشارات سروش،1360.
[38] ـ سوره هود ،آیات 44 به بعد.
[39] ـ از آن طرف، اصحاب مکتب تفکیک که از درآمیختن وحی و فلسفه به شدت گریزان بودند، فلسفه گریزیشان را عین خضوع در مقابل نبوت و ولایت میدانستند و ندانستن فلسفه را (که بازرگان بدان متهم و مطعون است) موجب خلوص ایمان و صفای درک قرآن می شماردند.
[41] ـ David Hume (1711-1776)
[42] ـ Alfred Russel Wallace (1823-1913)
[43] ـ Anthropic Principle
[44] ـ Antony Flew (1923-2010)
[45] ـ God of Gaps
[46] ـ Ludwig Boltzmann (1844-1906)
[47] ـ The Heat Death of the Universe
[48] ـ William Thompson (1824-1907)
[49] ـ و این درسالهای پایانی عمرش آشکارتر شد که دین را ذاتاً برای آخرت میخواست و تبعاً برای دنیا.
مصاحبه نسیم بیداری با دکتر صادق زیباکلام
خیرنگار : یکی از نظرات بحثانگیز و جنجالی شما دفاعتان در تلویزیون ایران در اسفند 1388 از رضاخان بود. هیچ نویسنده و صاحبنظر ایرانی بعد از انقلاب تا آن شب صریح و علنی از رضاخان دفاع نکرده بود. چه شد که از رضاخان دفاع کردید با توجه به تصویری که از او در اذهان ایرانیان وجود دارد و این باور که به صورت یک اجماع میان مورخین، تحلیلگران سیاسی، نویسندگان و صاحبنظران در آمده که او چیزی بیش از یک عامل انگلستان نبود. انگلستان او را به روی کار آورد و او را بر سر قدرت نگاه داشت و عقلاً و منطقاً او نمیتوانست به جز برآورده کردن منویات و خواستههای بریتانیا به راه دیگری برود. علیرغم همه اینها و علیرغم کارنامه سیاه حکومت رضاخانی شما قرص و محکم و بدون هیچ گونه اما و اگری از او به عنوان خادم یاد کردید و تا آنجا که من مصاحبهها و نوشتههایتان را دنبال کردهام شما نه تنها دفاع از رضاخان را پس نگرفتهاید بلکه هر بار هم که از شما پرسیدهاند که آیا واقعاً شما از رضاخان دفاع میکنید، همان پاسخ را دادهاید و از رضاخان دفاع کردهاید. اصلاً چی شد که آن شب شما در مورد رضا خان صحبت کردید چون تا آنجا که به خاطر دارم آن مجموعه برنامهها در مورد صنعت نفت و ملی شدن آن بود؟
زیباکلام : با نام و یاد حضرت حق، شما درست میگویید. آن برنامهها اساساً در مورد رضاشاه نبود و بحث نفت و ملیشدن نفت توسط مرحوم دکتر مصدق بود. شما میدانید که آغاز ورود انگلستان به مقوله نفت به امتیاز دارسی در سال 1901 برمیگردد. حدود 6 سال بعد یا درستتر گفته باشم بعد از 6 سال تلاش در تپهماهورها و بیابانهای خوزستان، انگلیسیها توانستند در مسجدسلیمان به نفت برسند. در آن 6 سال دارسی به آستانه ورشکستگی میرسد چون جستجو برای نفت در بیابانهای خوزستان بسیار پرهزینه بود و او کلی هزینه میکند اما به نفت نمیرسید. در عین حال مقادیر زیادی هم بدهی بالا میآورد از جمله به برخی از بانکهای انگلستان. جالبه که دارسی تصمیم میگیرد که جستوجو برای نفت را در ایران تعطیل کند و شماری از پرسنل و تأسیساتشان را هم از ایران خارج میکنند. مابقی هم قرار بود که طی یک برنامه رسماً زمانبندی شده خارج شوند که درست قبل از ترک ایران یکی از چاههایی که در مسجد سلیمان در حال حفر کردن بودند به نفت میرسد.
خبرنگار : یعنی اگر آن چاه هم به نفت نمیرسید دارسی یا انگلیسیها از ایران رفته بودند؟
زیباکلام : آره، دقیقاً. عرض کردم تصمیم به خروج از ایران شروع شده بود و شماری از پرسنل شرکت هم خارج شده بودند و واقعاً شانس و تصادف بود. و الا انگلیسیها شروع به خارج شدن از ایران کرده بودند و شماری هم بازگشته بودند.
خبرنگار : رضاشاه چگونه وارد این قضایا میشود؟
زبیاکلام : رسیدن به نفت برنامه شرکت دارسی را تغییر میدهد، سهام شرکت به شدت افزایش پیدا میکند و حالا خیلیها حاضر هستند که به شرکت وام بدهند از جمله بانکهای انگلستان. در ضمن در این مقطع دولت انگلستان هم مقدار زیادی از سهام دارسی را خریداری میکند بعد هم شرکت زمینهای زیادی از شیخخزعل در آبادان میخرد و اقدام به تاسیس پالایشگاه میکند. خب امتیاز دارسی این بود که حق انحصاری جستوجو برای نفت به وی واگذار شده بود. ایران در هزینهها سهمی نداشت و همه هزینهها برعهده شرکت بود و ما فقط در سود شریک بودیم به میزان 16 درصد.
خبرنگار : یعنی خود دولت ایران سرمایهگذاری و هزینه نمیکرد و شریک نبود؟
زیباکلام : خیر، حسب قرارداد یا همان امتیازنامه دارسی ما فقط در سود شریک بودیم و شرکت هر قدر ضرر و زیان میکرد، یا هزینه میکرد برعهده خودش بود. امتیاز دارسی ادامه داشت تا سال 1933 یا 1312 که رضاشاه آن را ابطال نمود و خواهان تنظیم یک قرارداد جدید با انگلستان میشود.
خبرنگار : اگر اشتباه نکنم مخالفین رضاخان همین اقدام او را یکی از دلایل وابستگی او به لندن میداننند و آن شب هم همین موضوع از سوی شرکتکنندگان دیگر مطرح شد و شما از این اقدام رضا شاه دفاع کردید درست نمیگویم؟
زیباکلام : کاملاً درست میفرمایید . مخالفین رضاشاه ابطال امتیاز دارسی و انعقاد قرارداد 1933 با انگلستان را یکی از دلایل اصلی وابستگی رضاشاه به لندن میدانند. اما آنان دو نکته اساسی را در نظر نمیگیرند. اولا و بر خلاف ادعای آنان انگلستان با ابطال امتیاز دارسی به شدت مخالفت میکرد و حتی لندن خیلی جدی به فکر اشغال نظامی تاسیسات نفت خوزستان و آبادان بود. مگر اینکه ما بگوییم همه آن برنامهها جنگ زرگری بود و بریتانیا برای رد گم کردن آن همه مخالفت با ابطال امتیاز دارسی میکرد. یا مثلا اینکه لندن خیلی جدی بفکر اشغال نظامی آبادان بود همه ظاهری بود. ثانیا قرار داد 1933 دارای برخی تغییرات و امتیازات بنفع ایران بود که آن را به مراتب بهتر از امتیاز دارسی میکرد.
خبرنگار : یعنی واقعاً برای ایران قرارداد 1933 بهتر از امتیاز دارسی بود؟
زیباکلام : بله تردیدی به خودتان راه ندهید. خیلی از بندهای قرارداد 1933به مراتب پیشرفتهتر و بهتر از امتیاز دارسی بود. البته در قرارداد جدید انگلستان هم مفادی گنجاند که بالطبع به نفعش بود.
خبرنگار : پس چرا مخالفین رضاشاه این قرارداد را یکی از دلایل عمده وابستگی رضاشاه به انگلستان میدانند؟
زیباکلام : برای اینکه هیچکدام آنها نه علم و اطلاع زیادی از امتیاز دارسی دارند و نه از قرارداد 1933. ببینید در فرهنگ سیاسی ما فرض بر آن است که رضاشاه را انگلیسیها بر روی کار آوردند. بنابراین میبایست هر تصمیم و سیاست و اقدام رضاشاه در جهت مصالح و منافع انگلستان باشد از جمله قرارداد .1933
خبرنگار : اگر قرارداد1933 واقعاً به نفع ایران بود پس چرا 17 سال بعد دکتر مصدق و آیتالله کاشانی آن قرارداد را کنسل کردند و نفت رو ملی کردند؟
زیباکلام : من نگفتم قرارداد 1933 از صدر تا ذیل به نفع ایران بود. همه حرفم این است که در مقایسه با امتیاز دارسی به مراتب بهتر بود. رضاشاه در آن قرارداد بیش از آن نمیتوانست و قدرت نداشت که از انگلستان امتیاز بگیرد.
خبرنگار : یعنی شما قرارداد 1933 را یک برنامه طراحی شده از سوی انگلستان نمیدانید؟
زیباکلام : به هیچوجه. این تصورات ناشی از نگاه ایدئولوژیک و ایدئولوژیکزده به تاریخ است و تقلیل تاریخ به تئوریهای توطئه و فرضیههای داییجان ناپلئونی که متأسفانه در ایران خیلی رواج دارد به دلیل عقبماندگی علمی مملکتمان. خیلیها که قرارداد 1933 را سند خیانت رضاشاه و وابستگی او به انگلستان میدانند حتی زحمت اینکه چند دقیقه آن را بخوانند و با امتیاز دارسی مقایسه کنند را هم به خودشان نمیدهند.
خبرنگار : قرارداد جدید چه مزیته%:.7-DB�ی نسبت به امتیاز دارسی داشت؟
زیباکلام : من نمیخواهم وارد جزییات بشوم و اصلا موضوع مصاحبهمان هم قرارداد 1933 نیست ولی خیلی کلی به چند تا آنهم فقط اشاره میکنم. اولا به در خواست ایران مبنا محاسبه سود یا حق الامتیاز ایران از اساس تغییر یافت. تا قبل از آن میزان حق الامتیاز ایران 16% از سود خالص شرکت بود. یکی از موارد شکایت ایران هم همین بود چون شرکت میگفت سود امسال اینقدر بوده و امسال سود کم شده یا بها نفت در بازار جهانی آمده پایین یا فروش کم بوده یا هزینهها بالا بوده و قس علیهذا. ایران هم اعتراض میکرد یا حتی به دادگاه در لندن شکایت میکرد اما خیلی بجایی نمیرسید چون واقعا هم در آن سال سود شرکت پایین بوده. اما در قرارداد جدید ایران توانست مبنا محاسبه حق الامتیاز را از سود خالص شرکت به میزان نفتی که شرکت از ایران استخراج کرده بود تغییر دهد. یعنی اگر شرکت حتی در یکسال ضرر هم کرده بود یا بها نفت در بازار پایین آمده بود برای ایران فرقی نمیکرد و بر اساس نفتی که شرکت استخراج کرده بود حق الامتیاز میگرفت. در امتیاز دارسی حق بهرهبرداری نفت در ایران انحصارا به دارسی داده شده بود در حالیکه در قرارداد جدید انگلستان فقط در مناطق مشخصی از کشور حق بهرهبرداری داشت و ایران میتوانست با کشورهای دیگر یا شرکتهای دیگر قراردادهای جدید ببندد. سوم که فکر میکنم خیلی مهم بود این بود که شرکت موظف میشد هر سال یک در صد مشخصی از مسئولین و متخصصین شرکت و صنعت نفت را از ایرانیان بگذارد.
خبرنگار : مگر قبلا ایرانیان در تاسیسات نفتی نبودند؟
زیباکلام : ببینید یکی از معضلات بنیادی ما در نفت این بود که ما اساسا متخصص نداشتیم. نه مهندس داشتیم، نه تکنیسین، نه مدیر، نه متخصص، نه کارشناس، نه حسابرس، نه حقوقدان نه هیچ چیز دیگر.
خبرنگار : مگر ایرانیها در صنعت نفت کار نمیکردند؟
زیباکلام : چرا کار میکردند ولی کارهایشان مثل کارهای افغانیها در ایران بود. خدمتکار، عمله، جوشکار، کارگر ساده، مستخدم، باغبان، حداکثر راننده و مشکل اساسی این بود که ما اساسا هیچ علم و اطلاعی از گرداندن آن دستگاه عظیم نفت نداشتیم. رضا شاه هم این را میدانست و اصرار داشت که شرکت در چهارچوب قرارداد جدید میبایستی متعهد میشد که هر سال یک در صد مشخصی از ایرانیان را در کارهای تخصصی اعم از فنی و مهندسی، امور مالی، حقوقی، مدیریتی و غیره وارد نماید.
خبرنگار : آیا ما این تخصصها را داشتیم؟
زیباکلام : خیر نداشتیم
خبرنگار : مگر دانشگاه نداشتیم آن موقع؟
زیباکلام : خیر نداشتیم. دانشگاه تهران یکی دو سال بعدش توسط رضاشاه تاسیس شد.
خبرنگار : پس آن نیروی متخصص از کجا میبایستی تامین میشد؟
زیباکلام : در قرارداد جدید شرکت متعهد میشد که دانشگاه نفت آبادان را برای تربیت کادر فنی ایرانی تاسیس کند. بعلاوه یک دانشکده پرستاری و یک دانشکده برای تربیت کادر مالی و حسابداری و این چیزها تاسیس کند. یعنی در حقیقت دانشگاه نفت آبادان از دانشگاه تهران زودتر تاسیس شد و اساتید و کادرهایش و برنامههایش همه انگلیسی بودند. ایضا آن دانشکده پرستاری و حسابداری و امور مالی. بهمین خاطر است که دانشگاه نفت آبادان از استاندارد بالایی برخوردار بود.
خبرنگار : آیا قرارداد جدید منافع و امتیازاتی برای انگلستان در بر نداشت؟
زیباکلام : قطعا اینگونه بود. از جمله اینکه انگلستان طول مدت قرداد را که در دارسی 60 سال بود به 90 سال افزایش داد. یا در دارسی پیشبینی شده بود که پس از پایان 60 سال کلیه تاسیسات شرکت به دولت ایران انتقال مییافت اما در قرارداد جدید این بند حذف شده بود. و خوب این نکتهها به تنهایی از نظر مورخین ما سبب میشود تا بگویند رضا شاه خائن بوده و بر رویکار آمدنش توسط انگلستان بوده است در نتیجه هر کاری هم کرده یا نکرده به دستور انگلستان و در جهت منافع انگلستان بوده است.
خبرنگار : ولی آقای دکتر همه اسناد و مدارک حکایت از نقش انگلستان در کودتای سوم اسفند 1299 که منجر به روی کار آمدن رضا خان و سپس رضاشاه میشود دارند.
زیباکلام : کدام اسناد و مدراک؟
خبرنگار : آیا رضاخان یا به قول شما رضاشاه خودش بعدها نمیگوید که انگلیسیها من را روی کار آوردند اما من را نمیشناختند و نمیدانستند با کی طرف هستند؟
زییباکلام : من هم این نقل را بسیار شنیدهام اما از شما یک پرسش منطقی ساده دارم. بهنظر شما اگر انگلیسیها یک فردی را روی کار بیاورند آیا آن فرد بعداً خواهد گفت که "انگلیسیها من را روی کار آوردهاند" ؟ ولوآنکه بگوید "البته آنها اشتباه کردند و من را نمیشناختند"؟ خود شما، یا بنده یا هر فرد دیگری آیا ممکن است خیلی ساده و در روز روشن بیایم بگوییم که انگلیسیها یا آمریکاییها یا دیگران ما را به روی کار آوردند؟ یا برعکس، اگر هم بالفرض بنده و شما و یا رضاخان را انگلیسیها بر روی کار آورده باشند، ما آن را انکار نماییم؟
خبرنگار : ولی فقط اذعان و اعتراف رضاخان نیست بلکه شواهد و قرائن و مستندات بسیار دیگری مورخین و صاحبنظران ارائه کردهاند که نشان میدهد انگلستان طراح کودتای رضاخان ـ سیدضیا در سوم اسفند 1299 بوده و بعدا هم به تثبیت رضاخان و نهایتا تغییر سلسله قاجار و تأسیس سلسله پهلوی کمک میکند.
زیباکلام: کدام شواهد و قرائن و مستندات؟
خبرنگار : اگر اجازه بفرمایید بنده آنها را فقره به فقره و جز به جز فهرست میکنم.
زیباکلام : حتما بفرمایید.
خبرنگار: دلیل اول همان اسناد و مدارک است که میگذرم. دلیل دوم: مسئله شخصیت خود رضاشاه و پیشینه اجتماعی اوست. قبول دارید که او یک فرد نظامی بوده که از خانوادهای پایین آمده و از سن 6 سالگی بجای رفتن به مدرسه و تحصیلات وارد قشون قزاق میشود چگونه ممکن است که چنین فرد کم سواد ی معمار نوسازی و مدرنیته شود؟ آیا غیر از این است که اقدامات و کارهای او از جای دیگری به وی دیکته میشده. دلیل سوم: با توجه به اینکه رضاخان کاملاً خارج از الیگارشی قدرت در ایران بود و به هنگام کودتا در پایتخت احدی او را نمیشناخت، چگونه ممکن بود که بدون برخورداری از یک پشتیبان نیرومند بتواند ظرف دو، سه سال بعد از کودتا آنقدر نیرومند شود که نه تنها به قدرت بلامنازع ایران تبدیل شود بلکه سلسله قاجار را که نزدیک به 140 سال قدمت و ریشه داشت و تمامی اعیان و اشراف، تمام مراکز قدرت به نوعی مستقیم و غیر مستقیم به آن وابسته بودند و از آن حاکمیت یا در حقیقت از جایگاه طبقاتی و قدرت خودشان با تمام توان دفاع میکردند، همگی خیلی ساکت و آرام و بدون مقاومت تسلیم مردی گمنام شوند که تا یکی،دو، سه سال قبل از آن کسی حتی نام او را هم نشنیده بود؟ به نظر شما به عنوان یک مورخ اینها خیلی عجیب و غیرطبیعی به نظر نمیرسد؟ چهارم: برنامههای فرهنگی و سیاستهای اجتماعی حکومت رضاشاه است. احیای ایران قبل از اسلام و احیای فرهنگ پارسگرایی، مبارزه منظم با اسلام و روحانیت و کشف حجاب و سایر سیاستهای ضداسلامی حکومت رضاشاه است. پنجم: برخی از اقدامات رضاشاه از جمله کشیدن راهآهن از جنوب کشور به شمال که بعدا دیدیم که چگونه مورد بهرهبرداری انگلستان در جنگ جهانی دوم قرار گرفت در حالی که بسیاری از جمله دکتر مصدق معتقد بودند که احداث آن مسیر برای راهآهن خیانت بود، یا همان قرارداد 1933 که باز دکتر مصدق و خیلی از ملیون آن را خیانت میدانستند. ششم: صرف آن همه بودجه برای ایجاد ارتشی که حتی 24 ساعت هم نتوانست در جریان اشغال خاک ایران در شهریور 1320 مقاومت کند و تسلیم شد، حالا من به قضیههای دیگر حکومت رضاخان از جمله سرکوب آزادیخواهان، روحانیون، اسلامگرایان و اسلامخواهان، ملیون و میهنپرستان نمیپردازم یعنی واقعاً هیچ جنبهای از حکومت رضاخان را نمیتوان سراغ گرفت که بتوان گفت سیاستها و اقدامات رضاشاه به نفع کشور و مردم بوده است؟
زیباکلام: خوب شما یک لیست کامل از کیفرخواست رسمی و تاریخی که ظرف 33 سال بعد از انقلاب همواره علیه رضاشاه مطرح شده ارائه کردید و از این بابت من از شما ممنونم چون هیچ چیز رو جا نیانداختید. فیالواقع همه کسانی که رضاشاه را خائن میدانند هم همین نکات را میگویند. من سعی میکنم یه موارد کیفرخواست شما یکی، یکی جواب بدهم. ضمن آنکه برخی از موارد اتهامی مورد ادعای شما را من نمیدانم که اساساً چه ربطی به انگلستان پیدا میکند؟ مثلاً اینکه در زمان رضاشاه از نظر فرهنگی به فرهنگ و تمدن ایران قبل از اسلام خیلی توجه میشود و با ایجاد فرهنگستان زبان فارسی یا پارسی سعی میشود که لغات عربی را از زبان فارسی کنار بگذارند و به جای آن لغات و اصطلاحات فارسی بیاورند، این چه ربطی به انگلستان پیدا میکند؟ اگر واقعاً شما اعتقاد دارید که این کار نقشه انگلستان بوده، آن وقت با ادامه آن در جمهوری اسلامی چه جوری میخواهید کنار بیایید؟ تلاش در جهت احیای به قول شما فرهنگ قبل از اسلام در ایران اسلامی امروز اگر شدیدتر از زمان رضاشاه نباشد ، یقیناً کمتر هم نیست. فرهنگستان زبان فارسی جمهوری اسلامی هم هر روز یک دو جین لغت عربی را حذف میکند و جای آن لغات و اصطلاحات فارسی میآورد. یعنی همان کاری که رضاشاه میکرد. توجه به عید نوروز و آداب و سنن ایران قبل از اسلام اگر امروز در جامعه ما از زمان رضاشاه بیشتر ترویج نشود کمتر هم ترویج نمیشود. صدها مؤسسه و شرکت دولتی، بانک، شرکتهای دولتی، هتل و غیره بعد از انقلاب ایجاد شده و اکثر آنان نامهای قبل از اسلامی دارند. پاسارگاد، پرسپولیس، آریا، داریوش، پارسیان، اهورا، مزدک و... پر از نامهای اینچنینی است. اینها تازه موسسات دولتی جمهوری اسلامی هستند. من در جای دیگری هم گفتهام که ما ایرانیها نسبت به اعراب یک بغض و کینه و نفرت تاریخی داریم. فرق هم نمیکند که رضاشاه باشد یا جمهوری اسلامی. یا در مورد راهآهن که شما میفرمایید، احداث راهآهن در ایران یک آرزویی بوده در میان ایرانیان از زمان امیرکبیر تا به امروز. از جمله مفاد امتیاز رویتر در زمان حاج میرزا حسینخان سپهسالار احداث راة آهن بوده. مقدمات احداث راهآهن در زمان رضاشاه در سال 1910 آغاز میشود. یعنی 10 سال قبل از آغاز جنگ جهانی دوم و اشغال خاک ایران و استفاده انگلستان از آن راهآهن برای رساندن کمک به جبهه شرق در روسیه. میدانید اینها یعنی چی؟
خبرنگار : یعنی چی؟
زیباکلام: یعنی دولت انگلستان به کمک آینه بین، رمالی، کف بینی یا فال قهوه پیشبینی کرده بود که 10 سال دیگر فاشیستها به رهبری آدولف هیتلر در آلمان به قدرت میرسند، بعد جنگ جهانی دوم میشود، بعد آلمانها موفق میشوند که همه اروپا را اشغال نمایند، بعد هیتلر علیرغم پیمان عدم تجاوز با استالین رهبر روسیه به آن کشور حمله میکند؛ بعد در استالینگراد غول نیرومند ارتش آلمان متوقف میشود، بعد روسها در دفاع از مملکت و انقلابشان حماسهآفرینی میکنند و به کمک زمستانهای معروف روسیه برای اولین بار از آغاز جنگ جهانی دوم موفق میشوند تا ارتش آلمان را متوقف نمایند، بعد انگلستان متوجه میشود که از این فرصت باید استفاده کند و به جبهه شرق یا به روسیه کمک و تسلیحات و سوخت برسانند و تنها مسیر ممکن از خلیج فارس به شمال ایران و روسیه است و در نهایت از راهآهن ایران که رضاشاه از جنوب کشور به شمال کشیده بود استفاده کردند. یعنی انگلستان همه اینها را در سال 1930 میدانست و پیشبینی کرده بود و به رضاشاه دستور داده بود که راهآهن ایران را از جنوب به شمال بکشد که 10 سال بعدش انگلیسیها بتوانند از آن در جنگ بهرهبرداری کنند...
خبرنگار : ولی دکتر مصدق هم مسیر جنوب به شمال را محکوم کرده بود؟
زیباکلام : ببینید دو تا مسئله رو با هم قاطی نکنید. یک مسئله این است که شما بگویید آن مسیر اقتصادی نبود و باید مسیر دیگری انتخاب میشد. این ظاهراً نظر دکتر مصدق بوده که رضاشاه به دلیل مستبد و یک دنده بودن نظر دیگری را برنمیتابد و بر روی نظر خودش اصرار میکند. این یک مسئله است. اما آنچه که شما و سایر مخالفین رضا شاه دارید میگویید آن است که انگلستان به رضاشاه میگوید که آن مسیر را انتخاب کند چون بعدا خودش میخواسته از آن مسیر استفاده کند. این دو تا خیلی با هم فرق میکند. کسانی که قائل به نظر دوم هستند مطمئناً رضا شاه هر مسیر دیگری هم که انتخاب میکرد باز میگفتند که به دستورات انگلستان بوده و اگر فیالمثل رضاشاه مسیر شرق به غرب یعنی مسیر خرمشهر، کرمان، زاهدان و پاکستان را انتخاب میکرد، باز مخالفان وی میگفتند که او به دستور انگلستان این کار را کرده چون انگلستان میخواست دو منطقه اصلی مستعمراتیاش یعنی عراق و منطقه خلیج فارس را به منطقه مهم مستعمراتی دیگرش که شبه قاره هند بوده متصل کند.
خبرنگار : من دلایل دیگری هم ذکر کردم؟
زیباکلام : به همه آنها اشاره خواهم داشت. مثلاً سیاستهای ضداسلامی که فرمودید. اولاً رضاشاه ضددین و ضد اسلام نبود.
خبرنگار : آقای دکتر این را که جدی نمیگویید؟
زیباکلام : کاملاً هم جدی میگویم. اتفاقاً رضاشاه کاملاً دارای اعتقادات سنتی دینی بوده. برای شفا پسرش محمدرضا که بعداً شاه شد، و به واسطه بیماری مهلکی که پبدا کرده بود وً دکترا قطع امید کرده بودند، رضاشاه به مشهد میرود و متوسل به حضرت امام رضا (ع) میشود.
خبرنگار : بیماریاش چی بوده؟
زیباکلام : یک بیماری عفونی بوده درست نمیدانم. شاید دیفتری و شاید هم حصبه بوده.
خبرنگار : و شفاء محمدرضا را میگیرد؟
زیباکلام : ظاهراً اینجوری میشه. چون تب محمدرضا پایین نمیآمده و گفتم پزشکان عملاً ازش دست شسته بودند اما مدت کمی بعد از توسل رضاشاه به امام رضا (ع) تب پایین میآید و چند روز بعدش قطع میشود و پسرش بهبود مییابد.
خبرنگار : حتی اگر این داستان را هم بپذیریم باز هم نمیتوانیم سیاستهای ضداسلامی رضاخان را نبینیم؟
زیباکلام : ببینید اینجا هم همان داستان راهآهن تکرار میشود. اولاً آن تصمیمات و سیاستها به واسطه آن نبود که رضاشاه میخواست تیشه به ریشه اسلام بزند چون از ناحیه اسلام احساس خطر و تهدید برای حکومت یا سلطنتش میکرد یا فیالمثل مخالفت و رویارویی نیروهای اسلامی و اسلامگرایان یا روحانیون و مراجع و علماء بر علیه حکومتش و رژیمش خیلی گسترده بود و او ناچار به رویارویی با آنان بوده.
خبرنگار : غیر از این بود؟
زیباکلام : کاملاً غیر از این بود. محض اطلاع شما، مخالفین و منتقدین رضاشاه یا زندانیان جدی سیاسیاش کمونیستها و گروه مارکسیست دکتر تقی ارانی موسوم به گروه 53 نفر موسوم بودند. مابقی هم کمونیستها و چپگرایان قدیمی یعنی چپگرایان یا کمونیستهای قدیمی دوران مشروطه بودند که به دلیل فعالیتهای کمونیستی و کارگری در صنعت نفت و سایر تشکیلات کارگری به زندان افتاده بودند. مثل سید جعفر پیشهوری که بعداً یعنی بعد از سقوط رضاهشاه در شهریور 1320 شد رهبر فرقه دمکرات آذربایجان، رضا روستا و این دست افراد.
خبرنگار : یعنی ما در زمان رضاشاه جریانات اسلامگرا نداشتیم؟
زیباکلام : نه ما در زمان رضاشاه جریانات اسلامگرا یا متفکرین اسلامگرا به تعبیر امروزه نداشتیم. تعداد معدودی از روحانیون به برخی از سیاستهای رضاشاه اعتراض کرده بودند که آنها هم سرکوب و ساکت شده بودند. حوزه و علما و مراجع هم کاری به کار رضاشاه نداشتند و به امور حوزه مشغول بودند.
خبرنگار : ولی بالاخره قبول دارید که سیاستهای ضداسلامی داشته؟
زیباکلام : ببنید رضاشاه به زعم خودش مصمم بود و داشت چهره ایران را تغییر میداد. ایران عقبمانده و درمانده عصر قاجار را میخواست بدل به یک جامعه مدرن نماید. برای همین بود که صنایع مدرن تاسیس کرد، راهآ%:/.-D9� کشید، دانشگاه تهران را ایجاد نمود آموزش و پرورش اجباری تاسیس کرد، دادگستری مدرن تاسیس کرد، صدها کیلومتر راه شوسه کشید، یک نظام اداری جدید شامل 14 وزارتخانه که تمامی کشور را در بر میگرفت را ایجاد نمود، ژاندامری و نیروی انتظامی مدرن ایجاد کرد، یک ارتش مدرن شامل نیروی زمینی، هوایی و دریایی برای اولین بار در ایران ایجاد نمود، ثبت اسناد، ثبتاحوال، شناسنامه، نام و نام فامیل، کت و شلوار واکسیناسیون، نظام وظیفه و بیمارستان تاسیس کرد، بسیاری از قبایل و عشایر را که مایه بیثباتی و هرجمرج و ناامنی میشدند به خصوص در مواقعی که دولت مرکزی ضعیف میشد را وادار به اسکان اجباری نمود، برای روحانیون امتحان اصول و فقه گذارد و فقط روحانیونی که این امتحانات را با موفقیت می گذراندند میتوانستند ملبس به لباس روحانیت شوند و سایر امور دیگری از این دست. بخشی از مدرنیزاسیون رضاشاه شامل زنان میشد یعنی او معتقد بود که زنان بایستی از خانه به در آیند و در وهله نخست تحصیل نمایند و در مرحله بعدی وارد خدمات اجتماعی و بازار کار شوند. از نظر رضاشاه نمیشد زنان در حالی که با روبنده و چادر و چاقچور بودند وارد خدمات اجتماعی شوند. کارمند شوند، پزشک شوند، پرستار شوند، معلم شوند و غیره .در حالی که آنگونه محجبه باشند. بنابراین در سال 1314 دستور داد که کشف حجاب شود و زنان در ملاء عام با چادر و حجاب ظاهر نشوند.
خبرنگار : شما همواره گفتهاید که با بند بند وجودتان لیبرال هستید، آیا این سیاست راه محکوم نمیکنید؟
زیباکلام : چرا با همه وجود آن را محکوم میکنم و با آن مخالفم. ولی حرفم چیز دیگری است. حرفم این است که اینها چه ربطی به انگلستان پیدا میکند؟ اینکه در ایران زنان چادر به سر کنند یا نکنند چه سودی و چه تأثیری برای انگلستان دارد؟ وانگهی اگر انگلستان اینقدر مخالف اسلامی شدن و اسلامی بودن و حجاب زنان است در مملکت خودش دهها هزار انگلیسی مسلمان امروزه محجبه هستند و سرکار و بیرون از منزل با حجاب ظاهر میشوند. دولت انگلیس هم هیچ کاری به کارشان ندارد. در بسیاری از ادارهجات دولتی خانمهای مسلمان با حجاب دارند کار میکنند و حتی یک نفر هم از آنها تا به امروز نگفته که من چون محجبه بودم، من چون مسلمان بودم، من چون نماز میخواندم کار فرمایم مرا اخراج کرد. فیالواقع اگر چنین کاری و اتفاقی بیفتاد آن خانم یا آن آقا میتواند علیه کارفرما اعلام جرم نماید. آن وقت چگونه میشود که همان انگلستان که خودش کاری به کار حجاب و اعتقادات شخصی ودین ایمان شهروندانش ندارد در مملکت دیگری 6000 کیلومتر آن طرفتر بگوید که رضاهشاه دستور بده که زنان در ایران دیگر محجبه در ملاء ظاهر نشوند؟
خبرنگار : حتی اگر بپذیریم که سیاستهای ضداسلامی رضاخان به دستور انگلستان نبوده باشد، نفس این سیاستها را آیا شما منکر میشوید؟
زیباکلام : مشکل شما این است که فرضتان را بر روی این قرار دادهاید که در زمان رضاشاه یک سیاست مشخص، طرحریزی شده، برنامهریزی شده و منظم و با حساب و کتاب وجود داشت که با اسلام مبارزه شود و بالطبع فرض بعدیتان هم این می شود که انگلیسیها رضاشاه را بروی کار میآورند که او این کارها را انجام دهد. من با اصل فرضیه شما مشکل دارم. من اساساً قائل به این نیستم که رضاشاه به دنبال اجرای یک برنامه ضداسلامی یا ضددینی بالفرض مثل استالین یا برخی رژیمهای کمونیستی دیگر بوده. عرض کردم مسئله کشف حجاب یا برخی سیاستهای دیگر که به اجرا گذارده میشود را میب%:.7-D8�تی در چارچوب برنامه مدرنیزه کردن رضاشاه دید . نه به عنوان اینکه رضاشاه مشکل خاصی با مذهب و روحانیون داشته. اصلاً تنها چیزی که بر سر راه اقدامات و سیاستهای رضاشاه نبود و مقاومت نمیکرد، مذهب و روحانیون بودند. شما یک مورد به من نشان بدهید که رضاشاه میخواست آن را به اجرا بگذارد و به واسطه نقش مذهب و اسلام یا مخالفت اسلامگرایان یا روحانیون نتوانست یا نشد یا آشوب و درگیری و زد و خورد با مذهبیها پیدا شد و او نتوانست آن کار یا آن سیاست را به اجرا بگذارد؟ حتی مسئله کشف حجاب هم عرض کردم به دلیل مبارزه با دین یا اسلام نبود، اینجوری نبود که مشکل رضاشاه با مذهب و اسلام باشد و او به واسطه آنکه خواسته باشد اسلام را تضعیف کند و مردم را بیدین کند، خواسته باشد تا زنان حجاب را کنار بگذارند. مشکل او یا هدف او این بود که گفتم میخواست زنان وارد عرصه فعالیتهای اجتماعی شوند. برای او اصلاً مهم نبود که زنان نماز بخوانند یا نخوانند، به اسلام اعتقاد داشته باشند یا نداشته باشند، به زیارت بروند یا نروند، روزه بگیرند یا نگیرند، او هیچ کاری به این کارها نداشت. حکومت او به هیچ روی علیه اسلام تبلیغ نمیکرد. بلکه هدفش این بود که زنان با برداشتن پوشیه و حجاب بتوانند وارد عرصههای کار در بیرون از خانه شوند. قرآن شریعیات و فقه جز دروس آموزش و پرورش رضا شاه بود و در همان دانشگاهی که تأسیس کرد یکی از نخستین دانشکدههایی که ایجاد شد همین دانشکده الهیات و معارف اسلامی امروز بود که البته اسمش دانشکده معقول و منقول بود. هر کس میتوانست به مکه میرفت، هر کس میخواست به زیارت حضرت امام رضا (ع)، حضرت معصومه (س) و سایر مراکز زیارتی میرفت و حکومت رضاشاه مطلقاً مانعی برای کسی قائل نمیشد. حالا شما هیچکدام اینها را نمیخواهید ببینید و برای خودتان یکسری تئوریهای توطئه ساختهاید که رضاشاه از طرف انگلستان مأموریت داشت که با اسلام مبارزه کند. ازتان میپرسم که مگر مشکل انگلستان با اسلام چی بود؟ شما جوابی ندارید. میپرسم آن سیاستهای ضداسلامی که رضاشاه به قول شما به دستور انگلستان اجرا میکرد کدام بود، جوابی ندارید. میفرمایید کشف حجاب، میگویم که کشف حجاب ربطی به خصومت با اسلام نداشت. آن زنان اگر به هر دلیلی و بنا به هر اعتقاد دیگری هم آنجوری محجبه بودند رضا شاه باز هم سعی میکرد که حجابشان را بردارند تا بتوانند بروند بیرون از خانه کار کنند.
خبرنگار : درخصوص روی کار آمدن رضاخان؟
زیباکلام : ببخشید شما و دیگران خیلی استناد به اسناد و مدارک و دلایل میآورید که رضاخان را انگلیس سرکار آوردند. اما بگذارید خدمتتان یک نکته بنیادی را عرض کنم. اگرچه برای شما پذیرش و باورش سخت است، ولی زمانیکه رضاخان میرپنج از قریه آقبابا قزوین به راه میافتاد یه طرف تهران که کودتا کند، روح دولت انگلستان و وزارت خارجه آن کشور هم در جریان این کار نبود.
خبرنگار : آقای دکتر چی دارید میگویید؟
زیباکلام : همین که خدمتتان عرض کردم. روح دولت انگلستان در لندن هم در جریان آن کودتا نبود.
خبرنگار : یعنی مقامات سفارت انگلستان در تهران و کلنل اسمایس، ژنرال آیرونساید و سایر مقامات و فرماندهان نیروهای انگلیسی در ایران مستقل از لندن عمل میکردند؟
زیباکلام : ببینید من و شما میتوانیم تا صبح بنشینیم با هم بحث کنیم اما ببینید دکتر سیروس غنی کتابی نوشته تحت عنوان «ایران: برآمدن رضاخان، بر افتادن قاجار و نقش انگلیسیها» که اصل کتاب به زبان انگلیسی میباشد و آقای حسن کامشاد آن را به فارسی ترجمه کرده و انصافاً هم ترجمه خوب و روانی است. همانطور که از عنوان کتاب برمیآید در خصوص وقایع و تحولات ایران در سالهای حول و حوش کودتا 1299 است. یعنی یکی، دو سال قبل از کودتا، دو، سه سال بعد از کودتا و تثبیت رضاخان. البته یک فصل هم دارد که مربوط به پایان حکومت رضاشاه است. نکته مهم این کتاب...
خبرنگار : ببخشید کتاب چه سالی انتشار یافته؟
زیباکلام : سال 1377
خبرنگار : نکته مهمی که میخواستید اشاره بفرمایید چی بود؟
زیباکلام : داشتم میگفتم که محور اساسی کتاب آن است که کودتا چگونه اتفاق میافتاد و رضاخان چگونه ظرف چند سال بعد از آن موفق میشود قدرتش را کاملاً تثبیت کرده و تبدیل شود به رضاشاه. نکته بسیار بسیار مهم این کتاب آن است که کلاً بر روی مکاتبات و اسناد و مدارک آرشیو رسمی حکومت انگلستان نوشته شده. یعنی بر روی آنچه که مسئولین سفارت انگلستان در تهران برای لندن مینویسند و متقابلاً پاسخهای لندن یا وزارت خارجه انگلستان به سفارت در مورد مسائل و تحولات ایران. یعنی کتاب مبتنی بر روی صدها سند، گزارش و مستندات رسمی حکومت انگلستان در آن چند سال قبل و بعد از کودتاست. شما وقتی این کتاب را مطالعه میکنید یک اتفاق یا سئوال مهم برایتان میافتاد.
خبرنگار : چه اتفاقی؟
زیباکلام : یک سطل آب سرد بر روی همه باورها و ذهنیاتتان مبنی بر اینکه رضاخان را انگلیس روی کار آورد ریخته میشود. یعنی شما متوجه میشوید که چرا بنده میگویم حتی روح دولت انگلستان در لندن هم از اینکه رضاخان رهبر آینده ایران خواهد شد خبر نداشت. چه برسد به اینکه دولت انگلستان آن را طراحی هم کرده باشد. مگر اینکه ما بگوییم که همه آن اسناد و مدارک و گزارشات دروغ هستند. در غیر این صورت اگر اسناد و مدارکی که در آن کتاب آمده درست باشد یعنی واقعیت داشته باشد، در آن صورت و در یک جمله به روی کار آمدن رضاشاه اصلا به انگلستان ارتباطی پیدا نمیکند.
خبرنگار : خوب شما میفرمایید اساس کتاب آرشیو مکاتبات دولت انگلستان یعنی سفارت آن کشور در تهران و وزارت خارجه است یعنی انتظار دارید که بیایند بنویسند ما رضاخان را به روی کار آوردیم؟
زیباکلام : چطور در مورد کودتای 28 مرداد سال 1332 شما به اسناد و اعترافات مقامات آمریکایی و انگلیسی استناد میکنید و میگویید که خودشان اعتراف کردهاند و درست هم میگویید خودشان گفتهاند که ما آن کودتا را طراحی کردیم، اما شما میگویید که طبیعی است که انگلیسیها در مورد کودتای رضاخان نگویند که ما کودتا کردیم؟ بینید فقط خواندن آن کتاب نیست. خیلی نکات دیگری هم است که تقلیل کودتا سوم اسفند 1299 و به قدرت رسیدن رضاخان و نهایتاً ظهور رضاشاه و عصر رضاشاه در ایران به انگلستان و طراحی آن کشور را با اشکالات اساسی روبهرو میکند. نه به قدرت رسیدن رضاخان ارتباطی به انگلستان پیدا میکند، نه اقدامات و کارهای او در سالهای بعد از کودتا، نه زمینههای برچیدن سلسله قاجارها و به روی کار آمدن سلسله پهلوی و به اصطلاح رضاشاه شدن رضاخان ارتباطی به انگلستان پیدا میکند، نه اقدامات و سیاستهای رضاشاه بعدی به انگلستان ارتباطی پیدا میکند. محض اطلاع شما روابط میان انگلستان و رضاشاه همواره خراب، سرد و پر از بد گمانی بود. مهمترین دلیل این امر هم این است که انگلستان سرانجام با اشغال خاک ایران رضاشاه رو ساقط نمود. به نظر شما اگر رضاشاه واقعاً آدم انگلستان و وابسته به انگلستان بود، انگلستان نیاز داشت که ایران را اشغال نظامی کند در شرایطی که بهشدت درگیر جنگ با آلمان بود و برای اشغال ایران مجبور بود بخشی از ارتشش را به هر حال به ایران آورد؟ اگر رضاشاه واقعاً مأمور انگلستان بود، انگلستان چرا دیگر نیاز داشت که به ایران حمله نظامی کند ، ایران را اشغال کند که عامل و نوکرشان را برکنار نمایند، از کشور اخراجش کنند و هرگز هم اجازه ندهند که دیگر به ایران بازگردد حتی بعد از پایان جنگ؟
خبرنگار : دلایل اینکه چرا اعتقاد دارید که رضاخان به ایران خدمت کرده را نفرمودید؟
زیباکلام : ببینید شما به جای تئوریهای مرموز و پیچیده توطئه و فرضیههای دایی جان ناپلئونی پیرامون کودتای سوم اسفند 1299 و چگونگی به روی کار آمدن رضاخان و تبدیل شدنش به رضاشاه که یک عمری هست به آنها چسبیدهاید، چارهای ندارید که به واقعیتهای جامعهشناختی ایران سالهای اواخر قاجار و ایران بعد از پایان جنگ جهانی اول یعنی ایران سالهای اواخر دهه 1290 بازگردید. مادام که شما این کار را نکنید نه میتوانید بفهمید که نقش انگلستان در معادلات تحولات ایران چگونه بود، نه میتوانید بفهمید که اساساً شرایط سیاسی، اجتماعی و اقتصادی ایران در آن مقطع چگونه بود و رجال سیاسی ما چه نقشی داشتند و قدرت چگونه بود و نه هیچ چیز دیگر. در مرحله بعدی شما میبایستی به وضعیت ایران بعد از کودتا بازگردید. به وضع دربار و حکومت، به وضع مجلس، به وضع انگلستان، به وضع رجال و سیاسیون، به وضع عمومی مملکت و مهمتر از همه اقدامات و عملکرد رضاخان میرپنج در آن سالهای مهم بعد از کودتا یعنی سالهای 1300 تا 1304 که رضاخان نهایتا تاجگذاری کرده و رضاشاه میشود، نگاه کنید. این یعنی بررسی و تحقیق بر روی 6، 7 سال از تاریخ ایران که از پردردسرترین، پرحادثهترین، پیچیدهترین و پر فرازونشیبترین مقاطع تاریخ ایران معاصر است. مقطعی از تاریخ ایران است که بهدلیل ضعف شدید حکومت مرکزی ما با یک کنشگرسیاسی نیرومند به نام دولت یا حکومت سروکار نداریم بلکه با مجموعهای از کنشگران سیاسی یا بازیگران سیاسی سروکار داریم. از قدرتهای خارجی یعنی انگلستان و روسیه گرفته تا رجال و شخصیتهای پرنفوذ قاجار، دربار، دولت یا قوه مجریه، مجلس، روسای خوانین، عشایر و ملاکین بزرگ، رهبران سیاسی و جنبشهای سیاسی و اجتماعی، اشراف تا روزنامهنگاران با نفوذ جملگی در عرصه قدرت و رقابت سیاسی هستند. برخی البته به انگلستان متمایلاند اما برخی هم نیستند. به این مجموعه پیچیده از بعد از کودتا سوم اسفند 1299 یک عنصر دیگر هم اضافه میشود به نام رضاخان میرپنج یا رضاخان سردار سپه که به تدریج رشد کرده و برای خود جای باز میکند. تا آنجا که من میدانم ما تا به امروز نخواستهایم سیر تحولات سیاسی و اجتماعی این 6، 7 سال را اینگونه مورد تجزیه و تحلیل قرار دهیم. یعنی مشابه کاری که سیروس غنی کرده. در عوض از همان اول یک تئوری توطئه گذاشتهایم وسط به این عنوان که انگلستان برای حفظ منافعش در ایران نیاز به یک قدرت نیرومند و یک شخصیت نیرومند داشت و این مهره را در وجود رضاخان متجلی دیدند و او را انتخاب کردند که کودتا کند و بعد هم کمکش کردند تا پادشاه شود و سلسله پهلوی را برچیدند. بعد هم چون نگران اسلام بودند به او گفتند که علیه اسلام باشد و علیه مذهب کار کند و بعد هم به او گفتند که قرارداد 1933 را ببندد و بعد هم که تاریخ مصرفش به پایان رسید او را کنار گذاردند و پسرش رو به جایش نشاندند. در این میان هم البته خیل عظیمی از سرسپردگان آنگلوفیل، فراماسونها، لیبرالها، لائیکها و ماسون ها را دستور دادند که با رضاخان به قول شما همکاری کند. این میشود روایت و حکایت آن 6، 7 سال که بنده معتقدم با هیچ 6، 7 سال دیگری از تاریخ ایران شاید به استثنا مشروطه از نظر اهمیت سیاسی قابل مقایسه نباشد.
خبرنگار : آیا به واسطه کارهای رضاخان بعد از آنکه رضاشاه شد معتقدید که او به ایران حکومت کرده؟
زیباکلام : اهمیت رضاشاه برای من بیشتر در همان چند سال بعد از کودتا است که او هنوز پادشاه نشده و رضاشاه نشده و رضاخان سردار سپه است.
خبرنگار : مگر در آن چند سال چکار کرد؟
زیباکلام : شرحش خیلی مفصل است و من هم دیگر خسته شدهام. اما باید عرض کنم که در فاصله انقلاب مشروطه تا کودتا یعنی از 1285 تا 1300 در طی آن 15 سال شیرازه ایران از هم پاشیده میشود. قدرت مرکزی در طی آن 15 سال منظماً رو به انحطاط میرود، قدرتهای محلی اعم از جنبشهای ترقیخواهانه تا راهزنان و گردنه بگیران، رؤسای قبایل و عشایر هر یک در منطقهای بدل به یک حکومت یا قدرت خود مختار شدهبودند. در سیستان و بلوچستان بلوچها عملاً برای خودشان مستقل از حکومت مرکزی حکومت میکردند؛ در خراسان در مشهد و برخی شهرهای دیگر کلنل محمدتقیخان پسیان خرجش را از دولت مرکزی جدا کرده بود؛ در گیلان قیام جنگلیها به رهبری میرزا کوچکخان عملا خرجش را از دولت مرکزی جدا کرده بود و اسم حکومتش را هم به تقلید از انقلابیون روسیه گذارده بود جمهوری سوسیالیستی سوویت گیلان ؛ در آذربایجان شیخ محمد خیابانی در رأس فرقه دمکرات آذربایجان خرجش را از تهران جدا کرده بود؛ در کردستان اسماعیل آقاسیمتقو یاسیمکو اعلام استقلال کرده بود و خرجش را از دولت مرکزی جدا کرده بود؛ در خوزستان شیخ خزعل در محمره یا خرمشهر امروزی اعلام استقلال کرده و خرجش را از دولت مرکزی جدا کرده بود؛ در لرستان و جنوب هم طوایف متعدد الوار، بختیاریها، قشقاییها، چهارلنگهها، درهشوریها، دشمن زیاریها، بویر احمدی ها، جلال وندها و چندین جین قبیله و عشیره دیگر بر فارس ، کهگیلویه و بویراحمد و بوشهر برای خودشان حکومت میکردند و کاری به دولت مرکزی نداشتند. فقدان امنیت باعث شده بود تا تجارت و اقتصاد عملاً فلج شود. وضع اقتصادی آنقدر خراب بود که دربار ایران بامقرری ماهی 000/15 تومان که از سفارت انگلستان دریافت میکرد سرپا بود و خرج خورد و خوراکش میکرد. جنگ جهانی اول در فاصله سالهای 1297 - 1293 آن وضع اسفناک را بدتر نمود. روسها مناطق شمالی کشور را اشغال کردند و انگلستان جنوب را وامپراطوری عثمانی هم مناطق غرب کشور را. جنگهای چهار ساله میان آنان باقیمانده رمق ایران را هم گرفته بود. مختصر مواد غذایی که تهیه میشد ارتشهای بیگانه آن را تصاحب میکردند. وبا، دیفتری، طاعون، جنگ، قحطی و گرسنگی دمار از روزگار ایرانیان در آورده بود. حدس زده میشود که در طی آن 15 سال بالاخص در دوران جنگ نزدیک به 2 میلیون نفر از جمعیت ایران از پای درآمدند. اگر آ ن شرایط همچنان استمرار می یافت هیچ بعید نبود که بخش هایی از ایران از آن جدا می شدند. بزرگترین ، برجستهترین و در عین حال دشوارترین و مهمترین کار رضاخان سرکوب منظم قدرتهایی بود که در آن 15 سال خلا قدرت مرکزی در منطقهشان برخاسته بودند. رضاخان از سوم اسفند 1299 که کودتا کرد چکمه از پای درنیاورد تا دو مرتبه ایران را یکپارچه کرد. او زمانی چکمه از پای درآورد که نه شیخ خزعلی مانده بود نه اسماعیلخان سیمتقو نه شیخ محمد خیابانی نه میرزا کوچک خان، نه کلنل محمدتقیخان پسیان و نه هیچ یک از دیگر نیروهای خارج از مرکز. من منکر نیستم که ذات قیام جنگلیها و میرزا کوچکخان یا ذات فرقه دمکرات و شیخ محمد خیابانی یا ذات کلنل محمدتقی پسیان با امثال شیخ خزعلی یا بسیاری از رؤسای قبایل و عشایر یکسان نبود. صد البته که میرزا کوچک خان یا شیخ محمد خیابانی انسانهایی وطنپرست، ملی و به دنبال اصلاحات دمکراتیک بودند. من اذعان دارم که آنان به مراتب از رجال و سیاسیون حاکم در تهران وطنپرستتر، ملیتر، درستتر و دمکراتیک تر بودند. اما واقعیت آن است که در آن وضعیت بلبشو سره و ناسره به دلیل ضعف حکومت مرکزی همه درهم ریخته بودند. همه آنان به هر حال در برابر حکومت مرکزی در تهران قرار گرفته بودند و رضاخان باغیرت، تعصب و یک عرق ملی واقعاً همه قدرتهای گریز از مرکز را سرجایشان نشاند و امنیت را مجددا بعد از بیش از 15 سال نا امنی در کشور برقرار کرد. این دستاورد او بنظر من خیلی مهم تر از اقدامات بعدیاش در زمینه نوسازی، تغییرات و مدرنیزه کردن ایران بود. من واقعاً معتقدم او توانست ایران را مجدداً یکپارچه نماید.
خبرنگار : میدانم خسته شدهاید ولی از نظر توسعه سیاسی حاکمیت رضاشاه را چگونه ارزیابی میکنید؟
زیباکلام : زیر صفر. از نظر توسعه سیاسی و آزادیهای مدنی ما دهها سال پس رفتیم و عقبگرد کردیم. حکومت رضاشاه مصداق کامل یک حکومت ترس و وحشت، یک حکومت پلیسی و دیکتاتوری محض بود. من در عین اینکه میگویم رضاخان سردار سپه ناجی ایران شد، در عین حال هم همواره گفتهام که من اگر در زمان رضاشاه بودم نه یکبار بلکه 50 بار حداقل اعدام میشدم. رضاشاه مطلقاً و بالمره چیزی بنام انتقاد، اعتراض، انتقاد سازنده و این چبزها را قبول نداشت. او هرچه میکرد درست بود و بنفع مملکت. چون واقعاً اینگونه تصور میکرد که همه اقداماتش بنفع مردم و برای پیشرفت مملکت است. بنابراین اگر شما از او و برنامهها یا سیاست هایش انتقاد میکردید از نظر وی آدم خائنی بودید چون آن برنامه و آن اقدامات جملگی در جهت پیشرفت، آبادانی و ترقی مملکت بود. بنابراین اگر شما انتقاد و اعتراضی به کارها و اقدامات او میکردید در حقیقت مخالف پیشرفت و ترقی ایران میبودید. خصوصیتی که همه دیکتاتورها در طول تاریخ داشتهاند و خود را مظهر درستی و خدمت برای مملکت و مردمشان میپندارند. رضاشاه هم قطعاً از این منظر تفاوتی با استالین، پل پوت رهبر خمرهای سرخ ، صدام حسین، معمر قذافی، حسنی مبارک و مابقی نداش
باسمه تعالی
خلاصه کتاب:
هویت علم دینی(نگاهی معرفت شناسی به نسبت دین با علوم انسانی)
(از ابتدای کتاب تا صفحه 149)
نویسنده: دکتر خسرو باقری
استاد: دکتر بهروز رضائی منش
استادیار دانشگاه علامه طباطبائی
درس: تحلیل فلسفه مدیریت در اسلام(دوره دکتری)
دانشجوی دکتری مدیریت فناوری اطلاعات، دانشگاه علامه طباطبائی
1. نظریه ی علمی بر حسب زبان مرتبه ی اول تدوین می شود(در زبان مرتبه اول متغیر های فردی یا ثابت ها مورد نظرند)
2. ثابت های توصیفی اولیه یا نا منطقی این زبان به دو طبقه مجزا تقسیم می شود:
الف)اصطلاحات مشاهده ای:شامل دست کم یک ثابت فردی است.
ب)اصطلاحات نظریه ای:شامل اصطلاحات غیر مشاهده ای است.
3.زبان یاد شده سه زیر مجموعه دارد:
الف)زبان مشاهده ای:شامل اصطلاحات مشاهده ای است بدون آنکه مشتمل بر سور(همه،هر،هیچ)یا جهت باشد.
ب)زبان مشاهده ای گسترش یافته از حیث منطقی :زبان مشاهده ای بعلاوه سورها،جهت ها و نظایر آن.
ج)زبان نظریه ای:مشتمل بر اصطلاحات مشاهده ای نیست.
4.تعبیری معنایی در مورد زبان مشاهده ای و حساب مربوط به آن به دست داده می شود که شرط های زیر را دارد:
الف)دامنه ی تعبیر عبارت از رخدادها،اشیا یا اشیاء-لحظه های عینی قابل مشاهده است .
ب)هر ارزش مربوط به یک متغیر در زبان مشاهده ای باید با بیانی از این زبان اظهار شود.
5.تعبیری جزئی از اصطلاحات نظریه ای و جملاتی از زبان نظریه که مشتمل بر آن هاست به دست داده شود..این کار بر اساس دو نوع فرض نظریه ای و مطابقت انجام می شود.قواعد مطابقت باید شرط های زیررا تأمین کنند:
الف)مجموعه ی قواعد باید محدود باشد.
ب)مجموعه ی قواعد نباید شامل شامل هیچ نوع اصطلاح فرامنطقی باشد که متعلق به زبان مشاهده ای یا نظریه ای نباشد.
ج)هر قاعده ای در مجموعه ی قواعد باید به نحو اساسی مشتمل بر دست کم یک اصطلاح زبان مشاهده ای و دست کم یک اصطلاح زبان نظریه ای باشد .
1) انفکاک علم و متافیزیک
2) انفکاک مشاهده و نظریه (و تقدم مشاهده بر نظریه)
3) انفکاک امر واقع از ارزش
4) انفکاک حوزه های کشف و داوری در روش شناسی علم
1. انفکاک علم متافیزیک:
2. انفکاک مشاهده و نظریه (و تقدم مشاهده بر نظریه):
3. انفکاک امر واقع از ارزش: اثر این تفکیک به دو صورت در دیدگاه اثبات گرایان مطرح شد:
1- در هم تنیدگی علم و متافیزیک:
الف) الگوهای متافیزیکی: به معنای طریقه ی جدیدی از نگریستن به اشیاء.
ب) الگوهای جامعه شناختی: ناظر بر عادات علمی که توسط اجتماعی از دانشمندان در مواجهه ی موفق با مسائل تشکیل شده است.
ج) الگوهای سازه ای: دستگاهی است که حل معماها را برای ما ممکن می سازد.
الف) نخست آنکه در محو تمایز میان آنچه پوپر به عنوان علم و متافیزیک در نظر داشت، از وی پیشتر می رود.
ب) دوم آنکه مراد پوپر از متافیزیک، گزار ههای صرفا وجودی است و ابطال ناپذیری گزاره های متافیزیکی از نظر وی در واقع تکذیب ناپذیری نحوی است، در مقابل، لاکاتوشسخت هسته ی برنامه های پژوهشی را ابطال ناپذیر می داند، اما نه به دلیل منطقی و نحوی بلکه بنا به دلایل روش شناختی.
الف) محتوای تجربی که از حیث مشاهده ابطال پذیر است.
ب) هستی شناسی منضم(Embedded ontology) که مراد از آن تصویر و تصوری است که از موجودیت امر مورد مطالعه که در درون پیکره ی نظریه خزیده است.
ج) هستی شناسی غیر منضم(Unembdded ontology) که در اینجا تصویر و تصور از موجودیت مورد مالعه در درون پیکره ی نظریه به طور صریح رخنه نکرده بلکه بر بالای سر آن چمبره زده است. ویزدم این نوع را جهان نگری نیز می نامد.
2- تأثیر آفرینی متافیزیک بر علم:
2-1- پایه ی تفکر متافیزیکی علم دو نوع اثرگذاری در توسعه ی تفکر علمی بصورت مثبت ایجابی و منفی سلبی بر جای گذاشته است.
الف) نگرش مثبت مانند نگرش واتکینز(1958) که دیدگاه ذره گرایی نور را ذکر می کند که به ازای هر تغییر قابل مشاهده روی می دهد. واتکینز و ویزدم هر دو از مفهوم تجویز بهره می گیرند. ویزدم می گوید: نقش تجویزی جهان نگری چارچوبی ایجاد می کند که در نظریه پردازی، نوع محتوا را توجیه می کند.
ب) لاکاتوش هویت علم را در آنچه برنامه پژوهشی می نامد ترسیم می کند. در دیدگاه سلبی وقتی که نظریه پرداز در شکل قیاسی به صورت نفی تالی متوجه سخت هسته می شود بر اساس الهام بخشی سلبی به جای تردید در سخت هسته، در نظریه کمکی تردید می کند و آنها را در معرض حمله شواهد مخالف قرار می دهد. دستکاری فرضیه های کمکی با ابداع فرضیه های جدید راه حل مسأله خواهد بود که این خود با الهام بخشی ایجابی برنامه ی پژوهشی انجام می شود.
ج) دلیل عمده ای که می گوئیم تأثیر متافیزیکی بر نظریه علمی داشته، این است که با اهام از متافیزیک، نظریه پرداز سخت هسته را حفظ می کند. به عنوان مثال، لاکاتوش از متافیزیک دکارت استفاده می کند یعنی نظریه ی مکانیستی جهان که همانند ساعتی عظیم کار می کند را باعث دفع نظریه های مخالف مانند تأثیر گذاری از راه دور از نیوتن یا بیضی های کپلری می داند(الهام بخشی ایجابی).
2-2- تأثیر گذاری متافیزیکی در نظریه های علمی در تمام مراحل آن اعم از انتخاب مسأله، انتخاب مفاهیم و الگوها بر فهم مسأله، طرح پژوهش، انجام مشاهده و ناکامی نظریه در پیش بینی قابل توجه است.
الف) انتخاب مسأله: مفروضات هستی شناسی معینی لازم است تا بتوان در بستر آنها به صورت بندی مسأله پرداخت. مثلا عدم فهم مسأله ای توسط کودکی برای یک روانشناس به این فرضیه ی هستی شناسی بر می گردد که بر آن کودک چه گذشته است، که چنین است. این موضوع به قبول اصل علیت باز می گردد که البته کسانی مانند ابوالحسن اشعری از شدت توحید و هیوم از شدت کفر به انکار اصل علیت در نظام هستی پرداخته اند. البته اشعری علت را منحصر در خدا می داند. پیش فرض دیگری اصل موجبیت است که روانشناس مورد نظر، رفتار های انسان را بر اساس آن توجیه می کند. در این دیدگاه رفتارها همانند اشیاء و طبیعا احت تأثیر جبر علی-معلولی عمل می کنند که باز هم برخی اندیشمندان این اصل را کامل نمی دانند زیرا در انسان اختیار وجود دارد که با اصل موجبیت یا جبر علی-معلولی هماهنگ نیست. بر این اساس نتیجه می گیریم که انتخاب مسأله تحت تأثیر باورهای متافیزیکی است.
ب) انتخاب مفاهیم و الگوها برای فهم مسأله: پژوهشگر بر اساس مفروضات متافیزیکی که باعث انتخاب مسأله شده است سعی می کند مفاهیمی را بر مفاهیم دیگر ترجیح دهد و الگوپردازی(Modeling) مناسب را برای فهم و تحلیل آن مشخص کند. مثلا روانشناس مرود نظر برای فهم اختلال یادگیری در کودک مفروض از مفاهیمی مانند نیرو، اثر، انگیره که به معنای مکانیکی از بیرون به درون شده و بر روی روان کودک اثر گذاشته استفاده می کند که با اصل علیت و موجبیت در باور او ارتباط دارند. یا ممکن است از مفاهیمی مانند اقبال، احتمال، تصمیم استفاده کند و اگر پیش فرض وی غایت گرایانه باشد، به مفاهیمی مانند تمایل، جذب و کشش متوسل شود. البته ممکن است پیش فرض های دیگری مورد توجه قرار گیرد، چنانچه پوپر در آثار اخیر خود از دیدگاه موجبیت انتقاد کرده و جانب دیدگاه عدم موجبیت را می گیرد. مثلا، همیشه پیش راننده هیا درونی در نظر مکانیستی دکارتی ما را به جلو نمی برند، بلکه کشنده ها در مقابل توجه ما را به خود جلب می کنند(نوعی غایت گرایی ملایم).
2-3- طرح پژوهش:
2-4- انجام مشاهده:
2-5- ناکامی نظریه در یپش بینی: این موضوع برای پژوهشگر به دو صورت بررسی می شود:
الف) علت شکست نظریه ناشی از مفروضات متافیزیکی نیست، بلکه به عواملی مانند فرضیه های کمکی، مشکلات روان شناختی و دشواری عملیاتی کردن مفاهیم و امثالهم باز می گردد.
ب) مفروضات متافیزیکی منشأ پدید آمدن فرضیه های کمکی جدید می شود و به قول لاکاتوش الهام بخش مثبت یا ایجابی برنامه پژوهش به ابداع فرضیه های کمکی جایگزین منجر می شود.
3- در هم تنیدگی مشاهده و نظریه:
4- عدم تعیّن نظریه توسط مشاهده و آزمون:
5- در هم تنیدگی علم و ارزش:
الف) اهداف یا ارزش شناسی؛
ب) روش شناسی؛
ج) نظریه یا داعیه های تجربی.
6- پیشرفت علم از طریق رقابت نظریه ها و الگوهای علمی:
7- تأثیر علم بر متافیزیک:
بخش دوم: هویت دین و معرفت دینی
فصل اول: تحلیل و بررسی نظریه ی دایره المعارفی
نظریه ی دایره المعارفی خود به دو صورت قابل طرح است:
الف) دین همه ی حقایق و امور عملی اعم از کلیات و جزئیات یا اصول و فروع است.
ب) دین حاوی اصول و کلیات است و تعیین جزئیات به عهده ی خود بشر و تلاش عقلی وی است.
2- سخنی در بررسی نظریه ی دایره المعارفی دین
بر این اساس عقل آدمی(که متعلق به نظام تکوین است) و دین (که متعلق به نظام تشریع است) هیچ یک جایگزین دیگری نمی شود، بلکه این دو در معاضدت با یکدیگر، آدمی را بر موانع و دشواری های مختلفی که بر سر راه اوست فائق می آورند و او را به مقصد می رسانند.
در مورد دلایل نقلی نیز باید گفت که در آیه ی 59 سوره ی انعام که در بالا اشاره شد به نظر نمی رسد برآورنده ی مقصود مذکور باشد، زیرا معلوم نیست که منظور از کتاب مبین، قرآنی باشد که در دست ماست، به ویژه که کتاب در این آیه بصورت نکره آمده است. همچنین زمینه ی بحث یا سیاق آیه ی یاد شده، ناظر به علم خداست نه ناظر به علم قرآن.
فصل دوم: تحلیل و بررسی نظریه ی هرمنوتیکی
به نظر شبستری برای فهم درست متون دینی باید از دستاوردهای دیدگاه هرمنوتیک بهره جست.
1- اصول دانش هرمنوتیک
1-1- تمایز شناخت تفهمی با شناخت تبیینی: فهمیدن یک متن شناختی است که نوعا با تبیین پدیده ها متفاوت است. فهم در امور انسانی رخ می دهد اما در امور اشیاء نمی توان از فهم سخن گفت بلکه تنها بیین امکان پذیر است. قلمرو هرمنوتیک، تئوری ها و روش های مربوط به فهمیدن است.
1-2- تفسیر یعنی دست یافتن به معنای درست متن: هر متنی معنای درستی دارد که واقعیتی پنهان است و تفسیر برای دست یافتن به آن واقعیت پنهان و کنار زدهن معانی نادرست انجام می پذیرد.
1-3- تفسیر همیشه مسبوق به پیش فهم هاست(دور هرمنوتیکی).
1-4- تفسیر درست مستلزم دست یافتن به مراد مؤلف است.
2- تأملی در اصول دانش هرمنوتیک
3- معرفت دینی تابعی در نظریه ی هرمنوتیکی
4- نقد معرفت دینی تابعی
5- بازشناسی سه سطح هرمنوتیکی
5-1- نطق: سخن متن:
5-2- استنطاق: سخن بر آوردن از متن:
5-3- انطاق: سخن در آوردن در متن:
6- آزمون هرمنوتیک
فصل سوم: قبض و بسط تئوریک شریعت
1- تحلیل، بررسی و بازسازی نظریه ی قبض و بسط تئوریک شریعت:
2- اصول اساسی این نظریه عبارتند از:
1-1- وحدت روش شناختی خرد:
1-2- وحدت معرفت شناختی کلان:
1-3- به کار گیری وحدت معرفت شناختی کلام برای تبیین معرفت دینی:
1-4- کثرت معرفت شناسی بسیار کلان
1-5- به کارگیری کثرت معرفت شناختی بسیار کلان در تبیین معرفت دینی
تحلیل و نقد اصول نظریه
کل گرایی و بنیاد گرایی
آنچه در نظریه وحدت معرفت شناختی کلان نام گرفته، گاهی در فلسفه ی معاصر با نام کل گرایی(holism) بررسی شده است.
از جمله فیلسوفان معاصر که به بحث کل گرایی پرداخته اند می توان به کواین و ویتگنشتاین نام برد.
کل گرایی کواین: شکل های تند و ملایم
بنیاد گرایی ویتگنشتاین: شکل های نسبی و مطلق
در نخستین موضع ویتگنشتاین این اصول قابل اشاره است:
الف)پیکره ای هماهنگ و یکپارچه برای معرفت های بشری در نظر می گیرند.
ب) در عین حال، هیچ یک از عناصر آن را مصون از تغییر و بازنگری نم یدانند.
الف) در عین قبول ارتباط میان اجزای مختلف معرفت بشری، به استقلال نسبی آنها توجه می شود.
ب) برخی از اجرا با زمینه های معرفت بشری به نحوی مصون از تغییر نگریسته می شوند.
الف) کثرت میان دیدگاهها اصیل و غیر قابل زوال است.
ب) دیدگاهها نسبت به هم قابل سنجش نیستند.
الف) دیدگاهها با هم تداخل هایی دارند.
ب) کثرت، موقت و در اصل قابل زوال نگریسته می شود.
ج) دیدگاهها می توانند به گفت و گو و نقد متقابل بپردازند.
اگر ابعاد تشکیل دهنده ی دین را شامل سه بعد 1- فقه 2- اخلاق 3- عقاید بدانیم، تردیدی نیست که رسول اکرم (ص(بیش از هر چیز در "اخلاق" و "عقاید" فردی و اجتماعی مردم تغییر و اصلاح ایجاد کردند. احکام عملی (فقه اصغر) دو دسته اند امضایی و تاسیسی. حجم عمده ی احکام عملی در صدر اسلام بیشتر امضایی است. یعنی پیامبر گرامی اسلام (ص( اکثریت قاطع روشهایی جاری در نظام اجتماعی عصر و جامعه ی خویش را امضا کردند. تعداد احکام تاسیسی زیاد نبودند. بنابراین اسلام قصد وضع روشهای مدیریتی نوینی ندارد. این متخصصان رشته های مختلف هستند که ساختارها و فرآیندها و روشهای گوناگون مورد نیاز را مهندسی (حذف و ایجاد و ترکیب) می کنند. کسانی که در پی وضع ساختار و فرآیندها و روشهای اسلامی برای سازمانهای گوناگون (تولیدی و خدماتی) هستند به هیچ نتیجه ی محسوس و عملگرایانه ی بهره وری (کارآمد و اثربخش) دست نخواهند یافت. البته بسان پیامبر اعظم اسلام (ص) امکان اصلاح و تغییر در 1- افکار (عقاید و اندیشه ها) و 2- اخلاق فردی و اجتماعی ممکن است. این که سازمانها چه تولیدات یا خدماتی را ارایه کنند در مرحله ی "فکر و اندیشه" است. می توان مکانیزمهایی را طراحی کرد و اطمینان حاصل کرد که "برنامه ها" مغایرتی با شریعت (احکام فقهی) نداشته باشند. یعنی در سطح احکام فقهی می توان گفت که احکام فقهی کارکرد کنترلی دارند و نه ماهیت برنامه ریزی و سازماندهی. هم چنین می توان گفت که دین در سازمان می تواند در حفظ و ارتقای "اخلاق" و نیز در تصحیح "عقاید و اندیشه ها" کارکرد داشته باشد.
ز کوی یار میآید نسیم باد نوروزی
از این باد ار مدد خواهی چراغ دل برافروزی
چو گل گر خردهای داری خدا را صرف عشرت کن
که قارون را غلطها داد سودای زراندوزی
به صحرا رو که از دامن غبار غم بیفشانی
به گلزار آی کز بلبل غزل گفتن بیاموزی
چو امکان خلود ای دل در این فیروزه ایوان نیست
مجال عیش فرصت دان به فیروزی و بهروزی
طریق کام بخشی چیست ترک کام خود کردن
کلاه سروری آن است کز این ترک بردوزی
سخن در پرده میگویم چو گل از غنچه بیرون آی
که بیش از پنج روزی نیست حکم میر نوروزی
خطرات باور قطعی
آیا باورهای قطعی می تواند خطرناک باشد؟ این سخن برای هر صاحب فکر و اندیشه ای باید مهم باشد . زیرا معمولا عملکرد
یک فرد خواه دانشمند، یا فیلسوف، یا فقیه یا ملحد یا هر انسانی که به یک چیزی (هر چه باشد) معتقد است چنین است
که با قاطعیت از یافته ها و بافته ها ذهنی خود بصورت یک باور محکم دفاع می کند و ذهنیت های دیگری را با قاطعیت طرد و
محکوم می کند. ولی گذشت زمان (تاریخ) بطلان بسیاری از یافته ها و بافته ها و باورها را آشکار نموده است. از این رو تاریخ
چیزی جز نمایش و صحنه ی زد و خورد باورهای متقابل نمی نماید. شاید در عالم واقع گریز%:8.9!از این وضعیت نباشد و نگارنده
خود نیز مصداقی از این موقعیت توصیف شده است.
اگر شخص الف به عقاید خود 100% ایمان داشته باشد، به این معنی که او معتقد باشد عقایدش کاملاً درست هستند،
پس او میتواند به خود این اجازه را بدهد که با هر کسی که مخالف عقاید خود می یابد یرخورد فیزیکی شدید کند و در صورت
لزوم او را از میان بردارد. حال در نظر بگیرید که شخص ب نیز به عقاید خود ایمان صد در صدی دارد و معتقد است که محتویات
بسته ی عقایدش کاملاً صحیح است، و این عقاید کاملاً مخالف عقاید شخص الف است. در این صورت چه باید کرد؟
هر یک از طرفین خود را "حق" و طرف مقابل را "باطل" می داند. اگر میان آن دو فرد یا جامعه جنگ رخ دهد، چه خواهد شد؟
بدیهی است تنها کسی احساس حقانیت خواهد کرد که خود را پیروز نبرد می بیند. توانایی و لذت غلبه و پیروزی روان شخص
یا جامعه ی غالب را چنان سرشار از احساس افتخار و غرور می کند که نمی تواند احساس دیگری جز حقانیت کند. معمولاً
ادراک (عقل نظری) بازندگان به علت شکست، اعتماد به نفس خود را از دست داده و بتدریج احساس محق بودن را در خود
از دست میدهند (عقل عملی).
نکته ی دیگر این است که در نزد عموم مردم حق و باطل مفهوم مجرد و منطقی ندارد. آنها منطق و حق و باطل را در زبان و
قضاوت و جهت گیری و موضعگیری شخصیتهایاشان میشناسند. تاریخ جلوه ی عقل عملی است و نه عقل نظری. مردم با
عقل نظری زندگی نمی کنند بلکه با عقل عملی اشان کار می کنند.
ایمان به طور کامل با عقل عملی مرتبط است و نه با عقل نظری. شیطان هم بر اساس عقل عملی اش قضاوت کرد و
درستی و نادرستی را در محک عقل عملی خود سنجید. نه فقط شیطان که عموم مردم نیز هم چون شیطان عمل می کنند.