تحقیقات و نظریات مربوط به تاثیر ارزشهای مدرن بر سنت را میتوان در قالب سه دیدگاه کلی دسته بندی کرد:
1- دیدگاه مکانیکی مبتنی بر همگرایی؛ در قالب رویکرد مکانیکی، واقعیتهای اجتماعی و تاریخی از وضعیت یکسانی برخوردارند و جوامع در مسیری خطی، تطور و تکامل خود را طی میکنند. در چنین وضعیتی، تجدد برابر با غربی شدن و آمریکایی شدن جوامع میشود و الگو و شکل واحدی پیدا میکند (آزاد ارمکی، 1386). این رویکرد، بر همگرایی فرهنگی در نتیجه توسعه تاکید میورزد و چنین پیش بینی میکند که ارزشهای سنتی تنزل پیدا میکنند و به جای آنها ارزشهای مدرن جایگزین میشوند (اینگلهارت و بیکر، 2000 : 20). بر اساس این نظریه، جوامع گوناگون آرام آرام با یکدیگر تشابه مییابند و روند این تشابه رو به گسترش نهاده است. بعضی نیز عامل این همگرایی را گسترش روز افزون علوم و فنون در این کشورها میدانند (ساروخانی،1370:143). معتقدان به این نظریه اظهار میدارند که جامعه غیرصنعتی با گذشت فاصلههای کم و بیش زمانی، سرانجام به طور همگرا به صورت جامعههای صنعتی مشابه متحول خواهند شد (خالقی فر، 1381:120-119).
2- دیدگاه تفریدی مبتنی بر واگرایی؛ در این دیدگاه واقعیتهای اجتماعی و تاریخی، واقعیتهای منحصر به فردی تلقی میشوند... پس هر کدام از جوامع مسیر خاص خود را میروند (غفاری و ابراهیمی لویه،1384 :220). این نظریه بر دوام و ماندگاری ارزشهای سنتی به رغم وقوع تغییرات سیاسی اقتصادی تاکید میکند. پیش فرض این مکتب آن است که ارزشیها به طور نسبی از شرایط اقتصادی مستقل هستند (دیماجیو، 1994). از این رو، پیش بینی میشود که همگرایی حول مجموعهای از ارزشهای مدرن غیر متحمل است و ارزشهای سنتی نفوذ مستقلی بر تغییرات فرهنگی ناشی از توسعه اقتصادی خواهند داشت (اینگلهارت و بیکر، 2000 :20). چنین تحلیلهایی غالباً بر اساس توجه و تاکید بر خصلت ایجاد تمایز اجتماعی و پویایی برون مرزی صنعت شکل میگیرد. چرا که صنعت، اصولاً با دامن زدن به تشدید نابرابریهای اجتماعی در درون جوامع و در صحنه بینالمللی، در میان جامعهها، موجب میشود که تمایزات اجتماعی بیشتر و بیشتر گردد (علیزاده اقدم،1380 :22).
3- دیدگاه تعاملی دیالکتیکی: بر اساس این دیدگاه پدیدههای اجتماعی، پدیدههای متصلب و خشک و لایتغیری نیستند. پدیدههای اجتماعی ترکیبی از ذهنیت و معنا و غایت هستند و هیچ گاه به نهایت و اتمام نمیرسند، پدیدههای ناتمامی هستند که همواره در حال تغییر و شدن هستند، به خصوص این که پدیدههای اجتماعی در یکدیگر تاثیر میگذارند و یکدیگر را مشروط و محدود میکنند. پس پدیدههای اجتماعی در حال ترکیب هستند (بشیریه، 1373 :4). بر مبنای این رویکرد، گذشته، حال و آینده با یکدیگر ارتباط پیدا میکنند و نمیتوانیم به تفکیک آنها اکتفا نماییم. پس زمان حال نمیتواند بی تاثیر از گذشته باشد و از ترکیب حال و گذشته، آینده ساخته میشود. بدین لحاظ است که میتوان از مفهوم "مدرنیته ایرانی" که معطوف به حضور ارزشهای جهانی، منطقهای، ملی، و سنتی به طور هم زمان متعامل با هم است، سخن گفت (آزاد ارمکی، 1380).
در امریکا بعد از جنگ نوعی از نظریه نوسازی ظهور کرد که توسعه نیافتگی را به عنوان نتیجه مستقیم ویژگیهای درونی یک کشور در نظر میگرفت. ویژگیهایی چون اقتصادهای سنتی، ویژگیهای فرهنگی و روانی سنتی و نهادهای سنتی (وینر، 1966 و لرنر، 1958). از این دیدگاه، ارزشهای سنتی نه تنها تغییرپذیر بودند بلکه میتوانستند - و بایستی جایشان را به ارزشهای تازهای بدهند که این جوامع را قادر سازد که مسیر (تقریباً حتمی الوقوع) توسعه را دنبال کنند. این نظریه مورد نقد قرار گرفت چرا که چنین فرض میکرد که جوامع توسعه نیافته برای تبدیل شدن به جوامع توسعه یافته میبایست ارزشهای جدید را بپذیرند (بردشو و والاس، 1996)
مطالعات نوسازی در اواخر دهه 1950 و اوایل دهه 1960 تأثیرات عمدهای بر علوم اجتماعی به جا نهاد. با انتقاد شدیدی که بر این نظریه وارد آمد، از دهه 1970 این مفهوم تا حد زیادی از اعتبار افتاد. اینگلهارت (1997 ، 2000 ، 2003 ،2004) کوشیده است ضمن ارائه شواهد تجربی جدید، نگرش نو درباره طرز کار نوسازی ارایه دهد. ادعای اصلی و محوری نظریه نوسازی که در ایران از آن به عنوان مدرنیته ایرانی یاد میشود، این است که صنعتی شدن با فرایندهای خاصی از دگرگونی فرهنگی، اجتماعی و سیاسی مرتبط است که در سطحی گسترده اعمال میشود: اگرچه جوامع پیش صنعتی بسیار گوناگونند اما میتوان از الگوی جامعه «مدرن» و «صنعتی» به صورتی معنادار سخن گفت، الگویی که اگر جوامع خودشان را در مسیر صنعتی شدن قرار دهند، تمایل به حرکت به سوی این الگو دارند. توسعه اقتصادی با مجموعه نشانههایی از دگرگونی مرتبط است که نه فقط صنعتی شدن، بلکه شهرنشینی، آموزش و پرورش همگانی، تخصصی شدن مشاغل، گسترش دیوانسالاری و توسعه ارتباطات را در بر میگیرد، این پدیدهها به نوبه خود با دگرگونیهای گستردهتر فرهنگی، اجتماعی و سیاسی پیوند دارند. یکی از دلایل این امر که چرا نظریه نو سازی تا بدین حد با اقبال روبهرو شد، قدرت پیش بینی آن بود: این نظریه تلویحاً بیان میدارد که وقتی جامعهای در مسیر صنعتی شدن قرار گیرد، انواع خاصی از دگرگونیهای ارزشی - فرهنگی محتمل میشوند، دگرگونیهایی مانند کاهش میزان موالید، افزایش میزان امید به زندگی، افزایش مشارکت سیاسی تودهای، تضعیف ارزشهای مذهبی و کم اهمیت شدن ارزشهای سنتی (نوریس و اینگلهارت، 3:2004)
ارزشهای مدرن و عناصر نظام فرهنگی
تقریباً تمام اندیشمندان کلاسیک و معاصر اجتماعی تقسیم بندی از جوامع و نوع نظام فرهنگی آنها ارائه کردهاند. شاید بتوان مبنای تقسیم بندی جوامع را از دیدگاه بسیاری از اندیشمندان وقوع یا عدم وقوع مدرنیته دانست، که در اروپا با عنوان انقلاب صنعتی و در بقیه کشورها با عناوینی همچون توسعه، پیشرفت و صنعتی شدن از آن یاد میشود.
آنچه که تقریباً در تمام نظریههای کلاسیک و معاصر نوسازی مشترک میباشد این ادعاست که گذر از جامعه ما قبل صنعتی به صنعتی، منجر به تغییرات اساسی در تجارب روزمره و جهان بینی حاکم میشود (بل، 1973 ؛اینگلهارت، 1997 : اسپایر، 1996؛ اینگلهارت و بیکر، 31:2000)
دانیل بل ( 1976 : 147 ) معتقد است که زندگی پیش صنعتی "بازی بر علیه طبیعت" بود و برداشت خود از جهان به تغییر و تحول عناصر جهان (یعنی فصول، طوفانها، باروری خاک، مقدار آب، عمق منابع معدنی، و خشکسالی و سیلها) وابسته و مشروط بود. فرایند صنعتی شدن وابستگی کمتر به طبیعتی را به همراه دارد که به عنوان نیروهای مرموز، ناپایدار و غیرقابل کنترل یا ارواح شبه انسانی در نظر گرفته میشدند. اینک زندگی به "بازی بر علیه طبیعت ساخته شده" تبدیل شده است (همان: 147).
اینگلهارت بر اساس وقوع یا عدم وقوع دو فرآیند اجتماعی مهم که در طول تاریخ در برخی از جوامع انسانی به وقوع پیوسته است، جوامع را دسته بندی میکند. این دو فرایند عبارتند از نوسازی و فرانوسازی. بر این اساس، او جوامع را به سه دسته سنتی، مدرن و فرامدرن تقسیم بندی میکند. او هر یک از جوامع را متناظر بر یک نوع نظام اقتصادی خاص میداند که متناسب با شرایط آن نظام رشد و نمو کرده است: جامعه سنتی یا همان جامعه پیش صنعتی نوعی نظام کشاورزی با اقتصاد پایدار دولتی است. هدف اصلی جامعه سنتی در سطح کلان اجتماع، ادامه زندگی و بقا تحت شرایط نظام اقتصاد دولتی با ثبات است که در آن تحرک اجتماعی یک بازی حاصل جمع صفر[1] است (اینگلهارت، 76:1997). در جوامع ماقبل صنعتی، نظم اخلاقی معمولاً شکل مذهب میگیرد (همان: 54 ). در جوامع سنتی، این هنجارها کارکردیهای حیاتی دارند. برای اینکه اطاعت و پیروی از این هنجارها، حتی در مواجه با وسوسههای شدید نافرمانی، به اندازه کافی الزام آور و اجباری باشد، این هنجارها بسان ارزشهای مطلق و معمولاً همچون قوانین الهی تلقین میشوند. در جوامع کشاورزی که نسبتاً غیرمتغیر هستند، این هنجارها عملی و قابل اجرا میباشند، اما برای تطبیق با یک محیط بسیار متغیر، ارزشهای مطلق ذاتاً خشک و سخت میباشند.
متفکران مکتب نوسازی معتقدند که برای تحقق نوسازی حداقل لازم بود که بعضی از مولفههای نظام ارزشی سنتی در هم شکسته شود. این واقعیت گواهی است بر این که چرا اصلاحات پروتستانی در نوسازی اروپایی غربی آنقدر مهم بود و این که چرا در جاهای دگر وجود چالشهای مشابهی با ارزشهای سنتی ضروری بوده است (همان:54). تحقیقات انجام شده در این حوزه حاکی از آنست جوامعی که تاکید نسبتاً شدیدی بر مذهب میکنند، همچنین خانوادههای بزرگ را ترجیح میدهند (همان: 85). هنجارهای سنتی نقش جنسی، از آسیای شرقی تا دنیای اسلام و جامعه غربی، زنان را از اشتغال در بیرون از خانه منع میکنند. در واقع، تمام جوامع ماقبل صنعتی بر "تولد و پرورش کودک" به عنوان هدف اصلی هر زن، مهمترین کارکرد او در زندگی و بزرگترین منبع رضایت او، تاکید میکردند (همان: 41). «خانه نشینی زنان» و منع شدید روابط جنسی آزاد و غیرمتعارف از معیارهای رایج در همه جوامع سنتی غربی و غیرغربیاند (همان: 25). به طور کلی، او جامعه سنتی را جزو جوامع دچار کمیابی میداند (همان: 78 )، و معتقد است که تحت شرایط ناامنی در این جوامع، مردم جهان بینی را اتخاذ میکنند که در برگیرنده نقشهای جنسیتی سنتی و هنجارهای مذهبی سنتی است (همان: 47 ).
فرآیند مدرنیته، جهان سنتی را که در آن زندگی معنایی روشن دارد، متلاشی میکند. پیوندهای جمعی و مشترک گرم و شخصی جایشان را به روابط غیرشخصی و رقابتی در جامعهای میدهند که مبتنی بر توفیق شخصی است (همان: 23 ). همان طوری که وبر میگوید، مشخصه انتقال از جامعه پیش صنعتی به جامعه صنعتی، عقلانی شدن فراگیر تمام حوزههای جامعه است که تغییر از "ارزشهای سنتی و عموماً مذهبی" به سمت "ارزشهای عقلانی" را در زندگی اقتصادی سیاسی و اجتماعی به دنبال خواهد داشت (همان: 5 ). مؤلفههای کلیدی نوسازی از (دیدگاه وبر) عبارت بودند از غیر دینی شدن (دنیوی شدن) و دیوان سالاری.