«مدل علم اسلامی» از دیدگاه دکتر عبدالکریم سروش
تلخیص از : بهروز رضائی منش[1]
عبدالکریم سروش در کتاب "علم چیست، فلسفه چیست" (چاپ 14، انتشارات صراط، 1379، صص 115-84) در مبحث "علم و عالم در بینش اسلامی" کوشش نموده تا با دادن اوصاف و ویژگیهایی فراگیر "علم اسلامی" را توصیف کند. اوصاف «مدل علم اسلامی» از نظر سروش به شرح زیر می باشد:
1- « وارث نبی بودن عالمان»، به استناد حدیث معتبر «العلماء ورثهُ الانبیاء» (عالمان وارثان پیامبرانند). به این فکر کنید که چه چیزی جز صفت هدایتگری است که از سوی انبیاء به عالمان به ارث می رسد؟
2- «خشیت خدا داشتن عالمان» به استناد: «انما یخشی الله من عبادهِ العلماء» (فاطر:28) (یعنی از بندگان تنها عالمان خشیت خدا را دارند) و این سخن امیرالمومنین که «و حسبک من العلم ان تخشی الله و حسبک من الجهل، ان تُعجب بعلمک» (یعنی آن که علم را علم می کند خشیت است و آن که علم را جهل می کند، عجب و خویشتن بینی است).
3- « هدایت گری علم»: به استناد «من ازدد علماً و لم یزدد هدی، فقد ازداد من الله بعداً» (یعنی هر کس علم او افزونی گیرد اما هدایت او افزون تر نشود، دوری او از خداوند بیشتر شده است). بدین معنا که اگر علمی هدایتگری نداشته باشد، علم نیست و جهل است.
4- « وحدت علم و عالم در اسلام»: در اسلام علم و عالم با هم وحدت دارند. بنابراین اگر عالم بیطرف نبود، علم هم بیطرف نخواهد بود.
5- «ذومراتب بودن علم در اسلام»: به استناد «لو علم ابوذر ما فی قلب سلمان لکفّره او قتله»( اگر ابوذر می دانست در دل سلمان چه می گذرد، او را تکفیر می کرد یا او را می کشت). و نیز «و اذ لم یهتدوا به فسیقولون هذا افک قدیم» (احقاف:11). (یعنی وقتی که خودشان به چیزی راه نیابند، می گویند باطل است، کفر است، افسانه است). و یا امام علی (ع) به فرزندش حسین(ع) و پیش از او به حسن(ع) این امر را توصیه کرده بود: «جواهر علمی (جوهرِ علم) نزد من است که اگر من آنها را آشکار کنم به من خواهند گفت که تو بت پرستی و کسانی از مسلمانان ریختن خون مرا مباح خواهند شمرد و این کار بسیار قبیح را پسندیده خواهند دانست(المحجّه البیضاء، ج1، ص65).
6- «صُمت و حلم اور بودن علم اسلامی»: ما (در تفکر اسلامی) علم را علم نمی شناسیم، مگر اینکه صمت آور و حام آور باشد. پیامبر نیز فرمود: «ما جمع شیء الی شیء افضل من حلم الی علم» یعنی هیچ مقارنتی افضل از مقارنت علم و حلم نیست. و حلم همان تسامح و تحمل و زدودن تعصب است. و صمت هم سکوت و صامت بودن عالم است. و نگوید مگر از سر ضرورت و هدایتگری و نه از سر هوای نفس.
7- « علم اسلامی علم نافع» است: پیامبر(ص): نعوذ بالله من علم لا ینفع، یعنی پناه می برم از علمی که نافع نیست. امیرالمومنین (ع) نیز دربارة متقین (خطبة 184) گفته اند که: غضوا ابصارهم عمّا حرّم الله علیهم، و وقفوا اسماعهم علی العلم النافع لهم، یعنی متقین چشمان را از محرّمات می بندند و گوششان را تنها به علم نافع می دهند. پیامبر (ص) نیز فرموده اند: العلم علمان، علم علی اللسان، فذلک حجه الله عزّ و جلّ علی ابن آدم، و علم فی القلب، فذلک العلم النافع، یعنی علوم زبانی (اکتسابی) داریم و علوم قلبی (لدنی) داریم که این دومی علم نافع است(المحجه البیضاء، ج1، ص125). پس علم مضر همان علم مضل است و علم هادی همان علم نافع است.
8- «علم اسلامی قدرت تمیز حق از باطل ایجاد می کند»: قرآن کریم می فرماید: «و یری الذین اوتوا العلم الذی انزل الیک من ربک هو الحق» (سبا:6)؛ یعنی اهل علم خواهند یافت که آنچه بر تو نازل شده است، حق است. و نیز قرآن به ما می گوید: «شهد الله انه لا اله الا هو و الملائکته و اولوا العلم قائماً بالقسط» (آل عمران:18) یعنی صاحبان علم همراه با ملائکه شهادت به وحدانیت خداوند می دهند. اگر علم چنین صفاتی را با خود نداشته باشد، علم اسلامی محسوب نمی شود و کسی هم که صرفاً این علوم را بداند و فاقد صفات یاد شده باشد عالم نامیده نمی شود. بنابراین در عالم رفته رفته گرایشی به طرف تمیز حقانیت وحی و همچنین تمیز وحدانیت خداوند پیدا شود. و همة اینها البته در همان حق یابی، در نور بودن و در هدایت بودن علم نهفته است.
9- «علم اسلامی علم ایمن است»: علی (ع) به کمیل گفت: مردم سه دسته اند یا عالم ربانی اند، یا دانشجویان راهرو نجات اند و یک دسته هم پشه های پراکنده در فضا هستند که به هر طرف باد بیاید به همان طرف می روند. سپس فرمود: « إِنَّ هَاهُنَا لَعِلْماً جَمّاً» یعنی در اینجا -در سینة من- علم انبوهی هست. «لو اصبت له حمله» یعنی ای کاش حاملانی برای این علم پیدا می کردم. سپس فرمود «بلی اصبت لقنا غیر مأمون علیه» بله! آدم های تیزهوش پیدا می شوند، ولی آدمهای امینی نیستند که بشود علم را به دستشان سپرد؛ امین علم نیستند.
10- «علم اسلامی تابع امیال و شهوات عالم نیست»: آن حضرت در ادامة سخنان خود به کمیل گفتند: «او منهوماً باللذه سلس القیاد للشهوه» (و یا کسانی اند که به سهولت تن به امیال خودشان می دهند.)
11- «علم تجاری یا تاجرانه یا سوداگرانه که ابزار و وسیله ای در دست ثروت اندوزان دنیاپرست است، علم اسلامی نیست»: «او مغرماً بالجمع و الادخار» (و یا ثروت اندوزان دنیاپرستند.) «کذلک یموت العلم بموت حاملیه» (که اگر چنین پیش برود دیگر علمی بر جا نخواهد ماند و با مرگ حاملان راستین اش علم خواهد مرد.)
12- «علم نوری که بصیرت آور، یقین آور و غیراکتسابی است، علم اسلامی است». امیرالمومنین (ع) دارند که : «اللهم بلی! لا تخلوا الارض من قائم لله بحجه»، یعنی آری بخدا زمین از حجت خدا خالی نمی ماند. (سپس در وصف این حجت های الهی فرمودند) : «هجم بهم العلم علی حقیقه البصیره و باشروا روح الیقین» یعنی (این افراد کسانی هستند که) علم همراه با بصیرت به آنان هجوم می آورد (و اینان غافلگیر علم می شوند=علم لدنی و نوری و غیراکتسابی است. آنان به سراغ علم نمی روند، علم به سراغ آنان می آید، علم بر آنان می تابد و آنان را فرا می گیرد، ما در برابر این هجوم منفعلیم. بومی می شویم که او در ما نقاشی می کند و در ما اثر می گذارد). روح یقین با وی همنشین می شود. این همان معنای هدایتگری علم اسلامی است که گفتیم. زیرا نور عین هدایت است. مگر هدایت چیزی جز روشنایی و نور است. این نور ما را روشن می کند. روشن شد! این همان معنای علم خشیت آور است. چون وقتی بر فرد هجوم می آورد فرد در برابر عظمتش کاری نمی تواند کند جز اینکه به زانو بیافتد و به سجده بیافتد و به گریستن بپرداز و به سکوت در آید و از دیدن آنچه (جمالی) که می بیند مبتهج شود. (این افراد تنها خور هم هستند!!!). امام جعفر صادق (ع) می فرمایند: لیس العلم بالتعلّم، انّما هو نور بقع فی قلب من یرید الله تبارک و تعالی ان یهدیه. یعنی «علم زیاد خواندن نیست، بلکه نوری است که خداوند در دل بعضی از افراد می افکند تا هدایت را نصیب آنان کند. (شیخ بهایی این حدیث را در داستان ملاقات «عنوان بصری» با امام صادق (ع) بیان کرده است). اگر این علوم رسمی و رایج، روح ما را سراپا طلب و وجود ما را سراپا چشم نکنند، آن نور در ما نخواهد تابید. و اگر این قیل و قالها گوش را از شنودن نوای آن محبوب باز دارند، حقا که جهلی و خلائی از آن بالاتر نخواهد بود.
به قول شیخ بهایی:
علمِ رسمی، سر به سر قیل است و قال-------- نه از او کیفیتی حاصــل، نه حـــال
عـلم نبود غیر علم عاشــــقی--------- ما بقی تلبــیس ابلیــس شــقی
دل که فارغ شد ز مهر آن نگار --------- سنگ استنجای شـیطانش شـــمـار
وین علوم و این خیالات و صور -------- فضلة شــیطان بود بر آن حـــجر
شرم بادت زانکه داری، ای دغل! ---------- سنـگِ استـنجای شـیطان در بغل
چند چند از حکمتِ یونانـیان ---------- حکمتِ ایمانیان را هـم بـخوان
لوح دل از رجسِ شیطانی بشـوی ----------- ای مدرس! درسِ عشقی هم بگوی
از اینجاست که موضع و موقعیت همة علوم رایج از فلسفه تا فیزیک، در اسلام دانسته می شود. فضای ضمیر اگر روشن شد، این علوم رسمی هم منور و معطر می شود. و اگر فضای ضمیر ظلمانی بود، این علوم زبانی هم جز بر ظلمت نمی افزایند. اگر علوم نور نیاورند، اگر موجب تاریکی باشند، اگر ذره ای از غرور صاحب این علوم کم نشده باشد، ذره ای صمت و هدایت به او افزوده نشده باشد، ذره ای روشنایی در او پیدا نشده باشد، و به قول مولانا اگر این علوم بجای اینکه مرکب او باشند، راکب او و سوار او شوند و او را سنگین بارتر کنند، آنجاست که نام علم نهادن بر آنها جائز نیست. هر چه هستند «علم» نامیده نمی شوند؛ باری هستند بر دل یا تفریحی و بازی ای هستند برای اهل دنیا، و یا مشغله ای هستند برای ذهن بازیگر. اما راهگشا و جانفزا و هدایت بخش و طهارت زا و مایة سبک سیری (راحت پرواز روح کردن) و روشن روانی هرگز نیستند. آن علوم از جنس تقلیدند نه تحقیق. برای فروش اند نه آوای سروش. و پیداست که آنچه در صاحب (آن) ایجاد می کنند جز توقع و جز تکبر و جز خودنمایی و مشتری یابی هیچ نیست.
در حالی که می دانیم "علم غربی" بر اساس آرای بیکن و نیچه دارای اوصافی چون نیروطلبی و خواست قدرت و چیرگی و سلطه است و در نسبت به اخلاق و ارزش بی طرف است و نسبت به آنها استقلال دارد. غربیان به جسمِ علم و علمِ جسم قانع اند و ما مسلمین باید به چشمِ علم و علمِ چشم بیاندیشیم:
علم های «اهلِ دل» حمّالـشان ----- علم های «اهلِ تن» اَحمالشان (مثنوی، دفتر اول، بیت 3452)
هین مکش بهرِ هوی آن بارِ علم ------ تا ببینی در درون انبارِ علم (مثنوی، دفتر اول، بیت 3457).
خوب و بد بودن ماههای تولد افراد با یکدیگر قابل استفاده برای ازدواج و رفاقت و شراکت
اسفند
| بهمن | دی | آذر | آبان | مهر | شهریور | مرداد | تیر | خرداد | اردیبهشت | فروردین |
|
متوسط | بد | بد | عالی | بد | عالی | بد | خوب | متوسط | بد | متوسط | خوب | فروردین |
خوب | بد | عالی | متوسط | خوب | متوسط | خوب | عالی | عالی | متوسط | متوسط | متوسط | اردیبهشت |
بد | عالی | خوب | عالی | متوسط | عالی | متوسط | عالی | متوسط | خوب | متوسط | بد | خرداد |
عالی | متوسط | خوب | بد | متوسط | عالی | عالی | خوب | خوب | متوسط | عالی | متوسط | تیر |
خوب | خوب | متوسط | متوسط | متوسط | خوب | متوسط | خوب | خوب | عالی | عالی | خوب | مرداد |
خوب | متوسط | خوب | بد | متوسط | خوب | عالی | متوسط | عالی | متوسط | خوب | بد | شهریور |
عالی | بد | متوسط | عالی | متوسط | خوب | خوب | خوب | عالی | عالی | خوب | عالی | مهر |
بد | بد | بد | متوسط | بد | متوسط | متوسط | متوسط | متوسط | متوسط | خوب | بد | آبان |
متوسط | عالی | متوسط | عالی | متوسط | عالی | بد | متوسط | بد | عالی | متوسط | عالی | آذر |
متوسط | متوسط | متوسط | متوسط | بد | متوسط | خوب | متوسط | خوب | خوب | عالی | بد | دی |
خوب | خوب | متوسط | عالی | بد | بد | متوسط | خوب | متوسط | عالی | بد | بد | بهمن |
بد | خوب | متوسط | متوسط | بد | عالی | خوب | خوب | عالی | بد | خوب | متوسط | اسفند |
طالع بینی ازدواج(متولد چه ماهی با چه ماهی ازدواج کنه؟) |
پیشنهاد تاسیس وزارتخانه ازدواج و طلاق
نماینده شهرستانهای رباط کریم و بهارستان در مجلس گفت: در زمینه مسئله طلاق و ازدواج طرح جامع و کارشناسی شده تنظیم و به مجلس ارائه خواهد شد که وزارتخانه و سازمانی با عنوان وزارتخانه طلاق و ازدواج تشکیل شود.
ابراهیم نکو در گفتگو با مهر ضمن تاکید بر راه اندازی چنین وزارتخانه ای اظهار داشت: متاسفانه در خصوص مسئله ازدواج و طلاق تاکنون هیچ سازمان یا وزارتخانه ای بطور مستقل نتوانسته اند اقدامی در راستای جلوگیری از میزان طلاقهای بی رویه داشته باشند.
وی با اشاره به اینکه در این خصوص لوایحی تنظیم و به مجلس ارائه خواهد شد، افزود: امروز ما در خصوص مسئله ازدواج و طلاق، خیلی غافل شده ایم و همین غفلت منجر به افزایش میزان طلاق نسبت به ازدواج شده و این آمار برای یک کشور اسلامی خوشایند نیست.
عضو هیئت رئیسه کمیسیون اقتصادی مجلس شورای اسلامی عنوان کرد: نباید از برخی واقعیتهای امروز جامعه که بنیان خانواده ها را سست و در نتیجه منجر به طلاق می شود، غافل شد و کوتاهی کرد.
این مسئول ادامه داد: نمایندگان مجلس به عنوان قانون گذار در خانه ملت در آینده باید پاسخگوی فرزندان طلاق باشند و قطع یقین آنان در آینده ما را به شدت باز خواست خواهند کرد.
به مناسبت سالگرد ۲۱ آذر ۱۳۲۴
نامه تاریخی استالین به پیشه وری
به
رفیق پیشه ورى
بنظر
میرسد شما دربررسى وضع داخلى ایران و همچنین بُعد بین المللى مسئله دچار اشتباه
شده اید.
اولا:
شما میخواهید تمام خواست هاى انقلابى خلق آذربایجان فورا برآورده شوند. و لیکن
شرایط فعلى، تحقق این برنامه را غیر ممکن میسازد. لنین خواست هاى انقلابى را بصورت
خواست هاى عملى – تکرار میکنم: بصورت خواست هاى عملى
مطرح میکرد و این کار را زمانى انجام میداد که کشور در حال گذار از تجربه یک بحران
انقلابى در اثر جنگى ناموفق با دشمنى خارجى باشد. این وضع در سال ١٩٠٥ هنگام جنگ
ناموفق با ژاپن و در سال ١٩١٧ هنگام جنگ ناموفق با آلمان موجود بود. اینجا شما
میخواهید از لنین پیروى کنید. این، چیزى بسیار خوب و قابل تحسین است.
اما
وضع کنونى ایران کاملا فرق میکند. در ایران هیچ وضع عمیقا انقلابى موجود نیست. در
ایران تعداد کارگران کم است و آنها سازماندهى خوبى ندارند. دهقانان ایران هنوز
فعالیت جدى از خود نشان نمیدهند. ایران در حال جنگى بر علیه دشمن خارجى نیست که
باعث تضعیف دایره هاى انقلابى (حکومتى؟ -مترجم) از طریق یک شکست نظامى شود. نتیجتا
در ایران شرایطى که کارآمد بودن تاکتیک هاى سال هاى ١٩٠٥ و ١٩١٧ را تائید کند
موجود نیست.
ثانیا:
مطمئنا اگر قواى شوروى در ایران باقى میماندند شما میتوانستید روى موفقیت در امر
خواست هاى انقلابى خلق آذربایجان حساب کنید. اما ما دیگر نمیتوانستیم نیروهاى
شوروى رادر ایران نگهداریم و آن هم در وهله نخست بدین سبب که ادامه حضور آنها در
ایران بنیاد سیاست هاى آزادسازانه ما در اروپا و آسیا را مختل میکرد. بریتانیائى
ها و آمریکائى ها به ما گفتند اگر نیروهاى شوروى میتوانند در ایران بمانند در
آنصورت چرا نیروهاى بریتانیا در مصر، سوریه، اندونزى، یونان و بهمین ترتیب نیرو
هاى آمریکا در چین، ایسلند و دانمارک نتوانند بمانند. از این جهت ما تصمیم گرفتیم
نیروهارا از ایران و چین بیرون ببریم تا اینکه این بهانه را از دست بریتانیائى ها
و آمریکائیها بگیریم، جنبش آزادیبخش در مستعمرات را دامن بزنیم و بدین ترتیب سیاست
آزاد سازى خود را حق بجانب تر و موثر تر نمائیم.
ثالثا:
با این تفاسیر در رابطه با وضع ایران میتوان چنین نتیجه گیرى کرد: در ایران بحران
عمیق انقلابى وجود ندارد. در ایران اوضاع جنگى با دشمنان خارجى موجود نیست که در
نتیجه یک شکست نظامى ارتجاع تضعیف شود و باعث بحران گردد. تا مدتى که قواى شوروى
در ایران بودند شما فرصت دامن زدن به مبارزه در آذربایجان و سازماندهى یک نهضت
گسترده دمکراتیک با خواست هاى همه جانبه را دارا بودید. اما نیروهاى ما میبایست
ایران را ترک میکردند و چنین هم کردند. آنچه در ایران میبینیم چیست؟ ما در اینجا
شاهد نزاعى بین حکومت قوام و دوایر طرفدار انگلیس ایران هستیم که نماینده ارتجاعى
ترین عناصر ایران هستند. قوام در گذشته هر قدر هم که ارتجاعى بوده باشد، باید
امروزه براى حفظ خود و حکومتش بعضى اصلاحات دمکراتیک را انجام داده و حمایت نیروهاى
دمکراتیک ایران را جلب کند. تاکتیک ما در چنین شرایطى چه باید باشد؟ بنظر من ما
باید از این نزاع استفاده کنیم تا اینکه از قوام امتیاز بگیریم، از او حمایت کنیم
تا نیروهاى طرفدار انگلیس را منزوى نمائیم و زمینه اى براى ادامه دمکراتیزه کردن
ایران را مهیا کنیم. تمام توصیه هاى ما به شما مبتنى بر این تشخیص است. البته در
پیش گرفتن تاکتیک دیگرى هم ممکن بود: تف کردن به همه چیز، قطع رابطه با قوام و با
این ترتیب تضمین پیروزى مرتجعین طرفدار انگلیس. اما این دیگر نه یک تاکتیک بلکه
حماقت میبود. این درواقع خیانت به امر خلق آذربایجان و دمکراسى ایرانى میبود.
رابعا:
طورى که شنیده ام شما میگوئید که ما شما را ابتدا به عرش اعلا بردیم و سپس به قعر
ادنى پرت کرده به شما بى احترامى نمودیم. اگر این شنیده هایم درست باشد، براى ما
جاى تعجب است. واقعا چه اتفاقى افتاده است؟ در اینجا ما تکنیکى را بکار برده ایم
که هر انقلابى با آن آشناست. در هر شرایطى که شبیه شرایط امروز ایران باشد، اگر
کسى بخواهد حد اقل معینى از طلب هائى را از حکومت بدست آورد، در آنصورت جنبش باید
به راه خود ادامه دهد، از خواست هاى حد اقل فراتر رود و خطرى (فشارى، -مترجم) براى
حکومت ایجاد کند تا اینکه دادن امتیاز از سوى حکومت تامین گردد. اگر شما خیلى پیش
نمیرفتید در شرایط کنونى ایران نمیتوانستید به اهدافى (امتیازاتى، -مترجم) نائل
شوید که حکومت قوام امروزه ناچار به تامین آن است. قانون جنبش انقلابى همین است.
بى حرمتى به شما اصلا و ابدا مطرح نیست. بسیار عجیب است که شما تصور میکنید ما شما
را آلوده به لکه ننگ و بى احترامى کرده ایم. بر عکس، اگر شما عاقلانه رفتار کنید و
با حمایت معنوى ما خواهان قانونى شدن وضع واقعى و فعلى در آذربایجان شوید در
آنصورت هم آذرى ها و هم ایران به شما بعنوان پیشاهنگ جنبش مترقى و دمکراتیک در
خاورمیانه احترام خواهد گذاشت.
ى.
استالین
تعریف جامع و کامل از کارمندکارمند موجودی است گوش به زنگ که مدام مال و اموال دیگران را می شمارد.دائم به فکر کار دوم است.از غذا همیشه ناراضی است .جملاتش شرطی بوده و معمولا با " اگر من اینطور بودم، اگر اینجوری بود، اگر مجرد بودم و اگر ...." شروع می گردد ولی به هیچ چیز مثبت قابل لمسی ختم نمی شود.همیشه دوستانی دارد که موفق و پولدار شده اند.حسرت گذشته را می خورد که چرا زمین و ملک و طلا نخریده (بعد از هر افزایش ناگهانی یادش می افتد).ناراحتی کم پولی و زندگی سخت خود را با دیدن در باز دستشویی به سرعت فراموش می کند و خیلی خوشحال می شود.همیشه دیر می رسد (به هر چیزی که فکر کنی) .بازنده هر معامله خارج از محل کار خود است.(هارت و هورتش مال همکارانش است).برای سلامتیش خیلی احتیاط می کند اما همیشه شکم دارد، کمر درد دارد و کچل می شود.اگر دست به کار بزرگی بزند مثلا یک ماشین با کلاس بگیرد تا مدت ها هر ماه کم می آورد.هنوز کلاس زبان می رود.هی می خواهد از مملکتش برود ولی هی شرایط سخت تر می شود.معلوم نیست در زندگی در چه چیزی استعداد دارد و یا علاقه مند چیست (بسته به شرایط و جو حاکم، علایق و استعدادش در حال تغییر است).با دیدن یک ساختمان شیک همیشه به این موضوع فکر می کند که اگر این ساختمان مال خودش بود دیگر هیچوقت کار نمی کرد ( و خیلی سریع تعداد واحدها در هر طبقه ضربدر تعداد طبقات ضربدر حدود مبلغ اجاره هر واحد).هر زمانی که به کارمند مراجعه کنی می خواهد تا آخر سال (همان سالی که به او مراجعه کردی) از شرکت برود و تو و همه آدم های ذلیل را به حال خودش بسپارد. و تو هم مدت ها به خاطر حرفهاش احساس پوچی و ذلالت میکنی!!!تمام هم و غمش اینست که چرا از توانایی ها و استعدادش استفاده نمی شود.فکر می کند با هر چای سبز کیسه ای که می خورد چه خدمتی به سلامتی بدنش می کند
'بازآفرینی مدرنیته ایرانی' ؛مرور کتاب
علی سودایی
منبع: بی بی سی فارسی
«نسبت ایران با مدرنیته چگونه است؟» این پرسشی کانونی در اندیشه سیاسی ایران معاصر است و جریانهای مختلف فکری و سیاسی در ایران بخشی از هویت خود را در پاسخ به این مساله مییابند.
به تازگی راتلج، انتشارات معتبر علوم اجتماعی، کتابی به قلم کامران متین با عنوان «باز آفرینی مدرنیته ایرانی: روابط بین الملل و تغییر اجتماعی» منتشر کرده است که برای این پرسش پاسخی جدید ارائه میدهد.
«باز آفرینی مدرنیته ایرانی» از استدلالهای رایج در باره تئوری ناپذیر بودن انقلاب ١٣٥٧ ایران، که چارلز کورزمان آنرا «اندیشه ناپذیر» خوانده است، به دلیل استثنایی بودن فرهنگ و تاریخ ایران آغاز میکند و تلاش میکند نشان دهد که این اروپامدار «Eurocentrism» بودن نظریه های کلاسیک اجتماعی به مثابه مبنای تئوریک این استدلال ها، ریشه ناتوانی ادبیات موجود در توضیح نظری انقلاب ١٣٥٧ است.
آقای متین آنگاه ریشه اروپامداری نظری در جامعه شناسی تاریخی ماکس وبر و کارل مارکس را بررسی میکند و آن را درهستی شناسی منفرد این دو نظریه عمده علوم اجتماعی مییابد و غلبه ریشه ای برآن را مستلزم اتخاذ یک هستی شناسی اجتماعی متکثر میداند که نتیجه منطقی آن تلفیق ارگانیک روابط اجتماعی و روابط بین الملل، یا بین الجوامع، است.
درباره نویسنده
استدلال پایه ای آقای متین این است که از آنجائیکه توسعه تاریخی هیچ جامعه ای در انزوا از دیگر جوامع رخ نداده و نمیدهد همزیستی و کنش متقابل جوامع بخشی غیر قابل تفکیک از زیست انفرادی آنهاست و به این اعتبار باید در پایه ای ترین سطح تئوریک درنظریه اجتماعی ادغام شود. فقدان چنین ادغامی منجر به نظریه پردازیهای «درونمدار» است که به ذات گرایی، استثنا گرایی، و در نتیجه به دور باطل در استدلال منجر میشود.
به این ترتیب مثلا درباره نمونه ایران، هسته مرکزی در تفاسیر موجود این است که «انقلاب [ایران] استثنایی است چون با نظریههای کلی موجود [که اروپامدار هستند] نمیخواند، و نظریههای موجود هم انقلاب ایران را بر نمیتابند چون این انقلاب استثنایی است.»
آقای متین آنگاه نشان میدهد که ایده «توسعه ناموزون و مرکب» دقیقا مبتنی بر یک هستی شناسی اجتماعی متکثر و حاوی تلفیق ارگانیک روابط اجتماعی و روابط بین الملل است ودر نتیجه توانایی گوارش تئوریک انقلاب ایران و مدرنیته ایرانی را در چارچوب یک تئوری عام اجتماعی دارد.
توسعه ناموزون و مرکب
توسعه ناموزون و مرکب نظریهای است که برای اولین بار توسط لئون تروتسکی و در جستجوی توضیح شکل ویژه رشد سرمایه داری و تجربه مدرنیته در روسیه و به تبع آن شکل ویژه تغییر اجتماعی و انقلاب در روسیه تزاری طرح شده است. توسعه ناموزون و مرکب نظریهای است که توسط لئون تروتسکی مطرح شده است. بر اساس ایده توسعه ناموزون و مرکب، نابرابری و عدم توازن در روندهای توسعه اجتماعی جوامع یک وضعیت عمومی در تاریخ است و به تبع آن بافت و اشکال تاریخی توسعه در تمامی جوامع همواره ناموزون و مرکب خواهد بود چرا که توسعه هر جامعه، از جمله جوامع اروپایی، همواره در کنش متقابل و متاثر از فشارها، تجارب، و قیود و فرصتهای ایجاد شده از سوی جوامع دیگر است و به این اعتبار نمیتواند تکرار آنها باشد بلکه همواره تلفیق عناصری از آنها با عناصر به اصطلاح بومی است. این وضعیت در نهایت تمایز تئوریک میان پدیده های «بومی» و« خارجی» را نیز به شکلی بنیادی دچار مشکل میکند.
به این ترتیب تروتسکی در عین حال که بر متمایز بودن مسیرهای توسعه هر کشور تاکید میکند بر این نکته هم پای میفشارد که این ویژگی به درجه بسیار زیادی ناشی از ارتباط متقابل این کشورها و در هم تنیدگی تاریخ آنها در سطح کلان و جهانی است.
یکی از نتایج عمدهای که تروتسکی از ایده توسعه ناموزون و مرکب میگیرد این است که کشورهای به اصطلاح «عقبمانده» میتوانند برخی دستاوردهای کشورهای پیشرفته را بدون پیمودن مسیر اولیه به دست بیاورند، چیزی که تروتسکی آن را «امتیاز عقبماندگی» مینامد.
اما استفاده از« امتیاز عقب ماندگی» منجر به پدید آمدن اشکال مرکب سیاسی، اجتماعی، و اقتصادی میشود که به نوبه خود موجد تنشها و تضادهای ساختاری اجتماعی-سیاسی هستند که بسته به شرایط هر کشور امکانات و ظرفیتهای مشخص و اغلب متفاوتی را برای تغییر اجتماعی و یا انقلاب به وجود میآورند که برای نظریه های اروپا مدار غیر قابل روئیت و هضم هستند. این وضعیت در تمامی تجارب مدرنیته و انقلاب، از انگلستان و فرانسه تا روسیه و چین قابل مشاهده است.
انقلاب مشروطه به مثابه انقلاب عقبماندگی
آقای متین مینویسد: «در آغاز قرن بیستم روندهای عقبماندگی در ایران عهد قاجار یک بحران عمیق اقتصادی-سیاسی و ایدئولوژیک درست کرده بودند.»
او به جای روایتی اخلاقی از تاریخ و نکوهش سلاطین قاجار، بر روندهای سخت اقتصادی و سیاسی، که مستقیما متاثر از روابط خارجی ایران بودند، تکیه میکند و با اشاره به زمینه های طبقاتی و بینالمللی قدرت شکننده قاجار توضیح میدهد که آنها چگونه برای حفظ موجودیت و موقعیت سیاسی خود به اصلاحاتی روی آوردند که به نحوی تناقضآمیز به تضعیف و در نهایت سرنگونیشان انجامید.
خلاصه بحث این است که همچون سایر کشورهای عقبمانده در مواجهه با فشار و پیشروی توسعهطلبانه قدرتهای سرمایهداری (یا کشورهای پیشرفتهتر) شاهان قاجار نیز به دو استراتژی عمده روی آوردند: انباشت تدافعی و مدرنیزاسیون تدافعی.
«نظام جدید» عباس میرزا و اصلاحات امیرکبیر بخشهایی از مدرنیزاسیون تدافعی قاجار بودند که به دلیل فقدان امکانات مالی مستقل شکست خوردند.اصلاحات امیرکبیر بخشی از استراتژی مدرنیزاسیون دفاعی قاجار بودند.
فروش امتیازات مالی و اقتصادی به انگلستان و روسیه نیز بخشی از انباشت تدافعی بود که با آن تلاش میشد هم موازنه مثبتی بین دو قدرتی که موجودیت ایران را تهدید میکردند ایجاد شود و هم برای مخارج مدرنیزاسیون تدافعی، از جمله واردات محدود تکنولوژی، پولی به دست بیاید.
پیشهوران و بازرگانان ایرانی در وضعیت بسیار دشواری قرار گرفتند. آنها که از پس رقابت با رقبای خارجی، که با واگذاری امتیازات نفوذشان بیشتر شده بود، برنمیآمدند سرمایههای خود را به بخش کشاورزی منتقل کردند. این امر باعث تحکیم روابط نیمه فئودالی حاکم بر روستاها وتشدید «عقب ماندگی» اقتصادی ایران شد.
دو روند پولی شدن کشاورزی ایران و پیوند بیشتر آن با بازارها جهانی به کشت بیشتر پنبه و خشخاش انجامید و این روی آوردن به کشت محصولات قابل فروش توانایی ایران را برای تامین غذایی خود به خطر انداخت و کشور را در آستانه قحطی قرار داد.
شرایط وخیم اقتصادی صدها هزار دهقان ایرانی را برای کار راهی ارمنستان و آذربایجان کرد، جایی که آنان با اندیشههای انقلابی آشنا شدند.
در عین حال تلاش برای ایجاد نظام جدید اداری و قضایی هم با محدود کردن قدرت روحانیون نارضایتی آنان را برانگیخته و هم قشری جدید از روشنفکران تحصیلکرده را آفریده بود که حکومت استبدادی قاجار را دلیل عقبماندگی ایران میدانستند.
به این ترتیب قاجار با درهمریختن آرایش طبقاتی ایران، ائتلافی گسترده از طبقات گوناگون را علیه خود متحد کرد و با انقلاب مشروطه به از دست رفتن تمرکز قدرت سیاسی تن داد.
نکته کلیدی در بحث آقای متین این است که انقلاب مشروطه را نمیتوان با توسل به مفهوم اروپامداری نظیر «انقلاب بورژوایی» توضیح داد چرا که پیش فرض استدلالهای مبتنی بر این مفهوم وقوع درجه قابل توجهی از رشد روبط سرمایه داری در ایران است که عملا در آنزمان رخ نداده بود.
مفهوم «انقلاب عقب ماندگی» جایگزینی برای «انقلاب بورژوایی» است که مبتنی برعاملیت تاریخی طبقه سرمایه دار ( که در ایران آنزمان غایب بود)، در دموکراتیزه کردن دولت نیست و مبین آن جنبه از ایده توسعه ناموزون و مرکب است که تاکید میکند که نقشهای تاریخی که از سوی طبقات اجتماعی در یک کشور ایفا شده اند الزاما توسط همان طبقات در جوامع دیگر ایفا نخواهند شد. به عنوان مثال نقش بورژوازی در انقلاب انگلستان با نقش بورژوازی در انقلابهای اروپایی ١٨٤٨ کاملا متفاوت است. نقش روحانیت شیعه در انقلاب مشروطه کاملا از نقش روحانیت کاتولیک در انقلاب کبیر فرانسه، مرجع تاریخی مفهوم انقلاب بورژوایی در مارکسیسم کلاسیک، متفاوت است.
ملیگراییهای بیملت
انقلاب مشروطه به حکومت مطلقه یک ایل پایان داد اما حکومت برآمده از آن ضعیفتر از آن بود که بتواند حاکمیت خود را بر سراسر ایران اعمال کند، چنان که روسیه و انگلستان ایران را میان خود تقسیم کرده بودند و به ویژه با وقوع جنگ جهانی اول بخشی از ایران صحنه نبرد ارتش امپراطوریهای روسیه و عثمانی بود.
آقای متین مینویسد که سیاستهای ملیگرایانه هم رضاشاه و هم محمد مصدق در واکنش به این وضعیت و برای غلبه بروضعیت عقبماندگی شکل گرفتند.
رضاشاه دست به اقداماتی وسیع زد که ذیل استراتژی مدرنیزاسیون تدافعی قابل توضیحند. او وابستگی ایلیاتی و عشیرهای نداشت و ارتش خود رااز اتکا بر نیروهای عشایر و قبایل دور و بر تحمیل خدمت وظیفه عمومی بنا کرد.
در ایران جنگزدهای که نفوذ گسترده قدرتهای خارجی و حتی اشغال را از سر گذرانده بود زمینههای خارجیستیزی و میهنپرستی شکل گرفته بود و رضاشاه ایدئولوژی ملیگرایی خود را بر همین مبنا بنا کرد.
برآوردن نمادهای ایران باستان و نشاندنشان به جای فرهنگ مذهبی و تحمیل زبان فارسی به جامعه چندزبانی ایران بخشهایی از برساخت ملیگرایی رضاشاه بودند.
او همچنین زیربنای لازم برای حمل و نقل و مخابرات را ساخت و به اصلاحاتی در نظام قضایی و آموزشی دست زد.
آقای متین مینویسد: «همه این اصلاحات، هر قدر هم که چشمگیر، در غیاب هرگونه تغییر واقعی و بنیادی ساختار کهن اقتصادی- ایران به انجام رسیدند. روابط اجتماعی تولید پیشاسرمایهداری هنوز بر این اقتصاد متکی به کشاورزی عقب مانده چیره بود.» او مثال میآورد که در سال ۱۳۲۰ تنها ۰.۳۱درصد جمعیت در بخش صنعتی شاغل بودند.
انقلاب خاموش
آقای متین مینویسد که با وقوع جنگ جهانی دوم و اشغال ایران از سوی متفقین «بار دیگر یک رویداد بینالمللی بستر سیاست داخلی ایران را به طور بنیادی تغییر داد.»
نشستن محمدرضاشاه بر تخت سلطنت به جای پدرش، فضایی دموکراتیک را پیش روی نیروهای سیاسی-اجتماعی گشود. احساسات ضدامپریالیستی علیه روسیه و بریتانیا در ایران پس از جنگ گسترده بود. حزب توده هم به طور گسترده به بسیج بخشهایی از جمعیت شهری دست میزد.
جنبش ملی کردن صنعت نفت در این فضا شکل گرفت. یکی از زمینههای بینالمللی پیدایش آن عامل خارجی عقد قراردادهای ۵۰-۵۰ کمپانیهای آمریکایی با ونزوئلا و عربستان سعودی بود.
آقای متین مینویسد که برای محمد مصدق حل غیر سوسیالیستی عقبماندگی ایران به طریقی که بافت و چیدمان طبقات دارا و حاکم دچار تغییر بنیادی نشود در اعمال کنترل و حاکمیت ملی ایران بر صنعت نفت نهفته بود چرا که در آمد ناشی از فروش نفت هزینه پیشبرد پروژه حیاتی صنعتی کردن اقتصاد ایران را تامین میکرد و مصادره ثروت طبقات دارا و ممتاز ایران را منتفی مینمود. به عبارت دیگر به عقیده آقای متین محمد مصدق قصد داشت «مسیر انقلابی خاموش «passive revolution» را با نفت هموار کند.» ایدئولوژی این انقلاب خاموش، ناسیونالیسم ایرانی بود که رضا شاه آنرا متحول کرد.
اگرچه جنبش توانست به خواسته ملی کردن نفت برسد اما محاصره نفتی ایران از سوی غرب و ملزومات اداره اقتصاد بدون نفتی و نیز دسیسه های بریتانیا و آمریکا باعث شد بازار، روحانیون و ملیگرایان راستگرا از جبهه ملی پشتیبان مصدق فاصله بگیرند. حزب توده هم سیاست متناقضی در برابر مصدق داشت.
اصلاحات ارضی رادیکال که میتوانست امکان پشتیبانی جدی بزرگترین طبقه اجتماعی آنزمان ایران، یعنی دهقانان و روستائیان را از برنامه سیاسی مصدق فراهم کند با انقلاب خاموش مصدق در تضاد بود.
با مرگ استالین و با روی کار آمدن محافظهکاران در بریتانیا و جمهوریخواهان در آمریکا، فضای بینالمللی هم به ضرر مصدق شد و کودتایی با طراحی و پشتیبانی آمریکا و بریتانیا دولت او را سرنگون کرد.
آقای متین میگوید که موفقیت نسبتا آسان کودتا نشانگرضعف ساختاری و اجتماعی دولت مصدق است که با عطف به « تناقضات و محدودیتهای ملیگرایی بیملت» قابل توضیح است. به عبارت دیگر استراتژی سیاسی مصدق مبتنی بر بسیج «ملت ایران» علیه استعمار بریتانیا بود در حالیکه وفاداری سیاسی اکثریت مطلق مردم ایران نه به مفهوم انتزاعی ایران که به ایل، طایفه، و یا یا حتی محله خود بود. ایران در آنزمان فاقد ملت به معنای مدرن آن بود.
اما نفس امکان به کار گیری گفتمان ملی گرایانه دریک جامعه پیشاملی پدیده ای است که به باور آقای متین ماهیتی کاملا بین المللی دارد و مولود توسعه ناموزون مرکب در ایران است.
انقلاب اجتماعی از بالا، انقلاب سیاسی از پایین
پس از کودتا و با حاکم شدن فضای جنگ سرد بر سیاست بینالملل و رشد تصاعدی درآمد نفت، محمدرضا شاه این فرصت را پیدا کرد که مدرنیزاسیون اقتصادی-اجتماعی را که شاهان قاجار و پدرش از پس آن برنیامدند به انجام برساند.
اقتصاد ایران بیش از یک دهه با نرخی حدود ١٠ درصد رشد کرد و محمدرضاشاه سیاستهای اصلاحات ارضی و صنعتیسازی با برنامهریزی متمرکز را پیش برد.
در عین حال پشتیبانی غرب از ایران در جنگ سرد و جایگاه ایران دراردوی غرب ملاحظات و محدودیتهای امنیتی و ژئوپولیتیک ایران را تا حدود زیادی منتفی ساخته بود.
اما محمد رضا شاه نتوانست در خلال این انقلاب اجتماعی از بالا، که اساسا تحت فشار آمریکا و از هراس وقوع یک انقلاب دهقانی از نوع چین و کوبا در ایران به آن تن داد، متحدی جدی در طبقات ایران پیدا کند.
طبقه متوسط شهری از استبداد سیاسی ناراضی بود. حاشیه شهرها هم مملو از دهقانان مهاجری شد که به دلیل ویژگی های اجرای پروژه اصلاحات ارضی ناگزیر به مهاجرت شده بودند.
با صنعتی شدن اقتصاد، بازاریها تضعیف شده و از این امر ناراضی بودند، به ویژه که حکومت سهمی از سوبسیدها و وامهای هنگفت به آنان نمیداد و بعدتر در نیمه دهه ۵۰ آنان را در بحران گرانی و کمبود مواد غذایی نیز مقصر معرفی و استقلال صنفی آنان را به شدت محدود کرد.
به این ترتیب سیاستهای «انقلاب سفید» به جای این که پتانسیل ضد سلطنتی طبقات شهری را با ایجاد یک طبقه خردهسرمایهدار روستایی طرفدار او مهار نماید، نارضایتی هم جمعیت شهری و هم روستایی مهاجر را متوجه محمدرضا شاه کرد.
آقای متین میگوید این نارضایتیها تبلور سیاسی ماهیت متضاد عاملیت اجتماعی بر آمده از روند توسعه ناموزون و مرکب دوران بود؛ عاملیتی مرکب که تلفیقی ویژه از روابط اجتماعی-سیاسی متناظر با عاملیتهای «سنتی» بومی و «مدرن» غربی است و هسته اصلی آن در دوران پس از انقلاب نیز تداوم یافته و سر منشاء بحرانهای مکرر سیاسی-اجتماعی در جمهوری اسلامی نیز هست.
او از قول مارکس میگوید که روابط جامعه پیشاسرمایهداری بر پایه «وابستگی شخصی» هستند در حالیکه روابط اجتماعی سرمایهداری بر پایه «استقلال شخصی مبتنی بر وابستگی با وساطت چیزها (کالاها)».
آقای متین استدلال میکند که در توسعه ناموزون و مرکب دوران محمدرضا شاه اگرچه استقلال فردی از طریق تضعیف وابستگیهای شخصی، در قالبهای عشیرهای، مذهبی و امثال آن رخ میدهد، اما این امر نه از خلال وابستگی وساطت شده توسط کالاها (روابط سرمایهداری) که به واسطه وابستگی به دولت صورت پذیرفت. دلیل این امر این بود که همچون تجارب آلمان، روسیه، ژاپن، و حتی چین، روابط اجتماعی سرمایه داری در ایران نیز نه بر آمده از توسعه ارگانیک جامعه، بلکه مولود یک پروژه آگاهانه، برنامه ریزی شده و بسیار سریع سازمان یافته از سوی دولت بود. دولتی که شکل تاریخی پیشامدرن آن، یعنی سلطنت مطلقه، با بستر اقتصادی-اجتماعی که پدید آورده بود، یعنی سرمایه داری صنعتی با مرکزیت بورژوازی وابسته، در رابطه ای متضاد بود.
آقای متین میگوید تفوق اسلام سیاسی در روند انقلابی ناشی از تناظر نزدیکتر اسلام سیاسی با عاملیت مرکب برآمده از توسعه ناموزون و مرکب ایران در دوران محمد رضا شاه بود. ایدئولوژی «اسلام انقلابی» که در دهه های ٤٠ و ٥٠ خورشیدی پدید آمد خود تلفیقی بی سابقه از عناصر بومی-اسلامی و غربی- مدرن بود که از بازنگری رادیکال اسلام موجود با بهکارگیری روش «اصلاح هسته با حفظ پوسته» توسط کسانی همچون علی شریعتی و روح الله خمینی شکل یافت.
ماهیت مرکب عاملیت سیاسی-اجتماعی مدرن در ایران دوران پهلوی و «اسلام انقلابی» زمینه همگرایی آنها را فراهم آورد و منجر به تثبیت هژمونی ایدئولوژک، و متعاقبا دولتی، اسلام سیاسی بر انقلاب ایران گشت. این همگرایی در رابطه با جریانات چپ و سکولار ضعیف بود.
آقای متین در فصل پایانی کتابنتیجه تئوریک بحث اصلی کتاب را در رابطه با مارکسیسم تبیین میکند. او استدلال میکند که ادغام روابط بین الملل در نظریه اجتماعی-تاریخی مارکسیسم مستلزم باز نگری در عمیقترین پایه ماتریالیسم تاریخی، یعنی «رابطه دوگانه» است. به عبارت دیگر در تئوریزه کردن-تاریخ، روابط جوامع انسانی با یکدیگر باید به شکلی دیالکتیک و دربنیادیتیرن سطح، یعنی سطح هستی شناسانه، با «رابطه دوگانه»، یعنی رابطه دیالکتیک انسانها با همدیگر و با طبیعت، ادغام گردد.
امام حسین(ع) را چه کسی به شهادت رساند؟! فردی که 16 بار پای پیاده به حج رفت!یکی از افراد مقابل ابا عبدالله الحسین علیه السلام، شمر بن ذی الجوشن است. از فرماندهان سپاه امام علی در جنگ صفین و جانباز امیر المومنین کسی که در میدان جنگ تا شهادت پیش رفت. این چنین کسی حالا در کربلا شمر می شود. با ورودش به کربلا همه چیز عوض می شود. شمر آدم کوچکی نیست اگر نیایش های شمر را برای شما بخوانند و به شما نگویند که این ها مال شمر است شما با آن ها گریه می کردید. حال می کردید، هیچ گاه گفته نمی شود که وقتی شمر دستش را به حلقه خانه خدا می زد چگونه با خدا زمزمه می کرد!
فرض کنید الان از صحنه کربلا خارج شده اید، یک نفر به شما هم می بگوید همه چیز برای رفتن شما به خانه خدا آماده است. آیا شما حاضرید با پای پیاده به این سفر بروید؟ مطمئنا می گویید: نه! اما اگر به این سفر سه و چهار ماه که زخم خستگی، تشنگی و گرسنگی دارد. یک بار بروید بار دیگر به شما بگویند نمی روید. این آقایی که ما صحبتش را می کنیم (شمر) شانزده بار با پای پیاده به سفر حج رفته است. فکر نکنید شمر اهل نماز و روزه نبوده و یا از آن دسته آدم هایی بوده که عرق می خوردند، عربده می کشیدند؛ شمر و بسیاری دیگر که آن طرف ایستاده اند، آدم هایی هستند که پیشانی پینه بسته داشتند. بسیاری از آن ها اهل تهجد بودند.
تعدادی از این افراد با پیغمبر (ص) هم دیده شده اند. وقتی امام حسین به کربلا وارد شد بعضی از این افراد را صدا زد و فرمود: « مگر شما پیغمبر را ندیدید؟» الان این افرادی که پیغمبر را دیده بودند و رو به سوی قبله نماز می خواندند، رو در روی امام ایستاده اند. امروز من در کتاب تاریخ مسعودی می خواندم که در کربلا هر روز 20000 نفر در فرات غسل می کردند. غسل قربة الی الله که حسین را بکشند و می گفتند: غسل می کنیم تا ثوابش بیشتر باشد.
در ظهر عاشورا وقتی ابا عبدالله علیه السلام برای نماز خواندن، اذان می گفتند فکر نکنید در آن طرف کسی نماز نمی خواند. آن ها هم نماز می خواندند! برخی از این افراد به ابا عبدالله علیه السلام می گویند که نماز شما قبول نیست! و حبیب به آن ها می گوید: « نماز شما قبول است؟! » درگیری می شود .حبیب به شهادت می رسد. حضرت حبیب پیش از نماز ظهر ابا عبدالله به شهادت رسیدند.
چه خصوصیاتی باعث شکل گیری شخصیت های منفی می شود؟
ما در کربلا به کلاس شمر شناسی نیاز داریم. یک کلاس به عنوان تحلیل شخصیت شمر. شمری که شانزده بار به مکه رفته، جانباز امیر المومنین بود، کسی که در کنار مولا زخمی شده بود، چه شد که فرمانده جنگ حضرت علی علیه السلام به این جا رسید؟ این مسئله نیاز به تحلیل و بررسی دارد. این هشدار و اندازی برای امروز و فردای ما.
شمر با سه ویژگی، شمر شد
1. اولین خصوصیت شمر این بود که می گفت: شکم از همه چیز برای من مهم تر است. مهم بود که غذای خوب بخورد و برای دست یافتن به این غذا دست به هر کاری می زد.
آیا غذا برای شما اولین مسئله زندگی است؟ در خانواده های ما وقتی که شام را خوردند به فکر ناهار فردا هستند.
دعوای شکم دعوای مسخره ای است که همه ی ما با آن درگیر هستیم. فکرش را بکنید اختلاف همه غذاها ی عالم خیلی کم است. خدا حفظ کند آقای جوادی آملی را می گفتد: « فرق تمام غذاها بیست سانتی متر است. یعنی از نوک زبان تا ته زبان.» وقتی از این فاصله گذشت دیگر باهم فرقی ندارند. می خواهد چلو کباب و پیتزا باشد یا نان و ماست. همه ی دعواها بر سر همین بیست سانتی متر است. شمر نتوانست دعوای بیست سانتی متری را برای خود حل کند.
حضرت علی علیه السلام یک بار اراده کرد جگر بخورد گفت هفته بعد، هفته بعد، هفته بعد افتاد ماه بعد، یک سال این خوردن جگر را به تأ خیر انداخت. بعد از یک سال جگر تهیه کرد. دود جگر کباب کرده از دیوار خانه بیرون رفت. در زدند کسی گفت: خوش به حال شما که بوی این غذا از خانه تان بلند است من چند ماهی است از این غذا نخورده ام، حضرت فرمودند: « این غذا را به او بدهید » دوستی می گفت: مولا علی مسئله ی شکم را برای خود حل کرده بود و می توانست از غذایش بگذرد و به قول سعدی:
تنور شکم دم به دم تافتن مصیبت بود روز نایافتن
اما شمر نتوانست مسئله غذا را برای خود حل کند. شمر عبدالبطن یعنی اسیر و بنده ی شکم بود و این اسارت او را بیچاره کرد.
یک روز بهلول از راهی می گذشت. هارون او را صدا زد و گفت: ما را نصیحتی نمی کنی؟ می خواست او را دست بیندازد بهلول گفت: حوصله نصیحت ندارم. اما می توانم سوالی از تو بپرسم؟ گفت: بفرما. بهلول گفت: اگر می خواستی غذا بخوری و غذا را در دهانت گذاشتی و هر کاری کردی غذا پایین نرفت چه کار می کنی؟ حاضری چقدر از ثروتت را بدهی؟ هارون کمی فکر کرد و گفت: نیمی از ثروتم را می دهم. بهلول گفت: حالا سوالم را طوری دیگر مطرح می کنم. اگر غذا پایین رفت ولی هر کاری کردی نتوانستی آن را دفع کنی چه می کنی؟ گفت معلوم است می میرم.
نصف ثروتم را می دهم تا رهایی پیدا کنم. بهلول گفت: می بینی همه دعوا سر یک روده و یک فرو دادن و پس دادن است است، توجه به همین ریزه کاری ها ما را از گناه و عصیان باز می دارد. از امام پرسیدند: تقوا چیست؟ فرمود: وقتی در بیابان راه می روی سعی می کنی خارهای ریز در پایت نرود یا خارهای درشت؟ اگر عاقل باشید هر دو. تقوا این است یعنی نه مرتکب گناه کوچک شوی و نه بزرگ. چرا که گناهان ریز، زمینه ارتکاب گناهان بزرگ است.
2. نکته ی دوم که در شخصیت شمر بود این بود که چشم دیدن پیشرفت هیچ کس را نداشت و به خاطر همین مسئله است که به کربلا آمد.
شمر نزد عبید الله بن زیاد نشسته بود که نامه ایی از عمر بن سعد به عبیدالله رسید. عمربن سعد نوشته بود: ای امیر من با حسین مذاکره کردم. حسین دو پیشنهاد دارد : 1- به مکه و مدینه برگردد. 2- اگر اجازه بدهی به هر سرزمینی بخواهد برود.
عمر بن سعد نمی خواست جنگی صورت بگیرد و در آغاز دوست نداشت امام حسین کشته شود. اما در ادامه برای جنایت آماده شد.
عبید الله می گفت: بد نیست اگر این طوری شود مسائل ما حل می شود. همان جا شمر محکم به پهلوی عبیدالله زد و گفت: الان فرصت بسیار خوبی است و حسین در چنگ توست. عمر بن سعد دارد سازش می کند در حالی که حسین در هفتاد کیلو متری ما اردو زده است و به راحتی می توانیم او را در پنجه خود بگیریم. اگر برگردد در مکه و مدینه قدرتی برهم می زند و دیگر هیچ کس نمی تواند با او درگیر شود. ابن زیاد گفت: خوب گفتی. الان چنگال هایمان در گلویش فرو رفته. خودت بلند شو و برو. گفت: من می روم اما اگر عمربن سعد نپذیرفت که من بجنگم، گردنش را بزنم و سرش را برای شما بفرستم؟ و خود فرمانده لشگر شوم؟ ابن زیاد گفت: این کار را بکن.
شمر آدمی است که مدام از این و آن می گوید. او یک روح شقاوت پیشه دارد. خداوند در سوره حجرات به این مسئله اشاره کرده است که اگر فاسقی نزد شما آمد و خبری پیش شما آورد، زود تأییدش نکنید و هیچ گاه از خبر چینی دیگران لذت نبرید. مثلا فردی نزد ما می آید و خبری را به ما می گوید ما می گوییم راست می گویی؟ این کار باعث تشویق طرف مقابل می شود و این عامل باب غیبت را می گشاید.
3. قرآن مجازات بد کاران را مشخص کرده ولی بد ترین مجازات ها متوجه کسانی است که زخم بر جان دیگران می زنند. حفره در روح ها ایجاد می کنند. سرزنش می کنند و می شکنند. و این خصوصیت متأسفانه در دنیا به اندازه ی ایران نیست. من کشور های دیگر را هم دیده ام اما هیچ کشوری لطیفه ساز تر از ایران نیست. هر چیزی را بهانه ی دست انداختن می کنند.
در کربلا شمر بارها دست انداخت و حرف های آزار دهنده ای به ابا عبدالله علیه السلام زد.
این سه خصوصیت از جانباز امیر المومنین علی علیه السلام شمر را ساخت، شمری که در کربلا با قساوت کامل بر سینه پسر پیغمبر نشست و با بی رحمی تمام دوازده ضربه از پشت بر گردن ابا عبدالله علیه السلام وارد کرد و بعد هم سرخون چکان حسین علیه السلام را دست گرفت و از قتلگاه بیرون آمد.
Posted: 21 Jan 2014 01:57 AM PST مصاحبه با : احسان شریعتی مصاحبهکننده : کبوتر ارشدی موضوع : از کنش تا نظریه، پرسش از علوم انسانی در گفتوگو با احسان شریعتی مقدمه : گفته شده ما مردمی شفاهی هستیم و محمل اندیشهمان بیش از هرچیز شعر بوده است و شیوه انتقال میراث شفاهی ما هم «سینه به سینه»... حالا اینکه از هر سینهیی به چه میزان صحت و سقم داستانمان بیرون زده و امانتداری به سینهیی دیگر چگونه تعریف شده، خودش حکایت غریبی است! رسم آکادمی ما هم که تاریخ کوتاهی دارد، آن هم نه بر بنیان خصلت واقعیاش، یعنی آزادی، که بنا به محدودیتها و شرایط سیاسی کشور ما - که در مجموع غیر از آن خصلت بوده - درباره کارزار گفتوگوی علوم انسانی با موجود انسانی در اجتماع ما سالهاست که بحثهای پراکندهیی شده است، ما نیز بر آن شدیم، پیگیرش باشیم. اما در هر بحثی لازم است بهطور انضمامی بگوییم که روی سخن با کیست؟ روی سخن با شماست و در چنین مباحثی بیشتر هدف روشنگری است. راهحل و چاره از آن برنمیآید. میگویید برای چه منتشرش میکنیم؟ برای آیندگان... اما اگر در این میانه راهکاری به ذهن خوانندهیی برسد، یعنی ما کارمان را کردهایم. به صرف همین روشنگری پای صحبت احسان شریعتی، دانشآموخته فلسفه – در مقطع دکتری - از دانشگاه سوربن نشستهایم که همواره از ویژگی سخنش ضرورتیابی است. او چنان که تا امروز بوده، دغدغه علوم انسانی و مردم را داشته و «عقلانیتش» در فلسفه، به «شور» آمیخته که این همه از سویی رویکردش را عینی و از جهاتی دیگر کلامش را موثر میکند. تا باد چنین بادا... مصاحبه : س : به نظر شما برای ورود به بحث پیرامون این که به چه میزان رفتار و کنش اجتماعی در جامعه ما توانسته صورت بندی نظری پیدا کند، بهتر است به مقاطع تحولات سیاسی اجتماعی -از جمله مشروطه و انقلاب 57 و ...- برگردیم و پرسش های مطرح شده را دوباره بررسی کنیم یا رویکرد دیگری را پیشنهاد می دهید؟ ج : معیار این نوع دستهبندیها هنوز سیاسی است. اگر بخواهیم بهلحاظ فکری دستهبندی کنیم باید به مراجع فکر بازگردیم؛ هم به غرب نگاهی بیندازیم و هم به سنتهای فکری خودمان. سنتهای فکری خودمان که دچار خمودگی و کاستی شدهاند، به حالت تعلیق در آمدهاند و میتوان گفت در مباحث حکمت صدرایی ماندهاند. اما مباحث مطرحشده توسط روشنفکران که اندیشهورزان عصر مدرن بهشمارمیآمدند و به ایدئولوگ ها تبدیل شدند و ... از پی آن، در سطح جهانی بحرانهای ایدئولوژی پدیدار شد... و همهی این پارامترها را به عنوان پریودها و همان رفرنسهای تاریخ اندیشه می شود دستهبندی کرد. پیش از جنگهای اول-و-دوم جهانی ایدئولوژیها در اوج قدرت خود بودند و درگیری آنها به جنگهای جهانی انجامید؛ برای مثال، پس از 1917 در شرق بروز و رشد مارکسیسم-لنینسم ارتدوکس را داریم که کشور به کشور پیشروی میکند. در اروپا با جنبش سوسیال-دموکراسی روبه رو هستیم که دچار تحول دیگری میشود و گشت دیگری پیدا می کند و نئومارکسیسم بهوجود می آید. س : آیا تمام این چرخشهای فکری بر مبنای تحولات رفتاری و کنشهای آن جوامع نبوده است؟ اگر بپذیریم کنش جوامع منجر به بروز پدیده های فکری میشود، پس با این حساب چنانچه دسته بندی مقاطع به تاریخ تحولات سیاسی برگردد، خیلی غریب نیست. زیرا نظریه در جوامع معطوف به عمل است. ج : بله، یادمان باشد این رویکردها همپوشانی دارند. مسلما دورههای تاریخ تحولات سیاسی با دورههای بروز اندیشههای تازه همخوانی دارد. اما حرف این است که هم میتوان مفصلبندی سیاسی داشت و هم نوعی دسته بندی فکری. در جامعهی ما بهلحاظ فکری– خیلی ساده اگر در نظر گیریم– پس از مواجهه با غرب و تحولات او، نسل اول اندیشه دچار شیفتگی میشود و خیره می ماند در برابر تحولات دنیای نو! که در آثار آنها این شیفتگی منعکس است. هر کدام به نحوی میخواستند بدانند دلیل پیشرفت دنیای غرب چیست؟ خلاصهی امر اینکه تحولات دنیای غرب مورد پرسش واقع شد. وقتی به دورهی عثمانی برگردیم و نگاهی بیندازیم، میبینیم که آنها توان هنوز توان مقابله با غرب را داشتند؛ بعدها بود که غرب هم به لحاظ تکنولوژیک و هم فکری–سیاسی–حقوقی دچار تحول کیفی شد و پیش رفت. این چهار قرن بسیار متفاوت است با سدههای پیشتر. ما در قرون اول تا پیش از مشروطه که آشنا شدیم با این پدیده ابتدا به لحاظ نظامی مدام شکست میخوردیم و این شکست ها ما را به فکر وا می داشت و به نظر میرسید به لحاظ تکنولوژیک باید مشکل را حل کنیم. متوجه شدیم که موسسات مدیریتی و سیاسی جدید ایجاد شدهاند و این مهم است. به این واسطه، نسل هایی به اروپا فرستاده شد برای آموختن، آمدند و گفتند که اصلاحاتی باید انجام گیرد، چه در حکومت و چه در جریان روشنفکری. در رسالهی دوره دکتریام این پرسش برایم مطرح شد که از چه زمان نخستین سوالات بدبینانه نسبت به غرب پیش آمد – چون ایده ی مرکزی «غربزدگی» بود – در این پژوهش متوجه شدم یکی از منشاءهای آن، مقاومت جامعه سنتی و روحانیت از جمله به شکل نمادین شیخ فضلالله نوری بود که معتقد بودند ایدئولوژی غربی «کلمه قبیحه آزادی» را به ارمعان میآورد و موجب سستدینی میشود. مورد دیگر هم کمونیستم بود که ایدهی امپریالیسم را مطرح میکرد و به این دلیل غرب را زیر سوال میبرد. جریان دیگر هم ناسیونالیسم ایرانی بود. برای مثال، کسروی بهطورمشخص غرب را زیر سوال میبرد، گفتارهای خلیل ملکی و آل احمد یکباره به عمل نیامدند. آن ها در راستا-و-روندِ گفتمان غربزدگی قرار دارند و در ادامه، تز «بازگشت به خویش» مطرح میشود که روایتی بومی و ملی-مذهبی است در قیاس با نگرش ابتدایی که لازم میدید در آن شیفتگی اول تجدیدنظر شود و در نهایت، به انقلاب 57 میرسیم. بههرحال، تاریخ روشنفکری را میتوان برای پیگیری موضوع مورد بحث به سه دوره اشاره کرد: بهطور سرانگشتی و ساده : 1- دورهی شیفتگی نسبت به غرب؛ 2- دورهی بازگشت به خویش یا مخالفت با غربزدگی؛ 3- دورهی تعدیل ( بعد از انقلاب اسلامی و رشد بنیادگرایی دینی، نه تنها در ایران که در جهان اسلام، که با تجربه تازه ای رو به رو شدیم). بر این اساس پرسشهای مهم این است که ضعفهای ما چه بوده و چه باید کرد و رویکرد ما نسبت به غرب چگونه باید باشد؟ سنت و تجدد هم دوباره مورد پرسش واقع شدهاند؛ اما اینها همه در شرایطی صورت میگیرد که دیگر مساله را صرفا سیاسی یا ایدئولوژیک نمیبینیم، بلکه دریافتهایم که نیاز به بحثهای عمیقتر نظری و فلسفی داریم. س : بله ، فقط با تمام این ادراکات تازه یادمان باشد که ما با یک جور تصلب ارتباط آکادمی با جامعه رو به رو هستیم. آنجا که جامعه درد دارد، آکادمی بی تفاوت است. خروجی آکادمی کجا هم سنگ آلام و رفتار اجتماع بوده است؟ اگر همین ترجمهها هم، در حوزهی علوم انسانی و به ویژه فلسفه، نبود که به واسطه آنها پرهیبی از اندیشههای غرب به ما برسد، محل ارتزاق اندیشه ما کجا میتوانست باشد؟ این دشواری را چگونه باید تعدیل کرد؟ ج : ما در کل چیزی به نام «آکادمی» نداریم. دانشگاههای تهران و ایران در کل از سال 1313 آغاز به فعالیت کردهاند، یعنی چیزی نزدیک به 80 سال. بنابراین حتی اگر دانشگاه به طورجدی و متدیک هم فعالیت کرده بود، یک سنت هشتاد ساله بیشتر نداشت. و متاسفانه به همین اندازه هم کار نکرده است. حوزهی علمیه سنت جدی ما بود و درست است که اگر این حوزه به دانشگاه مدرن تبدیل میشد، تحول سنتهای ما هم رخ میداد. اکنون بین دانشگاه و سنت حوزوی گسست معرفتی جدی وجود دارد. آن چه مدرن است همین ترجمههاست که ما اهل دانشگاه آنها را درس میدهیم؛ یکی هم حوزهی سنت است که به تکرار رسیده و در مجموع، این دو حوزه با هم نیز دیالوگی ندارند. ما در حوزهی فلسفه پژوهش و آموزش تطبیقی جدی نداریم. یک رشته کارهای بیربط موسوم به تطبیقی صورت میگیرد مثل مقایسه مولوی و ملاصدرا با هگل و هایدگر! منظورم بحث جدی است یعنی از زمانی که گسست اپیستمولوژیک ایجاد شده، زمینه ها را مورد پرسش قرار دهیم. این که در معرفتشناسی چه تحولی باید رخ میداد؟ و لازم بود این بحث های مشخص را پی میگرفتیم. حکومتهای استبدادی از یکسو مانع اصلی برقراری این نوع دیالوگ ها بودهاند، حوزهی سنت مذهبی هم دچار موانع و امتناع خاص خودش بود و متوجه نبود که در دنیا چه خبر شده؛ مجموعهی این موانع به هم پیوسته است. اینها شرایطی را پیش میآورد که فیلسوف اصلا نتواند به وجود آید و پرورش یابد. دقت داشته باشید برای نمونه، کانت بهعنوان یک فیلسوف در مجموعه شرایط مشخصی ظهور میکند. پس، در متنِ شرایطِ انحطاطی ما هم آکادمی نمیتوانست تحول پیدا کند و اندیشه ای شکل گیرد. اینها همه به هم مربوط اند. پس اگر بیتعارف بخواهیم صحبت کنیم ما سنت آکادمیک جدید نداریم! بحثهای حوزهی سنت ما هم نتوانست از محدودهی خاص خودش فراتر رود و برای مواجهه با مقتضیات دنیای جدید خروجی مناسبی پیدا کند. بنابراین، گسست پیش آمد تا جایی که حتی در امر زبان هم بحران خود را نشان داد. به نوعی که زبان جدید فلسفه هیچ ربطی به زبان قدیم ندارد. ما حتی نمی توانیم متون قدیم را بخوانیم چه رسد به این که بتوانیم در آن زبان بیندیشیم. در حوزهی ترجمه هم مترجمان ما تلاش میکنند که برای واژگان، جایگزینیابی و معادلسازی کنند، و هنوز قدری مصنوع و سردرگمکننده است. س : اگر بپذیریم که نقش استبداد و شریعت در تصلب اندیشه ما پررنگ بوده، تا آن جا که اهل اندیشه در این جامعه حتی در خلوت خود هم نتوانسته به خروجی های سیال برسد، شاید بشود دریافت که چرا "تخیل آزاد" از حوزهی اندیشهی ما رخت بربسته! من برای توضیح بیشتر به نظریهپردازانی مانند زیمل یا هانری لوفور یا فرن تانکیس ارجاع میدهم که شهر را بهعنوان یک بستر زنده دیدند و تبیین کردند.یا اندیشمندانی که تحرکات خودشان را در فضاهای شهری به جرئت در میان گذاردند. اگر به نوعی بخواهم جمعبندی کنم باید بگویم آن ها روزمرگی خود را تئوریزه کردند. اما در جامعهی ما چنین تجربههایی سراغ نداریم. اگر هم هست به سطح یونیورسال و کلان نمی رسد. اهل فلسفهی ما به همان که درسی بدهد و از روی ترجمهها گرتهبرداری کند، کفایت میکند.او مثل یک فیلسوف در شهر قدم نمیزند. نبض شهر ما زیر دست اهل فلسفهمان نیست. او چرایی مناسبات اجتماع را نمی فلسفد. ج : موافقم . من هم فکر می کنم اگر بیاییم وهمین نحوه و سبک زندگی مان را تحلیل کنیم، در کلانشهری بهنام تهران یا ایران به طور کلی، خیلی از پرسشها را میتوان پاسخ داد. به قول مارکس پرسش جدی نمیتواند بهوجود آید، مگر اینکه شرایط طرح آن به وجود آمده باشد. ما چگونه می زیایم؟ من ایرانی در این لحظهی تاریخی به چه می اندیشم؟ خانه، هوا، نحوهی رفتار ما نسبت به هم و ..، همهی اینها لازم است تبیین شود. این نوع اندیشیدن مزیتی دارد که ما را از بحثهای انتزاعی و همچنین حساسیتبرانگیز دینی یا سیاسی دور میکند. چون مساله ، آن رژیم و این رژیم و امروز و فردا نیست، مساله صد سال و چمد صد سال گذشته و آینده است. پایههای مدرن غلط بنا شده است . برای مثال، شهر تهران بهنظر من، شهرداری مدرنش بیشتر از نوع سنتیاش اشکال داشته است. شهری که براساس تراکمفروشی و تخلففروشی بنا شده، شهر مریضتری است از شهری که به شیوهی سنتی اجازهی نوسازی در آن داده نمی شود. بشر در این شهر چه منزلتی دارد ؟ به طور عینی چه حقوقی دارد؟ نیروی آگاه و خودآگاه باید به این مسایل بیندیشد و بهجای بحثهای ذهنی و رقابتها و موضوعات غیرضرور، به امرِ انضمامی -کنکرت- معطوف شود. روشنفکر لازم است مشاهدات یومیهاش را بنگارد. باید ببیند مسایل مبتلا به جامعه کدامند؟ به عنوان مثال، یکی از مسایل عمدهی جامعهی ما، دین است که نقش تعیین کننده و اصلی دارد. نقد از نگرش دینی رایج هنوز درست انجام نشده است. جامعهی ما نسبت به پیش از انقلاب غیردینی تر شده، گرچه نمود بیرونیاش بیشتر شده باشد، درونمایهی معنویاش فقیرتر شده است. با این که هنوز قدرت بسیج دینی در جامعهی ما وجود دارد، از سوی دیگر، دافعهای قوی هم ایجاد شده است. نشانهشناسی دین هم تغییر کرده است. جامعه دچار نوعی نفاق درونی شده که در آن افراد جوری میاندیشند، طور دیگری عمل میکنند، حرف دیگری میزنند، اما دلشان چیز دیگری میخواهد... به هرحال، آسیبشناسی این موارد نیاز به تحقیقات منظم جدی دارد. منظور این که دین در حوزهی فرهنگ مهمترین محور است. ما باید بتوانیم نیروهای سالم را جمع کنیم و آغازی دوباره کنیم. ارتباط نیروها و نسلها را باید نگه داشت. مثال می زنم خود من در دورهی تدریسم شاهد کنارگذاشته شدن استادانی بودهام که نسبت به این پدیده در مورد سایر استادان مایل به اعتراض بودند، اما نهادی نبود که از طریق آن این اعتراض و مخالفت ابراز شود. نهاد صنفی دفاع از اساتید وجود ندارد. در نتیجه، وقتی هم نوبت کنار گذاشتن خود من رسید، کسی نتواست عکسالعملی نشان دهد. س : ارتباط تولید نظری و سیاست را چگونه باید حفظ کرد؟ ج : ما لازم داریم که در حوزهی سیاست از هرگونه فرصتی که دست میدهد، استفاده کنیم و با واقع بینی به آن بنگریم. جامعهی ایرانی خودویژگیهایی دارد. می شود گفت که در قیاس با جوامع همسایه، عاقلانهتر رفتار میکند. روحیهی ایرانی با تجاربی که بهدست آورده و با ظرفیتی که یافته، چندوجهی شده وهمین ویژگی است که مشاهدهی امکانات تغییر-و-تحول جامعه، ما را غافلگیر میکند. جامعهی ما جوان است و گاه به طبع رفتارهای شبهجنونآمیز هم میتواند داشته باشد، اما به هر شکل، اینها ظرفیت جامعهی ما محسوب میشوند. ایران این امکان را دارد که قطب خاورمیانه شود. جنبه منفی-و-مثبت در اینجا و درجامعه به هم گره خورده است و باید وجوه مختلف را با هم دید. س : ما از یکسو نهاد نداریم از سوی دیگر روشنفکر مسوول کم داریم و حوزهی علوم انسانی ما دچار رخوت است، در چنین بستری سیاست کنشها را مدیریت می کند و حتی برای جامعه طرح پرسش میکند. اگر به تفاوت مردم ما با کشورهای عربی باور داریم، باید به این امر توجه کنیم که این تفاوت صرفا بهخاطر عقلانیت مردم ما نیست، بلکه وجه جدی مدیریت سیاسی هم تعیین کننده است. آیاعلوم انسانی درست در اینج نیست که مسوولیت خطیری دارند و باید پرسشها را دریابد و دسته بندی کند. روشنفکر باید برای جامعه طرح موضوع کند و اجازه ندهد که قدرت پرسشهایش را مطرح کند؟ ج : این نگاه را درست می دانم اما چگونگی آن را باید بررسی کرد. مجموعهای از شرایط و عوامل موثر است. لازم است اینرا هم بگوییم که اگر روند اقتصادی ما تنظیم شود، ایران ظرفیت آن را دارد که قطب خاورمیانه شود. فقط کافی است سیاست های مدیریتی درست ملی اعمال شود. اگر این اتفاق بیفتد، ایران میتواند در منطقه به قدرتی بزرگ تبدیل شود. جنبهی منفی-و-مثبت در اینجا به هم گره خورده است، نمیتوانیم فقط جوانب منفی را ببینیم. از سویی، ما روشنفکرها بهجای کشمکش با یکدیگر، بهتر است به توافقی اقلی برسیم و بهجای دامن زدن به جنجالهای غیرضروری، دغدغهی حل دشواریهای امروز جامعه را داشته باشیم. مباحث آکادمی هم چنانکه اشاره شد، هنوز با معضلات ابتدایی خود درگیر است. در حوزهی فلسفه هم که نظریهی جهان شمولی ارایه ندادهایم و دیالوگِ سنت-و-تجدد ما هم که مغفول مانده است.[/align] تاریخ انتشار : ۱ / بهمن / ۱۳۹۲ منبع : روزنامه اعتماد |
بچه هفت ساله داداشم یه کار بدی کرده بود، مامانش دعواش می کنه و می گه امروز حق نداری تلویزیون نگاه کنی. این بچه هم می گه: این رفتارت یادت باشه، فردا که پیر شدی گذاشتمت خانه سالمندان نگی چرا! یعنی همچین نسلی هستن نسل جدید.